کلمه جو
صفحه اصلی

hush


معنی : باغبانی، ارام، فش، خموشی، خاموش کردن، مخفی نگاه داشتن، صدا در نیاوردن، ارام شدن، ارامش دادن، ساکت باش
معانی دیگر : (ندا به منظور دعوت کردن به سکوت) هیس !، سکوت، بی صدایی، ساکت کردن یا شدن، خموش کردن یا شدن، هیس کردن، بی صدا کردن یا شدن، (قدیمی) ساکت

انگلیسی به فارسی

خاموش کردن، آرامش دادن، مخفی نگاه داشتن، آرام شدن، صدا در نیاوردن، ساکت، ارام، خموش، باغبانی


دلم برات تنگ شده، ارام، باغبانی، فش، خموشی، صدا در نیاوردن، مخفی نگاه داشتن، ارام شدن، ارامش دادن، خاموش کردن


انگلیسی به انگلیسی

حرف ندا ( interjection )
• : تعریف: used as a request or command to be quiet (sometimes fol. by up).
مترادف: sh, shush
مشابه: mum, peace, silence

- Hush! You'll wake up the baby.
[ترجمه فریال] هیش آرومتر بچه رو بیدار میکنی
[ترجمه ترگمان] هیس! بچه رو بیدار می کنی
[ترجمه گوگل] هش! کودک را از خواب بیدار می شوی
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: hushes, hushing, hushed
• : تعریف: to become quiet; cease all noise.
مترادف: quiet
مشابه: calm, lull, shut up, still

- The audience hushed as the candidate began her speech.
[ترجمه ترگمان] حضار ساکت شدند و نامزدها سخنرانی خود را شروع کردند
[ترجمه گوگل] مخاطب خنده اشده به عنوان نامزد سخنرانی خود را آغاز کرد
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to cause to be quiet.
مترادف: quiet, shush
مشابه: calm, shut up, silence, still

- The librarian hushed the children.
[ترجمه ترگمان] کتابدار بچه ها را ساکت کرد
[ترجمه گوگل] کتابدار بچه ها را خاموش کرد

(2) تعریف: to keep from public awareness or knowledge; suppress (often fol. by up).
مترادف: hide, suppress
مشابه: quash, silence, smother, squash, squelch

- The government could not hush up the recent scandal.
[ترجمه ترگمان] دولت از رسوایی اخیر سر در نمی آورد
[ترجمه گوگل] دولت نمی توانست رسوایی اخیر را متوقف کند

(3) تعریف: to soothe or calm; eliminate (fears, distress, or the like).
مترادف: assuage
مشابه: allay, calm, mollify, palliate, quiet, soothe

- Her soothing words hushed the child's fears.
[ترجمه ترگمان] کلمات آرامش بخش او ترس کودک را خاموش کرد
[ترجمه گوگل] کلمات تسکین دهنده او، ترس فرزند را خاموش کرد
اسم ( noun )
مشتقات: hushful (adj.), hushedly (adv.), hushfully (adv.)
• : تعریف: a stillness, silence, or calm, esp. after noise or turmoil.
مترادف: calm, quiet, silence, stillness
مشابه: lull

- They sat out on the porch, enjoying the hush of evening.
[ترجمه ترگمان] روی ایوان نشستند و از سکوت شب لذت بردند
[ترجمه گوگل] آنها در حیاط نشسته بودند، از شبانه لذت می بردند

• quiet, silence
make silent; be silent
if you say `hush!' to someone, you are telling them to be quiet.
you say that there is a hush when everything is quiet and peaceful, or suddenly becomes quiet.
see also hushed.
if people in authority hush something up, they prevent the public from knowing about it.

مترادف و متضاد

باغبانی (اسم)
husbandry, hush, gardening

ارام (اسم)
hush

فش (اسم)
crest, purl, mane, hush

خموشی (اسم)
silence, quiescence, hush, quiescency

خاموش کردن (فعل)
snub, out, dumb, stanch, silence, quench, stifle, smother, extinguish, muffle, put out, hush, make silent, slake, snub out, suffocate

مخفی نگاه داشتن (فعل)
hide, hush

صدا در نیاوردن (فعل)
hush

ارام شدن (فعل)
hush

ارامش دادن (فعل)
hush

quiet


Synonyms: calm, lull, peace, peacefulness, quietude, silence, still, stillness, tranquility


Antonyms: clamor, yelling


attempt to make quiet


Synonyms: burke, choke, gag, muffle, mute, muzzle, quiet, quieten, shush, shut up, silence, stifle, still, stop, suppress


Antonyms: yell


جملات نمونه

hush up or I'll call your father!

ساکت می‌شوی یا پدرت را صدا کنم!


They hushed up the news of Nasseroddin Shah's assassination.

خبر قتل ناصرالدین‌شاه را مخفی نگه‌داشتند.


1. hush up or i'll call your father!
ساکت می شوی یا پدرت را صدا کنم !

2. hush up
1- ساکت شدن

3. the sickroom hush
سکوت اتاق بیمار

4. in the hush of the night
در سکوت شب

5. when they brought in the coffin, a deep hush filled the room
وقتی تابوت را آوردند سکوت عمیقی اتاق را فراگرفت.

6. They tried to hush up the matter they hijacked a lorry driver.
[ترجمه ترگمان]آن ها تلاش کردند تا این موضوع را خاموش کنند که یک راننده کامیون را ربودند
[ترجمه گوگل]آنها سعی کردند موضوع را رد کنند که راننده کامیون را ربودند

7. A sudden hush fell over the room as the head teacher entered.
[ترجمه ترگمان]وقتی معلم سر وارد شد، سکوتی ناگهانی در اتاق حک مفرما شد
[ترجمه گوگل]به عنوان معلم سر وارد وارد اتاق شدید ناگهانی افتاد

8. A hush fell over the meeting-room.
[ترجمه ترگمان]سکوتی در تالار حاکم شد
[ترجمه گوگل]یک جلسه اتاق جلسه افتاد

9. There was a deathly hush after she made the announcement.
[ترجمه ترگمان]بعد از این که خبر را اعلام کرد سکوتی مرگبار حک مفرما شد
[ترجمه گوگل]پس از آن اعلام کرد، بعد از یک هجوم مرگبار به وجود آمد

10. Hush, now. Try to get to sleep.
[ترجمه ترگمان] هیس، همین الان سعی کن بخوابی
[ترجمه گوگل]هش، در حال حاضر سعی کنید به خواب بروید

11. She claimed that the minister had offered her hush money to keep their child a secret.
[ترجمه ترگمان]او ادعا می کرد که وزیر پول her را به او پیشنهاد کرده است تا بچه خود را مخفی نگه دارد
[ترجمه گوگل]او ادعا کرد که وزیر پول مخفی خود را ارائه کرده است تا اطفال خود را مخفی نگه دارد

12. Can you hush such a thing up ?
[ترجمه ترگمان]میشه یه چیزی رو خاموش کنی؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانید چنین چیزهایی را از بین ببرید؟

13. She tried to hush her noisy father.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد پدرش را آرام کند
[ترجمه گوگل]او سعی کرد پدرش پر سر و صدا خودش را سست کند

14. Ella asked them to hush their voices.
[ترجمه ترگمان]الا از آن ها خواست که صدایشان را خفه کنند
[ترجمه گوگل]الا از آنها خواسته است تا صدای آنها را بشنود

15. A sudden hush fell over the crowd.
[ترجمه ترگمان]ناگهان سکوت بین جمعیت حک مفرما شد
[ترجمه گوگل]هوس ناگهانی بر روی جمعیت افتاد

16. Hush now and try to sleep.
[ترجمه ترگمان]حالا ساکت باش و سعی کن بخوابی
[ترجمه گوگل]حالا سعی کن و سعی کنی بخوابی

They hushed up his suicide.

خودکشی او را لاپوشانی کردند.


Hush! the baby is sleeping.

هیس! بچه خواب است.


the sickroom hush

سکوت اتاق بیمار


When they brought in the coffin, a deep hush filled the room.

وقتی تابوت را آوردند سکوت عمیقی اتاق را فراگرفت.


When the teacher yelled, the students hushed.

معلم که داد زد شاگردان ساکت شدند.


hush, children, go to sleep!

بچه‌ها ساکت! بگیرید بخوابید!


The judge's frown hushed the courtroom.

اخم قاضی، دادگاه را ساکت کرد.


Mother hushed up the children.

مادر بچه‌ها را ساکت کرد.


اصطلاحات

hush up

1- ساکت شدن


hush up

2- (خبر یا مذاکرات را) خفه کردن، محرمانه نگاه‌داشتن، جیک نزدن، بروز ندادن، مسکوت نگه‌داشتن، پنهان نگه داشتن، لاپوشانی‌کردن


in the hush of the night

در سکوت شب


پیشنهاد کاربران

Keep it hush, don’t tell no one
بین خودمون بمونه، به کسی نگو

هیس

هشششش
هیس
hide
silence

✔️ساکت کردن یا شدن
She stood up to address a hushed courtroom

⁦✔️⁩هیس
Hush. . . Hush, Sweet Charlotte
1964🎥

حرف ندا، هیس، ساکت،

روی چیزی سرپوش گذاشتن

هیسیدن = هیس کردن/صدای "هیس" درآوردن تا بقیه بِساکتند.

م. ث
وقتی گه مدیر وارد کلاس شد، آموزگار دانش آموزان رو هیسید.


کلمات دیگر: