کلمه جو
صفحه اصلی

infuriate


معنی : خشمگین کردن، اتشی کردن، بسیار خشمگین کردن
معانی دیگر : (بسیار) خشمگین کردن، از کوره در کردن، آتشی کردن، از جا درکردن

انگلیسی به فارسی

اتشی کردن، بسیار خشمگین کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: infuriates, infuriating, infuriated
مشتقات: infuriation (n.)
• : تعریف: to cause fury in (someone); enrage.
مشابه: enrage, incense, madden

- The long delay on the runway before take-off infuriated the passengers.
[ترجمه ترگمان] تاخیر طولانی در باند فرودگاه قبل از برخاستن مسافران را عصبانی کرد
[ترجمه گوگل] تاخیر طولانی در باند فرودگاه قبل از خروج باعث خشم مسافران شد

• enrage, madden, exasperate, anger
if something or someone infuriates you, they make you extremely angry.

مترادف و متضاد

خشمگین کردن (فعل)
annoy, incense, aggravate, exasperate, anger, infuriate, vex, make angry, disgruntle, spite, irritate, enrage, make furious, provoke

اتشی کردن (فعل)
infuriate

بسیار خشمگین کردن (فعل)
infuriate

make angry


Synonyms: aggravate, anger, enrage, exasperate, incense, ire, irritate, madden, make blood boil, provoke, rile, T-off, umbrage


Antonyms: make happy, please


جملات نمونه

1. I was infuriated by / with their constant criticism.
[ترجمه ترگمان]من از انتقاد مداوم آن ها خشمگین بودم
[ترجمه گوگل]من با انتقادات مداوم خودم از این موضوع خشمگین شدم

2. Her actions infuriated her mother.
[ترجمه ترگمان]رفتار او مادرش را به خشم آورد
[ترجمه گوگل]اقدامات او باعث خشم مادرش شد

3. It infuriates us to have to deal with this particular mayor.
[ترجمه ترگمان]این ما را دیوانه می کند که با این شهردار خاص سروکار داشته باشیم
[ترجمه گوگل]ما را مجبور می کند با این شهردار خاص مقابله کند

4. The gesture infuriated him and he let out a stream of invective.
[ترجمه ترگمان]این حرکت او را به خشم آورد و ناسزا گفت
[ترجمه گوگل]ژست او را خشمگین کرد و او را از جریان ناپاک بیرون کشید

5. She was infuriated by his presumption in making the travel arrangements without first consulting her.
[ترجمه ترگمان]از این که می دید او بدون مشورت با دوشیزه فیرفاکس مقدمات سفر را فراهم کرده است، خشمگین شده بود
[ترجمه گوگل]او با فرض خود در تهیه پیشنهادهای سفر بدون اولا با او مشاوره شد

6. She was infuriated by his presumption in not consulting her first.
[ترجمه ترگمان]از این گستاخی، از این که به او مراجعه نکرده بود خشمگین شد
[ترجمه گوگل]او با پیش فرضش در ابتدا با وی مشورت نکرد

7. It infuriates me that she was not found guilty.
[ترجمه ترگمان]او مرا دیوانه می کند که او را گناهکار نیافته است
[ترجمه گوگل]من را ناراحت می کند که او گناهکار نیست

8. Jimmy's presence had infuriated Hugh.
[ترجمه ترگمان]حضور جیمی هیو را خشمگین کرده بود
[ترجمه گوگل]حضور جیمی هیو را تحریک کرد

9. It infuriated him that Beth was with another man.
[ترجمه ترگمان]به خشم آمد که بت با یک مرد دیگر است
[ترجمه گوگل]او عصبانی شد که بث با مرد دیگری بود

10. I was absolutely infuriated with him.
[ترجمه ترگمان] کاملا از دست اون عصبانی بودم
[ترجمه گوگل]من کاملا با او خشمگین شدم

11. Her silence infuriated him even more.
[ترجمه ترگمان]سکوت او بیش از پیش او را به خشم آورد
[ترجمه گوگل]سکوت او بیشتر او را خشمگین کرد

12. His sexist attitude infuriates me.
[ترجمه ترگمان]رفتار sexist او مرا دیوانه می کند
[ترجمه گوگل]نگرش جنسیت او منفی است

13. It will infuriate the Right because of Mr Heseltine's interventionist approach to industrial policy.
[ترجمه ترگمان]این امر به دلیل نزدیک شدن آقای Heseltine به سیاست صنعتی، از جناح راست خشمگین خواهد شد
[ترجمه گوگل]این درست به خاطر رویکرد مداخلهگرانه آقای هزلتین به سیاست صنعتی است

14. Lately she had made it her practice to infuriate doormen.
[ترجمه ترگمان]اخیرا او این کار را برای آتشی کردن به دربان ها انجام داده بود
[ترجمه گوگل]به تازگی او این کار را انجام داده است تا روحانیان را مجذوب خود کند

15. To join the Axis might infuriate Servia.
[ترجمه ترگمان]برای ملحق شدن به شیطان، ممکن است در صربستان بجنگد
[ترجمه گوگل]برای پیوستن به Axis ممکن است Servia را تحریک کند

His letter infuriated me.

نامه‌ی او مرا بسیار عصبانی کرد.


the infuriating bureaucracy of some government offices

دیوان‌سالاری خشم‌برانگیز برخی ادارات دولتی


پیشنهاد کاربران

annoy

vex

irritate

insult

عصبانی کردن

– His indifference infuriated her
– Her actions infuriated her mother
– I was absolutely infuriated with him
– Her silence infuriated him even more

به شدت عصبانی و خشمگین کردن

verb
[ obj] : to make ( someone ) very angry : to make ( someone ) furious
His arrogance infuriates me! = It infuriates me that he is so◀️ arrogant!
◀️I was infuriated by his arrogance

His letter infuriated me.
- نامه ی او مرا بسیار عصبانی کرد.
- the infuriating bureaucracy of some government offices
- دیوان سالاری خشم برانگیز برخی ادارات دولتی۰

◀️This infuriated him, he grabbed a machete and began to strike


کلمات دیگر: