کلمه جو
صفحه اصلی

companionship


معنی : همراهی، یاری، مصاحبت، پهلو نشینی
معانی دیگر : همدمی، هم نشینی، مجالست

انگلیسی به فارسی

یاری، همراهی، مصاحبت، پهلو‌نشینی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: the relationship existing between or among companions.
مترادف: association, company, fellowship, friendship, society
مشابه: brotherhood, camaraderie, comradeship, fraternity, intimacy, partnership, sisterhood, togetherness

• friendship, fellowship
companionship is the state of being with someone you know and like, rather than being on your own.

مترادف و متضاد

همراهی (اسم)
accompaniment, companionship, camaraderie, concomitance, sodality, send-off

یاری (اسم)
aid, service, help, helping, companionship, adjutancy, succor, synergy

مصاحبت (اسم)
companionship, society

پهلو نشینی (اسم)
companionship

friendship, accompaniment


Synonyms: affiliation, alliance, amity, camaraderie, company, comradeship, conviviality, esprit de corps, rapport, society, togetherness, union


Antonyms: antagonism, strangeness


جملات نمونه

1. he in companionship with two others
او به اتفاق دو نفر دیگر

2. he missed his mother's companionship and affection
او دلش هوای مصاحبت و محبت مادرش را کرده بود.

3. i was deprived of my friend's companionship
از مصاحبت دوست خود محروم شدم.

4. We have a very amiable companionship.
[ترجمه ترگمان] ما یه همراهی دوست داشتنی داریم
[ترجمه گوگل]ما همراهی بسیار دوستانه داریم

5. The television is a poor substitute for human companionship.
[ترجمه ترگمان]این تلویزیون یک جایگزین ضعیف برای مصاحبت انسان است
[ترجمه گوگل]تلویزیون یک جایگزین مناسب برای همراهی انسان است

6. I depended on his companionship and on his judgment.
[ترجمه ترگمان]من به همراهی و on او وابسته بودم
[ترجمه گوگل]من وابستگی خود را به همکاری و قضاوت او بستم

7. A dog provides some companionship.
[ترجمه ترگمان]یک سگ هم نشینی با او را تامین می کند
[ترجمه گوگل]سگ بعضی از همراهی ها را فراهم می کند

8. When Stan died, I missed his companionship.
[ترجمه ترگمان]وقتی استان مرد من مصاحبت باه اش رو از دست دادم
[ترجمه گوگل]هنگامی که استن درگذشت، همراهی او را از دست دادم

9. She's lonely, and starving for companionship.
[ترجمه ترگمان]او تنها و گرسنه است
[ترجمه گوگل]او تنهایی و گرسنگی برای همراهی است

10. She had never had any close companionship with another woman.
[ترجمه ترگمان]او هرگز با زن دیگری معاشرت نکرده بود
[ترجمه گوگل]او تا به حال هیچ ارتباط نزدیکی با زن دیگری نداشت

11. She had only her cat for companionship.
[ترجمه ترگمان]فقط گربه خود را برای همراهی داشت
[ترجمه گوگل]او فقط گربه خود را برای همراهی داشت

12. According to Maslow's hierarchical needs model companionship is only third on the list with self-esteem and self-actualisation above it.
[ترجمه ترگمان]با توجه به نیاز سلسله مراتب Maslow Maslow، تنها یک سوم در لیست با عزت نفس و خود - بالاتر از آن قرار دارد
[ترجمه گوگل]با توجه به نیازهای سلسله مراتبی Maslow، همبستگی مدل تنها در فهرست سوم با اعتماد به نفس و خودکفایی بالای آن است

13. There is companionship and a sharing of the burden between co-wives.
[ترجمه ترگمان]دوستی و تقسیم بار میان همسران وجود دارد
[ترجمه گوگل]همدمی و اشتراک بار بین همسران وجود دارد

14. She needed the companionship of suitable young people, he thought, and here on the farm she wasn't getting it.
[ترجمه ترگمان]باخود اندیشید، به مصاحبت جوانان شایسته احتیاج دارد، و این جا در مزرعه که او آن را نگرفته است
[ترجمه گوگل]او فکر کرد که همراهان جوانان مناسب مورد نیاز است، و در مزرعه ای که او آن را دریافت نکرده بود، مورد نیاز بود

15. Mrs. Greene keeps dogs for companionship and security.
[ترجمه ترگمان]خانم گرین سگ ها را برای همراهی و امنیت نگه می دارد
[ترجمه گوگل]خانم گرین سگ ها را برای همراهی و امنیت نگه می دارد

16. A tender fortyish div or wid for companionship stroke marriage?
[ترجمه ترگمان]مثلا تو یا تو یا با هم با هم ازدواج کنیم؟
[ترجمه گوگل]مناقصه چهل و پنج نفره یا ویل برای ازدواج سکته مغزی؟

He missed his mother's companionship and affection.

او دلش هوای مصاحبت و محبت مادرش را کرده بود.


he in companionship with two others

او به اتفاق دو نفر دیگر


پیشنهاد کاربران

friendship
fellowship
closeness
intimacy
togetherness
rapport


خوش مشرب بودن ، اجتماعی بودن ، با دیگران ارتباط خوب داشتن.

همزیستی

- The enjoyment of spending time with other people

- The state of being with someone in friendly way

- company




Live is not about passion and romance necessarily. It's also about companionship. It's like a buffer against loneliness, I think

معاشرت


کلمات دیگر: