کلمه جو
صفحه اصلی

chummy


معنی : یار، محکوم، صمیمی، خوش مشرب
معانی دیگر : دوست مانند، گرم، گرم گیر

انگلیسی به فارسی

صمیمی، خوش‌مشرب، یار


چمنی، یار، محکوم، صمیمی، خوش مشرب


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: chummier, chummiest
مشتقات: chummily (adv.), chumminess (n.)
• : تعریف: (informal) in a close, friendly relationship, or acting as if one were or wished to be in such a relationship.
مترادف: close, friendly, intimate
مشابه: affectionate, companionable, congenial, devoted, familiar, sociable

- She and my sister have been chummy since high school.
[ترجمه ترگمان] اون و خواهرم از دبیرستان با هم صمیمی بودن
[ترجمه گوگل] او و خواهرم پس از دبیرستان با هم رقابت کردند
- He seemed very chummy with her at the party last night.
[ترجمه ترگمان] دیشب با او خیلی صمیمی به نظر می رسید
[ترجمه گوگل] او شب گذشته به نظر می رسید بسیار جالب بود
- Don't try to get chummy with me; I know what you want.
[ترجمه ترگمان] سعی نکن با من صمیمی باشی؛ من می دانم تو چه می خواهی
[ترجمه گوگل] سعی نکنید با من جور شود می دونم چی می خوای

• friendly, sociable (slang)
if someone is chummy, they are friendly; an old-fashioned, informal word.

مترادف و متضاد

یار (اسم)
adjoint, partner, fellow, bloke, adjunct, sweetheart, friend, helper, alter ego, adjutant, gill, bosom friend, paramour, pal, buddy, billy, chummy, close friend, helpmate, turtledove, yokefellow, pard, playmate, succourer

محکوم (اسم)
con, convict, lag, chummy, jailbird, geezo, lagger, lockstepper

صمیمی (صفت)
near, frank, real, cordial, sincere, loving, warm, privy, candid, big-hearted, intimate, heartfelt, unaffected, hearty, chummy, heart-to-heart, whole-hearted, true-hearted

خوش مشرب (صفت)
pleasant, genial, vivacious, sociable, gaysome, sanguine, chirpy, folksy, chirrupy, chummy

friendly


Synonyms: affectionate, buddy-buddy, close, confidential, constant, cozy, familiar, intimate, pally, palsy-walsy, thick


Antonyms: unfriendly, unsociable


جملات نمونه

1. she tries hard to be chummy with everyone
او سخت می کوشد که با همه گرم بگیرد.

2. They're very chummy with their neighbours.
[ترجمه ترگمان]آن ها با همسایگان خود بسیار صمیمی هستند
[ترجمه گوگل]آنها با همسایگانشان بسیار جالب هستند

3. You and Eric have become quite chummy, haven't you?
[ترجمه ترگمان]تو و اریک خیلی با هم صمیمی شدین، درسته؟
[ترجمه گوگل]شما و اریک کاملا تغییر کرده اید، نه؟

4. I'd forgotten that Ellen and Gary had become chummy.
[ترجمه ترگمان]فراموش کرده بودم که الن و گری با هم صمیمی شده اند
[ترجمه گوگل]من فراموش کرده ام که الن و گری تبدیل به چمنی شده اند

5. Frost, though chummy enough, is like a prisoner in solitary confinement.
[ترجمه ترگمان]فراست، گرچه صمیمی بودن، مثل یک زندانی در زندان انفرادی است
[ترجمه گوگل]سرماخوردگی، هرچند به اندازه کافی کثیف، مانند یک زندانی در سلول انفرادی است

6. Diana was so chummy with him she even used to iron his shirts.
[ترجمه ترگمان]دیانا به قدری با او صمیمی بود که حتی پیراهن خود را اتو می کرد
[ترجمه گوگل]دایانا با او بسیار بامزه بود و حتی پیراهنش را هم ریخت

7. Sometimes the head man gets too chummy with the new boy and the old boys get jealous.
[ترجمه ترگمان]بعضی وقت ها سر آدم با پسر جدیدش خیلی صمیمی می شود و پسرهای پیر حسودی می کنند
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات مرد سر با پسر جدید خیلی زود جذب می شود و پسران قدیمی حسادت می کنند

8. Grijalva, unlike Bronson and Eckstrom, is chummy with Boyd and far less inclined to critique him or Huckelberry.
[ترجمه ترگمان]Grijalva، برخلاف Bronson و Eckstrom، صمیمانه با بوید صحبت می کند و کم تر مایل به انتقاد از او و یا Huckelberry است
[ترجمه گوگل]گرجیالا، بر خلاف برنسون و اککستروم، با بوید جادویی است و به مراتب کمتر تمایل به نقد او یا Huckelberry را دارد

9. Michelle grew up knowing useful people: she was chummy with Jesse Jackson's daughter and even baby-sat his son when she was a teenager.
[ترجمه ترگمان]میشل با شناختی که از افراد مفیدی داشت بزرگ شد: او با دست جسی جکسون و حتی بچه، وقتی نوجوان بود، با او صمیمی بود
[ترجمه گوگل]میشل بزرگ شد و دانستن افرادی مفید بود که با دختری جسی جکسون جادو شده بود و حتی پسربچه هم پسر بچه بود

10. Try the Dirty Duck for a chummy, cozy pub lunch.
[ترجمه ترگمان]اردک کثیف را برای یک ناهار دوستانه و دوستانه امتحان کن
[ترجمه گوگل]اردک کثیف را برای یک ناهار خوری پیتزا و شیک، سعی کنید

11. On the campaign trail, he is approachable, chummy and eloquent.
[ترجمه ترگمان]در مبارزات انتخاباتی، صمیمی، صمیمانه و فصیح است
[ترجمه گوگل]در دنباله ی مبارزات انتخاباتی، او نزدیک است، فریبنده و فریبنده است

12. Soft - focus accounting rules and chummy banks have enabled managers to build up hidden cash reserves.
[ترجمه ترگمان]قوانین حسابداری فوکوس نرم و بانک های حاشیه ای به مدیران این امکان را داده اند تا ذخایر نقدی پنهان را بسازند
[ترجمه گوگل]قوانین حسابداری نرم و تمرکز و بانک های کوچک، مدیران را قادر ساخته تا ذخایر پنهان پنهان را ایجاد کنند

13. Following the performances there were chummy gatherings in the drawing room.
[ترجمه ترگمان]در پی اجرای برنامه هایی که در سالن پذیرایی گرد آمده بودند
[ترجمه گوگل]پس از اجرای برنامه ها، جشن های جادویی در اتاق نشیمن وجود داشت

14. The bartender was chummy with the regular customers.
[ترجمه ترگمان]متصدی بار با مشتریان همیشگی صمیمی بود
[ترجمه گوگل]متصدی باران با مشتریان منظم بود

She tries hard to be chummy with everyone.

او سخت می‌کوشد که با همه گرم بگیرد.


پیشنهاد کاربران

ایاغ

صمیمانه، دوستانه

As former presidents come together, Donald Trump resists joining 🔰chummy🔰 'Presidents Club'
USAtoday. com@

He is a religious activist
He will not be attending your drunken club this year to make things easier


کلمات دیگر: