کلمه جو
صفحه اصلی

affix


معنی : ضمیمه کردن، پیوستن، اضافه نمودن، چسبانیدن
معانی دیگر : چسباندن، الصاق کردن، دوختن به، الحاق کردن، در آخر کتاب آوردن، موشح کردن، توشیح کردن، چیز الصاق یا ضمیمه شده، (زبان شناسی - پیشوند و پسوند که به واژه چسبیده و معنی آن را عوض می کند) وند

انگلیسی به فارسی

پیوستن، ضمیمه کردن، اضافه نمودن، چسبانیدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: affixes, affixing, affixed
(1) تعریف: to attach or join physically (usu. fol. by "to").
مترادف: attach, fasten
متضاد: detach, unfasten
مشابه: append, bind, connect, glue, join, mount, nail, paste, pin, post, staple, stick, tack

- She affixed a poster to the wall.
[ترجمه ترگمان] یک پوستر روی دیوار نصب کرده بود
[ترجمه گوگل] او پوستر را به دیوار نصب کرد

(2) تعریف: to add on, as at the end.
مترادف: annex, append
مشابه: add, attach, tack, tag

- He affixed his seal and signature to the agreement.
[ترجمه ترگمان] او مهر و امضای خود را بر آن قرارداد نصب کرد
[ترجمه گوگل] او مهر و مهر و امضا خود را به این توافقنامه تأیید کرد

(3) تعریف: to attach by attributing.
مترادف: attach
مشابه: append, ascribe, attribute, fasten, impute

- The lawyer succeeded in affixing blame.
[ترجمه ترگمان] وکیل در affixing blame موفق شد
[ترجمه گوگل] وکیل موفق شد که سرزنش کند
اسم ( noun )
مشتقات: affixer (n.)
(1) تعریف: in grammar, a word element that, when added to a word, modifies its meaning or function; prefix, infix, or suffix.
مشابه: prefix, suffix

- Both the prefix "pre-" and the suffix "-ness" are affixes.
[ترجمه ترگمان] هر دو پیشوند \"قبل از\" و پسوند - ness \" affixes هستند
[ترجمه گوگل] هر دو پیشوند 'pre-' و پسوند '-ness' علامت دارند

(2) تعریف: that which is joined or appended; addition.
مترادف: addition
مشابه: addendum, annex, appendage, appendix, coda, epilogue, extension, tag, tailpiece

• addition, attachment; syllable which changes a word's meaning (i.e. prefix or suffix)
attach; add; combine
if you affix something somewhere, you stick, fasten, or attach it there; a formal use.
an affix is a letter or syllable which is added to the beginning or end of a word to make a different word, to change the tense of a verb, and so on.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] علامت گذاشتن، نشان دادن، چسباندن، ضمیمه کردن، نگار، نشان کردن، همزاد

مترادف و متضاد

ضمیمه کردن (فعل)
annex, accompany, attach, add, tack, affix, tag

پیوستن (فعل)
adhere, adjoin, associate, annex, couple, attach, affix, sort, meet, join, ally, affiliate, connect, catenate, weld, cleave, cement, cling, conjoin, consociate

اضافه نمودن (فعل)
affix

چسبانیدن (فعل)
affix

attach or stick


Synonyms: add, annex, append, bind, fasten, glue, hitch on, join, paste, put on, rivet, slap on, subjoin, tack, tack on, tag, tag on


Antonyms: detach, let go, loosen


جملات نمونه

A title of honor was affixed to his name.

یک لقب اشرافی دنبال اسمش بود.


1. to affix a label to a bottle
روی یک بطری برچسب زدن

2. Complete the form and affix four tokens to its back.
[ترجمه ترگمان]فرم را کامل کنید و چهار نشانه را به پشت خود بچسبانید
[ترجمه گوگل]فرم را تکمیل کنید و چهار نشانه را به پشت آن اضافه کنید

3. Affix the blue airmail label and leave the rest to us.
[ترجمه ترگمان]برچسب هوایی آبی رنگ را باز کنید و بقیه را به ما واگذار کنید
[ترجمه گوگل]برچسب تسمه هوایی آبی را وارد کنید و بقیه را به ما ببندید

4. At least two problems exist for using affix stripping as a morphological technique.
[ترجمه ترگمان]حداقل دو مشکل برای استفاده از وند بعنوان یک تکنیک مورفولوژیکی وجود دارد
[ترجمه گوگل]حداقل دو مشکل وجود دارد که برای استفاده از سلب کردن به عنوان یک تکنیک مورفولوژیکی وجود دارد

5. Each time an affix is removed the remaining stem must be checked to determine whether it is a valid word.
[ترجمه ترگمان]هر بار که یک وند یک وند باقی می ماند باید چک شود تا مشخص شود که آیا این یک کلمه معتبر است یا خیر
[ترجمه گوگل]هر بار که یک علامت حذف می شود، باقی مانده می شود باید بررسی شود که آیا یک کلمه معتبر است

6. The recipients shall sign or affix their seals to the list of returned distraint.
[ترجمه ترگمان]دریافت کنندگان باید مهر و موم خود را به فهرست اموال ضبط شده امضا کنند یا امضا کنند
[ترجمه گوگل]گیرندگان باید مهر و موم خود را به لیست برگرداننده بازگردانند

7. Please affix your company's stamp here.
[ترجمه ترگمان]لطفا مهر company رو اینجا جمع کن
[ترجمه گوگل]لطفا تمبر شرکت خود را اینجا بنویسید

8. Affix the stamp to the upper right corner of the envelope.
[ترجمه ترگمان]مهر را به گوشه سمت راست پاکت چسباند
[ترجمه گوگل]مهر را به گوشه سمت راست بالای پاکت وصل کنید

9. Secondly review the historical studies about etyma and affix.
[ترجمه ترگمان]دوم، مطالعات تاریخی مربوط به etyma و وند را بررسی کنید
[ترجمه گوگل]در مرحله دوم، مطالعات تاریخی درباره اتیما و علامت را بررسی کنید

10. In Witness Whereof, I execute this certificate and affix the Great Seal of the State of California this 8th day of 12 200
[ترجمه ترگمان]در \"شاهد whereof\"، من این گواهی را اجرا می کنم و گزارش نهایی ایالت کالیفرنیا در ۸ روز از ۱۲ سالگی را امضا می کنم
[ترجمه گوگل]در شهادت کجا، این گواهینامه را اجرا میکنم و علامت بزرگی از ایالت کالیفرنیا را در روز 8 روز 12 200

11. Word lists with affix compression contain the base word with possible affixes.
[ترجمه ترگمان]لیست های کلمات با فشرده سازی وند حاوی کلمه اصلی با affixes احتمالی هستند
[ترجمه گوگل]لیست کلمات با فشرده سازی علامت حاوی کلمه پایه با املا ممکن است

12. Will discuss concepts such as phoneme, morpheme, affix, rules and constraints.
[ترجمه ترگمان]ویل در مورد مفاهیمی چون واج، تکواژ، وند، قواعد و محدودیت ها بحث خواهد کرد
[ترجمه گوگل]در مورد مفاهیم مانند فونم، مورفوم، علامت، قوانین و محدودیت ها بحث خواهیم کرد

13. Derivational affix modifies the word lexically which can be divided into prefix, infix and suffix.
[ترجمه ترگمان]وند وند کلمه lexically را تغییر می دهد که می تواند به پیشوند، infix و پسوند تقسیم شود
[ترجمه گوگل]تطبیق مینور، کلمه را به صورت لغات اصلاح می کند که می تواند به پیشوند، infix و پسوند تقسیم شود

14. For withdrawal by seal, please affix the seal at the designated place.
[ترجمه ترگمان]برای ترک کردن مهر، لطفا مهر و مهر رو به محل designated اضافه کنید
[ترجمه گوگل]برای خروج از طریق مهر و موم، لطفا مهر و موم را در محل تعیین شده قرار دهید

to affix a label to a bottle

روی یک بطری برچسب زدن


He affixed his signature to the letter.

او نامه را به امضای خود موشح کرد.


پیشنهاد کاربران

affix ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: وند
تعریف: هر صورت‏سازی که به تکواژی دیگر مانند ریشه و ستاک متصل شود

AFFIX : وند
PREFIX : پیشوند
SUFFIX : پسوند
INFIX : میانوند
CIRCUMFIX : پیراوند
TRANSFIX : تراوند بیناوند
SIMUIFIX : دگروند
INTERFIX : درون وند
SUPRAFIX : زبروند


کلمات دیگر: