کلمه جو
صفحه اصلی

annoyed


دلخورکردن، ازردن، رنجاندن، اذیت کردن، بستوه آوردن، خشمگین کردن، تحریک کردن، مزاحم شدن

انگلیسی به فارسی

آزاردهنده، تحریک کردن، رنجاندن، عذاب دادن، دلخور کردن، ازردن، اذیت کردن، بستوه اوردن، خشمگین کردن، مزاحم شدن، عاجز کردن، عصبانی کردن


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: feeling somewhat angry or irritated.
مشابه: displeased

- I'm very annoyed about all these unnecessary changes.
[ترجمه ترگمان] از این تغییرات غیر ضروری خیلی ناراحت می شوم
[ترجمه گوگل] من در مورد تمام این تغییرات غیر ضروری خیلی ناراحت هستم
- He gets annoyed with people when they interrupt him.
[ترجمه الهه] او از مردم ناراحت می شود ، وقتیکه حرفش را قطع میکنند.
[ترجمه ترگمان] وقتی حرفش را قطع می کنند از مردم ناراحت می شود
[ترجمه گوگل] هنگامی که او را قطع می کند، او را با مردم آزار می دهد
- She was annoyed at having to copy the entire document by hand.
[ترجمه اعظم] او از اینکه مجبور بود تمام اسناد را با دست کپی کند ناراحت بود.
[ترجمه ترگمان] او از اینکه همه اسناد را با دست کپی کرده بود آزرده خاطر شده بود
[ترجمه گوگل] او مجبور شد تمام سند را به صورت دستی کپی کند

• angry, irritated, vexed, exasperated
if you are annoyed, you are fairly angry about something.

جملات نمونه

1. i am a trifle annoyed about it
در آن باره کمی دلخور هستم.

2. shaking his clammy hand annoyed me
از فشردن دست تر و سرد او ناراحت شدم.

3. His air of calm superiority annoyed her intensely.
[ترجمه ترگمان]احساس برتری بر او چیره شد
[ترجمه گوگل]هوای او از برتری آرام او را شدیدا تحریک کرد

4. She was obviously annoyed that the man had happened along.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که از این که این مرد پیش آمده بود رنجیده خاطر شده بود
[ترجمه گوگل]او آشکارا ناراحت شد که این مرد در کنار آن اتفاق افتاده است

5. His brash answers annoyed the interviewers.
[ترجمه ترگمان]پاسخ های گستاخانه او interviewers را آزرده ساخت
[ترجمه گوگل]پاسخ های پرشور او مصاحبه گران را ناراحت کرد

6. Anne was fond of Tim, though he often annoyed her.
[ترجمه ترگمان]آن به تیم علاقه داشت، هر چند غالبا او را ناراحت می کرد
[ترجمه گوگل]آن دوست Tim بود، هر چند او اغلب او را آزار داده بود

7. Tim really annoyed me in the meeting this morning.
[ترجمه ترگمان]تیم واقعا از ملاقات امروز صبح مرا اذیت کرد
[ترجمه گوگل]تیم واقعا در جلسه امروز صبح باعث ناراحتی من شد

8. I'll be annoyed if we don't finish by eight.
[ترجمه ترگمان]اگر ساعت هشت جمله اش را تمام نکنیم ناراحت می شوم
[ترجمه گوگل]اگر هشت سال به پایان برسد، من ناراحت خواهم شد

9. If you're annoyed with him, you should tell him.
[ترجمه ترگمان]اگر از او دلخور شدی، باید به او بگویی
[ترجمه گوگل]اگر شما ناراحت با او هستید، شما باید به او بگویید

10. She was annoyed at his invasion.
[ترجمه ترگمان]از تاخت و تاز او ناراحت شد
[ترجمه گوگل]او در حمله اش ناراحت شد

11. Lewis was annoyed that Adam did not show enough respect and deference to him.
[ترجمه ترگمان]لو یس ناراحت بود که آدم به اندازه کافی به او احترام نمی گذارد و به او احترام می گذارد
[ترجمه گوگل]لوئیس ناراحت شد که آدام احترام و احترام نسبت به او نداشت

12. His attitude made me extremely annoyed.
[ترجمه ترگمان]رفتار او مرا بی اندازه ناراحت کرد
[ترجمه گوگل]نگرش او من را بسیار ناراحت کرد

13. Their ceaseless noise annoyed the neighbours.
[ترجمه ترگمان]سر و صدای بی وقفه آن ها همسایه ها را ناراحت می کرد
[ترجمه گوگل]سر و صدا بی وقفه آنها همسایگان را ناراحت کرد

14. He became excessively annoyed at newspaper reports.
[ترجمه ترگمان]در گزارش های روزنامه ها بیش از حد خشمگین شد
[ترجمه گوگل]او در گزارشهای روزانه بیش از حد ناراحت شد

15. I was annoyed by hecklers during the last half of my speech.
[ترجمه ترگمان]نصف نصف سخنرانی - م رو ناراحت کردم
[ترجمه گوگل]در نیمی از سخنرانی من توسط هکلر متاثر شدم

پیشنهاد کاربران

رنجیده خاطر، آزرده خاطر

عصبانی شدن

دلخور ، آزار دیده

گرفته - ناراحت

دلخور - آزرده

آزردگی, دلخورشده

دلخور یا رنجیده خاطر شده

:Meaning of annoyed
آزرده، ناراحت، دلخور
Example:
He annoyed of his sister.
او{مذکر}از خواهرش دلخور است.

دلخور - آزرده خاطر - رنجور - ناراحت ( که خیلی شدید نیست )

adjective
🔴slightly angry; irritated
◀️"Kelly was annoyed with him"
◀️I was so annoyed with him for turning up late
◀️He was annoyed at the way she tried to take over the whole meeting.
◀️My parents were rather annoyed ( that ) I hadn't told them about the accident.
◀️She was annoyed to discover that her husband had taken her car keys

SYNONYMS ( مترادف ها ) :
irritated
( miffed ( Informal
( peeved ( Informal
bothered
upset
irked
not happy
sore


کلمات دیگر: