1. With his gumption he will make a success of himself.
[ترجمه ترگمان]با gumption خودش موفق خواهد شد
[ترجمه گوگل]او با موفقیت خود را به موفقیت خواهد کرد
2. Surely anyone with marketing gumption should be able to sell good books at any time of year.
[ترجمه ترگمان]مطمئنا هر کسی با زیرکی بازاریابی قادر به فروش کتاب های خوب در هر زمان از سال خواهد بود
[ترجمه گوگل]مطمئنا هر کسی که با کسب و کار بازاریابی باید قادر به فروش کتاب های خوب در هر زمان سال است
3. He didn't have the gumption to keep his mouth shut.
[ترجمه ترگمان]او برای این که دهانش را بسته نگه دارد، خودش را جمع و جور نکرده بود
[ترجمه گوگل]او ضمانت نداشت تا دهانش را ببندد
4. She had the gumption to write directly to the company manager and persuade him to give her a job.
[ترجمه ترگمان]برای این که خودش را مجبور کند که مستقیما به مدیر شرکت نامه بنویسد و او را قانع کند که کارش را به او بدهد
[ترجمه گوگل]او تا به حال خواسته بود که به طور مستقیم به مدیر شرکت بنویسد و او را متقاعد کند تا کارش را به او بدهد
5. At least she had the gumption to phone me.
[ترجمه ترگمان]حداقل برای تلفن زدن به من زرنگی کرده بود
[ترجمه گوگل]حداقل او مجبور شد به من تلفن بزند
6. Wilson speeches often praise the gumption of illegal immigrants who take risks and endure hardships to better themselves and their families.
[ترجمه ترگمان]سخنرانی های ویلسون اغلب از زیرکی مهاجران غیرقانونی تعریف می کنند که ریسک می کنند و تحمل سختی ها را برای خود و خانواده های آن ها تحمل می کنند
[ترجمه گوگل]سخنرانی ویلسون اغلب از مهاجران غیر قانونی که ریسک می کنند و سختی ها را برای بهتر کردن خود و خانواده هایشان تحمل می کنند، ستایش می کنند
7. But he's got a lot of gumption for trying to do it.
[ترجمه ترگمان]اما اون برای این کار یه عالمه آدم قوی داره که بخواد این کار رو بکنه
[ترجمه گوگل]اما او تلاش زیادی برای انجام این کار انجام داده است
8. But Hugh had seemed to have the gumption to make himself new.
[ترجمه ترگمان]ولی هیو حاضر شده بود که خودش را تازه کند
[ترجمه گوگل]اما هیو به نظر می رسید که احساس می کند خودش را جدید کند
9. It just takes the gumption and guts to do it.
[ترجمه ترگمان]فقط پول و دل و جرات می ده که این کار و بک نه
[ترجمه گوگل]این فقط جسارت و تمرکز را برای انجام آن می گیرد
10. I thought my Walter had a bit more gumption.
[ترجمه ترگمان]فکر می کردم والتر یه ذره more داره
[ترجمه گوگل]من فکر کردم والتر کمی بیشتر احساس می کرد
11. Russell, you've got no more gumption a bump on a log.
[ترجمه ترگمان]راسل، تو هیچ ربطی به یک تنه درخت نداری
[ترجمه گوگل]راسل، شما هیچ گمان دیگری را در یک ورودی به دست نیاورده اید
12. With gumption and innovation, the enterprise develops unceasingly.
[ترجمه ترگمان]شرکت با زیرکی و ابتکار، پیوسته رشد می کند
[ترجمه گوگل]با توجه به نوآوری و نوآوری، شرکت به طور ناگهانی توسعه می یابد
13. We're not talking playing ability. We're talking gumption.
[ترجمه ترگمان]ما درباره توانایی بازی کردن حرف نمی زنیم ما داریم از gumption حرف می زنیم
[ترجمه گوگل]ما صحبت نمی کنیم توانایی بازی ما صحبت میکنیم
14. It takes gumption to quit a good paying job.
[ترجمه ترگمان]این شرکت در تلاش است تا یک شغل پردرآمد را کنار بگذارد
[ترجمه گوگل]برای صرفنظر کردن از یک کار خوب، طول می کشد