کلمه جو
صفحه اصلی

reframe

انگلیسی به فارسی

reframe


انگلیسی به انگلیسی

• frame something again

فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: combined form of frame.

جملات نمونه

1. Clinton is boldly poaching many Republican issues, reframing them somewhat to sound slightly less dogmatic.
[ترجمه ترگمان]کلینتون با جسورانه در بسیاری از مسائل جمهوری خواهان است، از نو reframing را تا حدودی متعصبانه تر کرد
[ترجمه گوگل]کلینتون به شدت از مسائل جمهوری خواهی سرزنش می کند، تا حدودی به برخی از آنها اشاره می کند

2. Each reframing represented a further refinement and enrichment of their appreciation for their new role.
[ترجمه ترگمان]هر یک از reframing، پالایش و غنی سازی بیشتر را برای نقش جدید خود نشان می دهند
[ترجمه گوگل]هر یک از اصلاحیه ها، بهبود و غنی سازی بیشتر را برای نقش جدید خود به نمایش گذاشتند

3. I like the way you reframe the issue in terms of attention.
[ترجمه ترگمان]من روشی را دوست دارم که شما این مساله را از نظر توجه تغییر می دهید
[ترجمه گوگل]من دوست دارم که شما را از لحاظ توجه تغییر دهید

4. First we need to reframe the stories of our past, in which, after all, lie the origins of our present understanding of ourselves.
[ترجمه ترگمان]اول لازم است که داستان گذشته خود را تغییر دهیم، که در آن، به هر حال، ریشه درک فعلی خود از خودمان را بیان کنیم
[ترجمه گوگل]اولا ما باید داستان های گذشتهمان را اصلاح کنیم، که در آن، ریشه های درک کنونی ما از خودمان دروغ می گویند

5. You gotta reframe the debate, use informal power.
[ترجمه ترگمان]شما باید بحث را تغییر دهید، از قدرت غیر رسمی استفاده کنید
[ترجمه گوگل]شما باید بحث را رفع کنید، از قدرت غیر رسمی استفاده کنید

6. In the process, some old, well-established concepts, are radically reframed.
[ترجمه ترگمان]در این فرآیند، برخی مفاهیم قدیمی و به خوبی شناخته شده هستند
[ترجمه گوگل]در این فرایند، برخی از مفاهیم قدیم و پایدار، به طور اساسی ریشه می گیرند

7. Often, just listening reduces these anxieties, and the anxieties can be reframed as normal responses to being pregnant.
[ترجمه ترگمان]اغلب، فقط گوش دادن به این نگرانی ها را کاهش می دهد و اضطراب را می توان به عنوان واکنش های نرمال برای حامله شدن تشخیص داد
[ترجمه گوگل]اغلب فقط گوش دادن این اضطراب ها را کاهش می دهد و اضطراب می تواند به عنوان پاسخ طبیعی به بارداری تغییر کند

8. "We think work is the opposite of happiness," Achor says. Instead, he suggests workers reframe the way they think about their jobs.
[ترجمه ترگمان]Achor می گوید: \" ما فکر می کنیم که کار مخالف شادی است \" در عوض، او پیشنهاد می کند که کارگران طرز فکر کردن درباره شغل خود را تغییر دهند
[ترجمه گوگل]Achor می گوید: 'ما فکر می کنیم کار کار خلاف شادی است ' در عوض، او پیشنهاد می کند که کارکنان اصلاح رفتار خود را در مورد کار خود دارند

9. This article and the ensuing discussion illustrates the need to reframe the debate.
[ترجمه ترگمان]این مقاله و بحث پس از آن نیاز به تغییر دادن بحث را نشان می دهد
[ترجمه گوگل]این مقاله و بحث بعدی، نیاز به اصلاح بحث را نشان می دهد

10. We have a dictionary definition of what it means to be a hero but I would like to reframe that.
[ترجمه ترگمان]ما یک تعریف فرهنگ از آنچه که می خواهد یک قهرمان باشد داریم اما می خواهم آن را تغییر دهم
[ترجمه گوگل]ما یک تعریف فرهنگی از آنچه که به معنای قهرمان شدن است، داریم اما من می خواهم آن را اصلاح کنم

11. Look for major breakthroughs in coming years that will transform our energy landscape and completely reframe the debate.
[ترجمه ترگمان]به دنبال پیشرفت های مهم در ساله ای آتی بگردید که چشم انداز انرژی ما را متحول خواهد کرد و بحث را به طور کامل تغییر خواهد داد
[ترجمه گوگل]به دنبال پیشرفت های بزرگ در سال های آینده که چشم انداز انرژی ما را تغییر داده و به طور کامل بحث را رفع خواهد کرد

12. Many companies have resisted accommodating women's increasing desire to reframe their lives.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از شرکت ها در برابر تمایل فزاینده زنان برای تغییر دادن زندگی خود مقاومت کرده اند
[ترجمه گوگل]بسیاری از شرکت ها در برابر افزایش تمایل زنان برای تغییر زندگی خود مقاومت کرده اند

13. Thus the results of our first experiment caused us to reframe our question.
[ترجمه ترگمان]بنابراین نتایج آزمایش اول ما باعث شد که ما سوال خود را تغییر دهیم
[ترجمه گوگل]بنابراین نتایج اولین آزمایش ما باعث شده است که ما پرسش خود را بازنویسی کنیم

پیشنهاد کاربران

اصلاح کردن

شکل دهی مجدد

دوباره بیان کردن

تغییر چارچوب

1 - تغییر قاب عکس با و قاب گرفتن ( عکس همان عکس است، فقط قابش عوض شده )
2 - تغییر در طرز بیان عقاید و افکار، برنامه ها، نقشه ها.
نقشه و برنامه یا عقاید را جور دیگری بیان کردن ( نقشه یا عقیده همان نقشه یا عقیده است، فقط طرز بیان و طرز ارائه اش عوض شده، جور دیگری بیان شده ) .
apparently you didn't understand my question. let me reframe it
ظاهرا متوجه سوالم نشدی، بذار سوالمو یه جور دیگه بپرسم ( اصل سوال را تغییر نمیده فقط نحوه بیانش را تغییر میده و جور دیگه ای میپرسه )


تنظیم مجدد

طراحی مجدد
بازطراحی
تقریر جدید


frame or express ( words or a concept or plan ) differently

بازگو کردن، بازگوی چیزی به نحو دیگه ای

تنظیم مجدد
تدوین مجدد
مجددا بیان کردن
مجددا بیان کردن

چارچوب بندی مجدد

پیکربندی مجدد، دوباره پیکربندی کردن

اصلاح/تغییر ذهنیت درباره چیزی

از نو تعریف کردن

frame or express ( words or a concept or plan ) differently.


کلمات دیگر: