کلمه جو
صفحه اصلی

distraction


معنی : دیوانگی، گیجی، حواس پرتی
معانی دیگر : موجب حواس پرتی، پرت اندیش ساز، سرگرمی، تفریح (آنچه که حواس را به چیز دیگری معطوف می کند)، ماژ، پرت اندیشی، پرشیدگی، شوریدگی، پریشانی، سردرگمی، درماندگی

انگلیسی به فارسی

گیجی، حواس‌پرتی، دیوانگی


انگلیسی به انگلیسی

• something that distracts, something that entertains, diversion; disturbance, something that causes agitation or worry
a distraction is something that takes your attention away from what you are doing.
a distraction is also an object or activity that is intended to entertain people.

مترادف و متضاد

دیوانگی (اسم)
derangement, frenzy, insanity, dementia, amok, madness, craziness, mania, amuck, distraction, rage, craze, rave, lunacy, delirium, furor, phrensy

گیجی (اسم)
bewilderment, confusion, amusement, stun, stupefaction, stupor, distraction, bafflement, befuddlement, quandary, razzle-dazzle, idler, muddle, wackiness, giddiness, idleness, sopor

حواس پرتی (اسم)
distraction, wackiness

having one’s attention drawn away


Synonyms: aberration, abstraction, agitation, amusement, beguilement, bewilderment, commotion, complication, confusion, disorder, dissipation, disturbance, diversion, divertissement, engrossment, entertainment, frenzy, game, interference, interruption, pastime, perplexity, preoccupation, recreation


جملات نمونه

1. drive to distraction
دیوانه کردن،از خود بی خود کردن

2. the need for relaxation and distraction should not be forgotten
نیاز به استراحت و تفریح را نباید فراموش کرد.

3. boasting about friendship and brotherhood / amidst distraction and distress
لاف یاری و برادر خواندگی / در پریشان حالی و درماندگی

4. He found the noise of the photographers a distraction.
[ترجمه شادی حامدی] سروصدای عکاسان موجب حواس پرتی اش شد.
[ترجمه ترگمان]او سر و صدای عکاسان را یک حواس پرتی دید
[ترجمه گوگل]او سر و صدا از عکاسان حواس او را متوجه شد

5. She worked hard all morning, without distraction.
[ترجمه عاطفه] او تمام صبح راجدی و متمرکز کار کرد
[ترجمه ترگمان]تمام صبح سخت کار می کرد، بدون اینکه حواسش پرت شود
[ترجمه گوگل]او صبح تمام کارها را انجام داد، بدون حواس پرتی

6. Work was a welcome distraction from her problems at home.
[ترجمه ترگمان]از مشکلاتش در خانه، کار بسیار لذت بخش بود
[ترجمه گوگل]کار از روی مشکلات خود در خانه منحرف شد

7. Their national distraction is going to the disco.
[ترجمه ترگمان]حواس پرتی ملی شون داره میره دیسکو
[ترجمه گوگل]حواس پرتی ملی آنها به دیسکو می رود

8. The children are driving me to distraction today.
[ترجمه ترگمان]بچه ها امروز مرا به حواس پرتی می برند
[ترجمه گوگل]کودکان امروز من را به حواس پرتی هدایت می کنند

9. The baby's constant crying drove me to distraction.
[ترجمه ترگمان]گریه مداوم بچه باعث شد تا حواسم پرت شود
[ترجمه گوگل]گریه مداوم کودک من را به حواس پرتی سوق داد

10. Demands for equality were seen as a distraction from more serious issues.
[ترجمه ترگمان]تقاضا برای برابری به عنوان یک حواس پرتی از مسائل جدی تر تلقی می شد
[ترجمه گوگل]تقاضا برای برابری به عنوان یک حواس پرتی از مسائل جدی تر دیده می شود

11. You'll drive me to distraction with your silly questions!
[ترجمه عاطفه] شما دارید با سوال های احمقانه تون من رو دیوانه میکنید
[ترجمه ترگمان]با این سوالات احمقانه ات من را به حواس پرتی خواهی برد!
[ترجمه گوگل]شما با سوالات احمقانه خود را منحرف می کنید!

12. The mosquitoes drive me to distraction.
[ترجمه حاج عمار] پشه ها حواس منو پرت می کنند
[ترجمه ترگمان] پشه ها منو پرت میکنن تا حواسشون رو پرت کنه
[ترجمه گوگل]پشه ها من را به حواس پرتی هدایت می کنند

13. TV can be a welcome distraction after a hard day's work.
[ترجمه ترگمان]بعد از یک کار سخت، تلویزیون می تواند سرگرمی خوشایندی باشد
[ترجمه گوگل]تلویزیون پس از یک کار روز سخت می تواند حواس او را پرت کند

14. It was a welcome distraction when Ruth Rasmussen walked in with a pot of coffee and a large plate of muffins.
[ترجمه ترگمان]وقتی روت راسموسن با یک قوری قهوه و یک بشقاب بزرگ کلوچه راه افتاد، تفریح خوبی بود
[ترجمه گوگل]هنگامی که روث راسموسن با یک قوری از قهوه و یک صفحه بزرگ از کلوچه ها راه می رفت، این حوادث خوشایند بود

15. In reality I was bored to distraction by the journey.
[ترجمه ترگمان]در واقع من از این سفر حوصله اش سر رفته بودم
[ترجمه گوگل]در حقیقت من از سفر به حواس پرتی خسته شدم

To escape the city's distractions, he went to the country.

برای فرار از عوامل حواس‌پرتی در شهر به روستا رفت.


The need for relaxation and distraction should not be forgotten.

نیاز به استراحت و تفریح را نباید فراموش کرد.


اصطلاحات

drive to distraction

دیوانه‌کردن، از خود بی‌خود کردن


پیشنهاد کاربران

syn = not being in a garden

آشفتگی

calling sb 's attention away

انحراف، منحرف سازی، انحراف حواس

نابسامانی ، معضلات ، مشکلات،

عامل حواس پرتی

( در روانشناسی ) توجه برگردانی

سرگرمی
distraction media ( رسانه سرگرمی )


پریشیدگی

انحراف حواس ، عامل حواس پرتی

تفریحی

کشش، کش دادن یا کشیدن ( در فیزیوتراپی )

مشغولیت خاطر

حواس پرتی ؛ سرگرمی ؛ دیوانگی ( از عشق کسی یا از شرایط بد )

# I can turn the television off if you find it a distraction
# one of the distractions of city life
# I love her to distraction
# The mosquitoes drive me to distraction
# That dreadful noise is driving me to distraction

نکته انحرافی

دردسر

Ditractions= that pervents someone from concentrating on something else.

مشغولیت ذهنی

distraction ( اَرتاپزشکی )
واژه مصوب: واکشش
تعریف: جدا کردن دو استخوان یا دو قطعۀ مفصلی ازطریق کشش


کلمات دیگر: