کلمه جو
صفحه اصلی

signify


معنی : حاکی بودن از، دلالت کردن بر، معنی کردن، باشاره فهماندن، معنی بخشیدن
معانی دیگر : معنی دادن، چم داشتن، نشان دادن، حاکی بودن، مهند بودن، دربای بودن، مهم بودن، اهمیت داشتن

انگلیسی به فارسی

نشان دهنده، دلالت کردن بر، حاکی بودن از، باشاره فهماندن، معنی کردن، معنی بخشیدن


دلالت کردن بر، حاکی بودن از، باشاره فهماندن، معنی دادن، معنی بخشیدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: signifies, signifying, signified
(1) تعریف: to serve as a sign of; mean.
مترادف: bespeak, denote, designate, indicate, mean, portend, represent, stand for
مشابه: augur, bode, connote, import, predicate, presage, symbolize, token

- I've seen this symbol many times, but I can't remember what it signifies.
[ترجمه ترگمان] من این نماد را بارها دیده ام، اما نمی توانم به یاد بیاورم که این چه معنایی دارد
[ترجمه گوگل] من این نماد را چند بار دیده ام، اما نمیتوانم آن را به یاد بیاورم
- A closed door often signifies that privacy is requested.
[ترجمه ترگمان] یک در بسته اغلب نشان می دهد که حریم خصوصی درخواست می شود
[ترجمه گوگل] درب بسته اغلب نشان می دهد که حریم خصوصی درخواست شده است

(2) تعریف: to make known; express.
مترادف: communicate, convey, denote, disclose, express, indicate, reveal
مشابه: declare, impart, proclaim

- Both leaders have now signified that they are ready to negotiate.
[ترجمه ترگمان] هر دوی این رهبران اکنون به این موضوع اشاره کرده اند که آماده مذاکره هستند
[ترجمه گوگل] هر دو رهبر اکنون اظهار داشتند که آماده مذاکره هستند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: signifiable (adj.), signifier (n.)
(1) تعریف: to matter or have importance or meaning.
مترادف: carry weight, count, import, matter
مشابه: point

(2) تعریف: (informal) esp. among African-Americans, to engage in a verbal game of humorous insults.

• represent, indicate; communicate, express, convey; have importance, have significance
a sign, symbol, or gesture that signifies something has a particular meaning.

مترادف و متضاد

حاکی بودن از (فعل)
smell, bode, bespeak, hold out, betoken, signify, symbolize

دلالت کردن بر (فعل)
betoken, signify, implicate

معنی کردن (فعل)
explain, define, signify, interpret, translate, denote, give the meaning

باشاره فهماندن (فعل)
signify

معنی بخشیدن (فعل)
signify

mean, indicate


Synonyms: add up to, announce, bear, be a sign of, bespeak, betoken, carry, communicate, connote, convey, denote, disclose, evidence, evince, exhibit, express, flash, imply, import, insinuate, intend, intimate, manifest, matter, portend, proclaim, purport, represent, show, sign, spell, stand for, suggest, symbolize, talk, tell, wink


be of importance


Synonyms: be of consequence, be of significance, carry weight, count, import, matter, mean, weigh


جملات نمونه

1. Oh! signifies surprise.
اوه دلالت بر تعجب دارد

2. A gift of such value signifies more than a casual relationship.
چنین هدیه با ارزشی دلالت دارد که ارتباطشان بیشتر از یک ارتباط معمولی است

3. The word "fragile" stamped on a carton signifies that it must be handled with caution.
واژه "شکستنی" که بر روی کارتن ها نوشته می شود، دال بر این است که با دقت حمل گردد

4. to signify approval by saying "aye"
با گفتن "آری " موافقت خود را نشان دادن

5. it doesn't signify . . .
مهم نیست . . .

6. the rags that signify their poverty
جامه های مندرسی که حاکی از فقر آنان است

7. What does the term 'patrician' signify?
[ترجمه ترگمان]اصطلاح patrician چه اهمیتی دارد؟
[ترجمه گوگل]اصطلاح 'پاتریسیان' معنی چیست؟

8. Some tribes use special facial markings to signify status.
[ترجمه ترگمان]برخی از قبایل از نشانه های خاص صورت برای نشان دادن وضعیت استفاده می کنند
[ترجمه گوگل]بعضی از قبایل از نشانه های خاصی استفاده می کنند تا وضعیت را مشخص کنند

9. The church bell used to be rung to signify disaster.
[ترجمه ترگمان]زنگ کلیسا در شرف وقوع یک فاجعه بود
[ترجمه گوگل]زنگ کلیسا به معنای فاجعه بود

10. Don't worry about being late - it doesn't signify.
[ترجمه Donna] نگران دیر شدن نباشید اهمیتی ندارد
[ترجمه ترگمان]نگران نباش، مهم نیست
[ترجمه گوگل]نگران نباشید که دیر شود - این نشان نمی دهد

11. What do these marks signify?
[ترجمه ترگمان]این علامت ها چه معنایی دارند؟
[ترجمه گوگل]این علائم چیست؟

12. It is no use to signify.
[ترجمه ترگمان]مهم نیست
[ترجمه گوگل]برای نشان دادن آن هیچ استفاده ای نیست

13. These figures don't really signify in the overall results.
[ترجمه ترگمان]این ارقام واقعا در نتایج کلی مهم نیستند
[ترجمه گوگل]این ارقام در نتایج کلی واقعا نشان نمی دهد

14. Hamilton waved his hand to signify that he didn't mind what they decided.
[ترجمه ترگمان]همیلتون دستش را تکان داد تا نشان دهد که او اهمیتی نمی دهد که آن ها چه تصمیمی گرفته اند
[ترجمه گوگل]همیلتون دست خود را به دست آورد تا نشان دهد که چه چیزی تصمیم گرفته است

15. He turned away from her slightly to signify his indifference.
[ترجمه ترگمان]فیلیپ اندکی از او دور شد تا بی تفاوتی او را نشان دهد
[ترجمه گوگل]او کمی از او دور شد و به بی تفاوتی خود نشان داد

16. He nodded to signify that he agreed.
[ترجمه ترگمان]او سرش را تکان داد تا نشان دهد که موافق است
[ترجمه گوگل]او برای نشان دادن اینکه او موافقت کرده است، صدایش زد

17. It doesn't signify, so you needn't worry about it.
[ترجمه ترگمان]مهم نیست، پس لازم نیست نگران این موضوع باشی
[ترجمه گوگل]این نشان نمی دهد، بنابراین شما نیاز به نگرانی در مورد آن نیست

18. The jury signify their verdict by a show of hands.
[ترجمه ترگمان]هیئت منصفه رای خود را با یک نمایش دست نشان می دهند
[ترجمه گوگل]هیئت منصفه حکم خود را با نشان دادن دست ها بیان می کند

19. A strong consensus among brokers may now signify risk, not safety.
[ترجمه ترگمان]در حال حاضر یک اجماع جامع در میان کارگزاران ممکن است در خطر باشد، نه ایمنی
[ترجمه گوگل]هماهنگی قوی میان کارگزاران اکنون ممکن است خطر، نه ایمنی را نشان دهد

20. A new issue number is also added to signify an approved version; e. g. version 0 02C is approved as 0 0
[ترجمه ترگمان]یک شماره صدور جدید نیز برای نشان دادن نسخه تایید شده اضافه می شود گرم نسخه ۰ ۰۲ C به عنوان ۰ ۰ تایید شده است
[ترجمه گوگل]شماره شماره جدید نیز به معنای یک نسخه تایید شده اضافه می شود؛ e g نسخه 0 02C به عنوان 0 0 تایید شده است

the rags that signify their poverty

جامه‌های مندرسی که حاکی از فقر آنان است


to signify approval by saying "aye"

با گفتن "آری" موافقت خود را نشان دادن


full of sound and fury signifying nothing

(شکسپیر) پر از سروصدا و خشونت و کاملا بی معنی


it doesn't signify ...

مهم نیست ...


پیشنهاد کاربران

مشخص بودن

نشان دادن

1 - نشان دادن ( معنی دادن - حاکی بودن از - دلالت کردن بر )
2 - مهم بودن و اهمیت داشتن

علامت چیزی بودن
نشان دادن

Signify = دالیدن
Signifier = دالنده
Signified = دالیده


دال بر چیزی بودن

You have to produce sounds that signify certain meanings


کلمات دیگر: