کلمه جو
صفحه اصلی

psyche


معنی : روح، روان
معانی دیگر : ذهن، قوای دماغی، عقل و درایت، (افسانه ی روم) سای کی (معشوقه ی cupid)، افسانه یونان شاهزاده زیبایی که ' کوپید' cupid بدام عشقش گرفتارشد

انگلیسی به فارسی

(افسانه یونان) شاهزاده زیبایی که ' کوپید' ( Cupid )بدام عشقش گرفتارشد، روان، روح


روحیه، روان، روح


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the human soul or spirit.
مترادف: soul, spirit
مشابه: anima, interior, mind

- The minister was concerned more about her psyche than about her current difficulties.
[ترجمه ترگمان] وزیر بیشتر در مورد روح او نگران بود تا در مورد مشکلات فعلی اش
[ترجمه گوگل] وزیر دربارۀ روانۀ او بیشتر نگران اوضاع کنونی اش بود

(2) تعریف: in psychiatry, the mental makeup of a person.
مترادف: being, ego, self
مشابه: makeup, nature, personality, temperament

- Concern for others forms a large part of her psyche.
[ترجمه ترگمان] نگرانی برای دیگران بخش بزرگی از روح او را تشکیل می دهد
[ترجمه گوگل] نگرانی برای دیگران بخش بزرگی از روانۀ او را تشکیل می دهد

(3) تعریف: (cap.) in Greek mythology, a beautiful girl who was loved by Eros.

• (greek mythology) princess bride of the god eros; name of a canadian gothic music band
mind of a person; soul, spirit
understand the mind of a person (slang)
your psyche is your mind and your deepest feelings and attitudes.
see also psych.

مترادف و متضاد

روح (اسم)
nature, spirit, esprit, apparition, breeze, calmness, phantom, ghost, specter, sprite, psyche, spook, zing, placidity, numen, fantom, phantasm, phantasma, spunkie, umbra, wraith

روان (اسم)
spirit, psyche

innermost self; personality


Synonyms: anima, animus, character, ego, élan vital, essential nature, individuality, inner child, inner self, mind, pneuma, self, soul, spirit, spirituality, subconscious, true being


Antonyms: body, physicality


جملات نمونه

1. A characteristic of the feminine psyche is to seek approval from others.
[ترجمه ترگمان]ویژگی روان زنانه آن است که به دنبال کسب اجازه از دیگران باشید
[ترجمه گوگل]یکی از ویژگی های روان زنانه این است که از سایرین به دنبال تایید باشد

2. Is aggression an essential part of the human psyche?
[ترجمه ترگمان]آیا تجاوز بخش مهمی از روح انسان است؟
[ترجمه گوگل]آیا تجاوز بخشی اساسی روان انسان است؟

3. She knew, at some deep level of her psyche, that what she was doing was wrong.
[ترجمه ترگمان]او می دانست که در یک سطح عمیق روح او، کاری که او می کرد اشتباه بود
[ترجمه گوگل]او می دانست، در برخی از سطوح عمیق روانۀ او، آنچه که انجام می داد اشتباه بود

4. Her work touches something profound in the human psyche.
[ترجمه ترگمان]کار او چیزی عمیق در روح انسان را لمس می کند
[ترجمه گوگل]کار او چیزی روان در روان انسان است

5. He portrays the psyche as poly-centric.
[ترجمه ترگمان]او ذهن را به عنوان پلی - محور نمایش می دهد
[ترجمه گوگل]او روانکا را به عنوان پلی مرکزی نشان می دهد

6. Not just his psyche, but the human psyche throughout time.
[ترجمه ترگمان]نه تنها روان او بلکه روح انسان در طول زمان
[ترجمه گوگل]نه فقط روح او، بلکه روح انسان در طول زمان

7. We delve deeply into the psyche for memories of past experience and sensation to judge any work of art.
[ترجمه ترگمان]ما عمیقا در ذهن به خاطر خاطرات تجربه گذشته و احساس برای قضاوت درباره هر گونه اثر هنری کاوش می کنیم
[ترجمه گوگل]ما برای درک خاطرات تجربی و احساسی گذشته به کارهای هنری قضاوت می کنیم

8. He has comforted the national psyche without involving big new bureaucracies.
[ترجمه ترگمان]او بدون درگیر شدن در بروکراسی های جدید، روح ملی را آرام کرده است
[ترجمه گوگل]او روحیه ملی را بدون مشارکت بوروکراتیک جدید خنثی کرده است

9. Psyche cried out that she would never do so.
[ترجمه ترگمان]Psyche کرد که هرگز چنین کاری نخواهد کرد
[ترجمه گوگل]Psyche گریه کرد که او هرگز چنین کاری را انجام نخواهد داد

10. That was the worst task yet, as Psyche saw when she approached the waterfall.
[ترجمه ترگمان]همین که او به آبشار نزدیک شد، این بدترین کاری بود که انجام داده بود
[ترجمه گوگل]این بدترین کاری بود هنوز، همانطور که روان در هنگام نزدیک شدن به آبشار دید

11. First, you must expand your psyche to accommodate the bigger and better.
[ترجمه ترگمان]اول، شما باید روان خود را گسترش دهید تا بهتر و بهتر عمل کنید
[ترجمه گوگل]اول، شما باید روح خود را گسترش دهید تا بزرگتر و بهتر شود

12. Upon a wilderness of ocean the human psyche makes a reckoning with its own essential loneliness.
[ترجمه ترگمان]بر روی یک بیابان از اقیانوسی که روح انسان با تنهایی و تنهایی خود حساب می کند
[ترجمه گوگل]پس از بیابان اقیانوس، روح انسانی با تناقض ضروری خود را محاسبه می کند

13. On the high hilltop in the darkness Psyche sat, waiting for she knew not what terror.
[ترجمه ترگمان]بالای تپه بالا، در تاریکی، نشسته بود، و منتظر بود که او چه وحشتی دارد
[ترجمه گوگل]در تپه بالا در تاریکی، روحیه نشسته بود، منتظر می ماند تا بداند چه تروریست

14. Psyche, aghast, felt terror flooding her heart instead of love.
[ترجمه ترگمان]عشق به جای عشق، ترس و وحشت وجودش را فرا گرفت
[ترجمه گوگل]روح، عصبانیت، احساس ترس را به خود جلب کرد و به جای عشق، قلبش را میسوزاند

15. And why would Psyche pay any attention to this peculiar idea?
[ترجمه ترگمان]و چرا باید به این فکر عجیب و غریب توجه کند؟
[ترجمه گوگل]و چرا Psyche توجه به این ایده عجیب و غریب را جلب می کند؟

پیشنهاد کاربران

ضمیر - ماهیت اخلاقی یا احساسی فرد یا حس هویت او.

پروانه در زبان یونانی, یعنی روح و روان

noun
[count] formal : the soul, mind, or personality of a person or group
some hidden corner within your psyche
the female/male/human psyche
the nation's psyche

البته بصورت psyke یا syke هم مینویسن که درست نیستن


کلمات دیگر: