1- در محل ذکر شده 2- فورا، بی درنگ 3- (خودمانی) گرفتار، در وضع بد، تحت فشار 4- (خودمانی) در خطر، در خطر مرگ
on the spot
1- در محل ذکر شده 2- فورا، بی درنگ 3- (خودمانی) گرفتار، در وضع بد، تحت فشار 4- (خودمانی) در خطر، در خطر مرگ
انگلیسی به فارسی
در نقطه ای
انگلیسی به انگلیسی
عبارت ( phrase )
• (1) تعریف: at once; immediately.
• مترادف: immediately
• مترادف: immediately
• (2) تعریف: in a troublesome or uncomfortable position.
• مترادف: trapped
• مترادف: trapped
• at once, immediately; in a difficult position, in an embarrassing position
on-the-spot is used to describe something that happens in a place where other things have already happened or are happening, especially when there is not time for a great deal of preparation.
on-the-spot is used to describe something that happens in a place where other things have already happened or are happening, especially when there is not time for a great deal of preparation.
جملات نمونه
1. He erected a monument on the spot where his daughter was killed.
[ترجمه ترگمان]او یک بنای یادبود را در محل کشته شدن دخترش بنا کرد
[ترجمه گوگل]او یک بنای یادبود را بر روی نقطه ای که دخترش کشته شده بود، بنا کرد
[ترجمه گوگل]او یک بنای یادبود را بر روی نقطه ای که دخترش کشته شده بود، بنا کرد
2. Motorists can be fined on the spot for exceeding speed limits.
[ترجمه ترگمان]رانندگان را می توان در محل جریمه نقدی جریمه کرد
[ترجمه گوگل]رانندگان می توانند در محل برای جبران محدودیت های سرعت جریمه شوند
[ترجمه گوگل]رانندگان می توانند در محل برای جبران محدودیت های سرعت جریمه شوند
3. The policeman arrested the thief on the spot.
[ترجمه ترگمان]پلیس دزد را در دم دستگیر کرد
[ترجمه گوگل]پلیس دزد را در محل دستگیر کرد
[ترجمه گوگل]پلیس دزد را در محل دستگیر کرد
4. His glance stayed posited on the spot.
[ترجمه ترگمان]نگاهش در جای خود ثابت ماند
[ترجمه گوگل]دیدگاه او در نقطه ای قرار گرفت
[ترجمه گوگل]دیدگاه او در نقطه ای قرار گرفت
5. He discussed business and concluded transactions with us on the spot.
[ترجمه ترگمان]او درباره کسب وکار صحبت کرد و معاملات خود را با ما در محل انجام داد
[ترجمه گوگل]او درباره کسب و کار صحبت کرد و معاملات را با ما در محل انجام داد
[ترجمه گوگل]او درباره کسب و کار صحبت کرد و معاملات را با ما در محل انجام داد
6. The police were called and they were on the spot within three minutes.
[ترجمه ترگمان]پلیس را صدا زدند و آن ها ظرف سه دقیقه به محل رسیدند
[ترجمه گوگل]پلیس نامیده می شد و آنها در فاصله سه دقیقه قرار داشتند
[ترجمه گوگل]پلیس نامیده می شد و آنها در فاصله سه دقیقه قرار داشتند
7. The question put me on the spot.
[ترجمه ترگمان]این سوال مرا در جای خود قرار داد
[ترجمه گوگل]این سوال من را در نقطه ای قرار داد
[ترجمه گوگل]این سوال من را در نقطه ای قرار داد
8. Running on the spot is good exercise.
[ترجمه ترگمان]دویدن در محل کار خوبی است
[ترجمه گوگل]در حال اجرا در محل تمرین خوب است
[ترجمه گوگل]در حال اجرا در محل تمرین خوب است
9. He answered the question on the spot.
[ترجمه ترگمان]جواب سوال را در جای خود داد
[ترجمه گوگل]او به این سوال پاسخ داد
[ترجمه گوگل]او به این سوال پاسخ داد
10. He had to make a decision on the spot.
[ترجمه ترگمان]تصمیم گرفته بود تصمیم بگیرد
[ترجمه گوگل]او مجبور شد تصمیم بگیرد
[ترجمه گوگل]او مجبور شد تصمیم بگیرد
11. You've put me on the spot here I can't answer your question.
[ترجمه ترگمان]تو منو اینجا گذاشتی که من نمی تونم به سوالت جواب بدم
[ترجمه گوگل]شما در اینجا به من معرفی کرده اید و نمی توانم به سوال شما پاسخ دهم
[ترجمه گوگل]شما در اینجا به من معرفی کرده اید و نمی توانم به سوال شما پاسخ دهم
12. I think you have put him on the spot.
[ترجمه ترگمان]فکر می کنم شما او را در جای خود قرار دادید
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم او را در موقعیت قرار داده اید
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم او را در موقعیت قرار داده اید
13. She was jogging on the spot to keep warm.
[ترجمه ترگمان]اون داشت روی جایی که گرم بود، می دوید
[ترجمه گوگل]او در جایی بود که برای گرم نگه داشتن دندانپزشکی بود
[ترجمه گوگل]او در جایی بود که برای گرم نگه داشتن دندانپزشکی بود
14. The interviewer's questions really put him on the spot.
[ترجمه ترگمان]سوالات مصاحبه کننده واقعا او را در محل قرار داد
[ترجمه گوگل]سوالات مصاحبه کننده واقعا او را در محل قرار داد
[ترجمه گوگل]سوالات مصاحبه کننده واقعا او را در محل قرار داد
15. An ambulance was on the spot within minutes.
[ترجمه ترگمان]یک آمبولانس در عرض چند دقیقه در محل بود
[ترجمه گوگل]یک آمبولانس در عرض چند دقیقه بود
[ترجمه گوگل]یک آمبولانس در عرض چند دقیقه بود
پیشنهاد کاربران
سریعا. در زمان و مکان مناسب
در جا [ به معنی در محل خود ]
Adams and Hancok were on the spot!
آدامز و هانکوک در بد مخمصه ای گرفتار شده بودند
آدامز و هانکوک در بد مخمصه ای گرفتار شده بودند
در نقطه - در موقعیت -
فورا. درجا
فوری، بی درنگ، بی معطلی، بدون اتلاف وقت، فورا،
- در صحنه حادثه یا اتفاق
- فوراً، بی درنگ، بی معطلی
- فوراً، بی درنگ، بی معطلی
فورا یا در مکانی که اتفاقی درحال رخ دادن است یا تازه اتفاق افتاده
بلافاصله
لحظه ای، مثلا گزارش
مستقیم به هدف، سر اصل مطلب
همان موقع، همان لحظه، در آن واحد
کلمات دیگر: