کلمه جو
صفحه اصلی

converge


معنی : همگرا بودن، همگراشدن
معانی دیگر : تلاقی کردن، همرس شدن یا کردن، به هم ملحق شدن، همریز شدن، همسان بودن، (فیزیک و نورشناسی) همگرا شدن، (مثل اشعه ای که از عدسی می گذرد) در یک نقطه با هم تلاقی کردن، متقارب شدن، (ریاضی) همگرا بودن، توجه بیک نقطه یا یک مقصد مشترک، تقارب خطوط، وجود تشابه

انگلیسی به فارسی

توجه به یک نقطه یا یک مقصد مشترک، (ریاضی) تقارب خطوط، وجود تشابه، هم‌گراشدن


همگرا بودن


همگرا، همگرا بودن، همگراشدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: converges, converging, converged
(1) تعریف: to move toward or meet at a common point.
مترادف: concentrate, intersect, meet, merge
متضاد: diverge, divide
مشابه: approach, blend, centralize, cross, focus, gather

- The two country roads converge at the old farm.
[ترجمه امیری] جاده های دو کشور در مزرعه قدیمی باهم وصل میشوند.
[ترجمه ترگمان] دو جاده روستایی در مزرعه قدیمی به هم نزدیک می شوند
[ترجمه گوگل] جاده های دو کشور در مزرعه قدیمی همگرا هستند

(2) تعریف: to tend toward unity or commonality, as of purpose or interest.
مترادف: intersect, meet
متضاد: diverge, separate
مشابه: agree, concur, conspire, cooperate, cross, join, merge, overlap
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to cause to converge.
مترادف: collect, concentrate, focus, merge
متضاد: diverge
مشابه: approach, blend, centralize, knit

• meet, come together, assemble
when roads, paths, or lines converge, they meet or join.
when people or vehicles converge on a place, they move towards it from different directions.
when ideas or societies converge, they stop being different and gradually become similar to each other.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] نزدیک شدن، متقارب بودن، متقارب شدن، همگرا بودن، میل کردن، گراییدن، تقارب نمودن

مترادف و متضاد

همگرا بودن (فعل)
converge

همگرا شدن (فعل)
converge

gather


Synonyms: assemble, coincide, combine, come together, concenter, concentrate, concur, encounter, enter in, focalize, focus, join, meet, merge, mingle, rally, unite


Antonyms: disperse, diverge, divide, scatter, separate, spread


جملات نمونه

1. a place where three roads converge
محلی که در آن سه راه با هم تلاقی می کنند

2. The two rivers converge into one near Pittsburgh.
[ترجمه ترگمان]این دو رودخانه در نزدیکی پیتسبورگ به هم نزدیک می شوند
[ترجمه گوگل]دو رودخانه به یک نزدیکی پیتسبورگ نزدیک می شوند

3. The paths all converge at the main gate of the park.
[ترجمه ترگمان]راه ها به دروازه اصلی پارک می پیوندند
[ترجمه گوگل]مسیرها در دروازه اصلی پارک همگرا می شوند

4. These lines converge at a certain point.
[ترجمه ترگمان]این خطوط در یک نقطه خاص به هم می رسند
[ترجمه گوگل]این خطوط در یک نقطه خاص همگرا هستند

5. Cultural beliefs about the role of women converge with government policies.
[ترجمه ترگمان]باورهای فرهنگی در مورد نقش زنان با سیاست های دولت به هم می رسند
[ترجمه گوگل]اعتقادات فرهنگی در مورد نقش زنان با سیاست های دولت همخوانی دارد

6. Some say that capitalism and socialism will eventually converge.
[ترجمه ترگمان]برخی می گویند کاپیتالیسم و سوسیالیسم در نهایت به هم نزدیک خواهند شد
[ترجمه گوگل]بعضی می گویند سرمایه داری و سوسیالیسم در نهایت همگرا هستند

7. As they flow south, the five rivers converge.
[ترجمه ترگمان]زمانی که آن ها به سمت جنوب حرکت می کنند، این پنج رودخانه به هم نزدیک می شوند
[ترجمه گوگل]همانطور که آنها به سمت جنوب حرکت می کنند، پنج رودخانه ها همگرا می شوند

8. Parallel lines converge at infinity.
[ترجمه ترگمان]خطوط موازی در بی نهایت همگرا می شوند
[ترجمه گوگل]خطوط موازی در بی نهایت همگرا هستند

9. 100 000 people are expected to converge on the town for the festival.
[ترجمه ترگمان]انتظار می رود که ۱۰۰ هزار نفر برای این جشنواره به سوی شهر همگرا شوند
[ترجمه گوگل]انتظار می رود 100 هزار نفر در این جشنواره در شهر همسو باشند

10. About 20,000 motorcyclists will converge on Milwaukee this weekend, to celebrate the 90th birthday of the Harley Davidson bike company.
[ترجمه ترگمان]حدود ۲۰،۰۰۰ موتورسوار در آخر هفته در میلواکی گردهم خواهند آمد تا تولد ۹۰ سالگی شرکت دوچرخه هارلی دیویدسون را جشن بگیرند
[ترجمه گوگل]حدود 20،000 موتورسیکلت در این آخر هفته به میلواکی پیوسته اند تا جشن تولد 90 ساله شرکت دوچرخه هارلی دیویدسن را جشن بگیرند

11. These mountains converge in the high mountainous land to the south called the Vaults.
[ترجمه ترگمان]این کوه ها در زمین های مرتفع کوهستانی به سوی جنوب به نام the جمع می شوند
[ترجمه گوگل]این کوه ها در سرزمین های کوهستانی به سوی جنوب به نام خرابه ها می آیند

12. Hundreds of hippies converge on Stonehenge to celebrate the summer solstice.
[ترجمه ترگمان]صدها نفر از هیپی ها برای جشن انقلاب تابستانی در Stonehenge جمع شدند
[ترجمه گوگل]صدها نفر از هیپی ها در استون هنج همگام می شوند تا جشن انقلاب تابستان را جشن بگیرند

13. The borders of Thailand, Laos and Burma all converge at this point.
[ترجمه ترگمان]مرزه ای تایلند، لائوس و برمه در این نقطه به هم می رسند
[ترجمه گوگل]مرزهای تایلند، لائوس و برمه همه در این نقطه همگرا هستند

14. Leading hoteliers, publicans and restaurateurs will converge at the Kings Hall, Balmoral, to choose new wines for their customers.
[ترجمه ترگمان]هتل های برجسته، publicans و restaurateurs در تالار پادشاهان، Balmoral، برای انتخاب شرابه ای جدید برای مشتریان به هم نزدیک خواهند شد
[ترجمه گوگل]هتل های پیشرو، متصدیان و رستورانداران در سالن پادشاه Balmoral، برای انتخاب شراب تازه برای مشتریان خود، همگرا خواهند شد

A place where three roads converge.

محلی که در آن سه راه با هم تلاقی می‌کنند.


Demonstrators converged in Tajrish square.

تظاهرکنندگان در میدان تجریش به هم ملحق شدند.


In economic matters, the two leaders' ideas converged.

در مورد امور اقتصادی عقاید دو رهبر در یک راستا بود.


پیشنهاد کاربران

به هم رسیدن ، به هم پیوستن ، به هم ملحق شدن ، به هم گراییدن ، به هم میل کردن

همگرایی داشتن

[ریاضیات] همگرا ( متضاد واژه diverge به معنی واگرا )

جمع شدن

از جهات مختلف به یک نقطه گرائیدن

《 پارسی را پاس بِداریم》
converge
با سه پَند ♤
واژه ای ایرانی - اُروپایی ست :
converge : con - verg - e
- con : پی شونَد کُهَنِ ایرانیِ کوم دَر کومه ، که دَر پارسیِ نو به شِکلِ هَم یا هَن دَرآمَده اَست.
verg : به سورَتِ گَرد دَر پارسی به کار می رَوَد :
گَرد : ریشه یِ زَمانِ کُنونِ گَشتَن یا گَردیدَن که دَر پارسیِ میانه وَشتَن یا وَردیدَن گُفته می شُده.
واژه یِ وَرجه دَر وَرجه وورجه هَم هَمانَند می نَمایَد.
ver دَر لاتینی به مینه یِ turn = دُوریدَن ، گَشتَن اَست.
گَرته بَرداری : هَم گَشتَن ، هَم گَردیدَن ، هَم وَشتَن ، هَم وَردیدَن

به یک نقطه ختم شدن

هم سو شدن, هم جهت شدن ( افکار, اهداف و . . . )


کلمات دیگر: