کلمه جو
صفحه اصلی

ennui


معنی : بیزاری، دل تنگی، خستگی، ملالت
معانی دیگر : احساس بیهودگی و پوچی، بی حوصلگی، بی دل و دماغی، (روحی) گرفتگی، زیست بیزاری، پوچی زدگی

انگلیسی به فارسی

بیزاری، دلتنگی، ملالت، خستگی


ennui، ملالت، دل تنگی، بیزاری، خستگی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a general feeling of boredom and dissatisfaction, esp. with all aspects of life.
متضاد: exhilaration
مشابه: boredom

- There was nothing to strive for in her life of ease and perhaps this is why she felt only ennui.
[ترجمه ترگمان] چیزی نبود که در زندگی راحت و راحت تلاش کند و شاید به همین دلیل احساس کسالت می کرد
[ترجمه گوگل] هیچ چیز در زندگیاش به وجود نیامده بود و شاید این به همین دلیل است که او فقط احساس می کرد

• boredom, tedium, lethargy
ennui is a feeling of tiredness, boredom, and dissatisfaction; a literary word.

مترادف و متضاد

بیزاری (اسم)
abhorrence, disgust, hatred, distaste, loathing, aversion, weariness, horror, abomination, alienation, ennui, tedium, grudge, reluctance, reluctancy

دل تنگی (اسم)
desolation, anguish, gloom, ennui, melancholia, tedium

خستگی (اسم)
weariness, lassitude, ennui, tedium, illness, sickness, languor, fatigue, boredom, exhaustion, tiredness, wound

ملالت (اسم)
gloom, ennui, tedium, humdrum, boredom

boredom


Synonyms: apathy, blahs, blues, dejection, depression, dissatisfaction, doldrums, dumps, fatigue, ho hums, lack of interest, languidness, languor, lassitude, listlessness, melancholy, sadness, satiety, spiritlessness, surfeit, tedium, weariness, yawn


Antonyms: energy, enthusiasm, excitement, liveliness, vigor


جملات نمونه

1. He was suffering from third-degree ennui, and that was all there was to it.
[ترجمه ترگمان]او از کسالت بار سوم رنج می برد و این تنها چیزی بود که می بایست باشد
[ترجمه گوگل]او از انووی سوم درجه رنج می برد و این همه آن بود

2. Apparently, sophistication and ennui can be easily applied with a brush.
[ترجمه ترگمان]ظاهرا، پیچیدگی و کسالت می تواند به راحتی با یک قلم مو به کار رود
[ترجمه گوگل]ظاهرا، پیچیدگی و ennui را می توان به راحتی با یک قلم مو استفاده می شود

3. When they fail to do this, ennui is not far behind.
[ترجمه ترگمان]وقتی آن ها نتوانند این کار را بکنند، کسالت خیلی پشت سر ما نیست
[ترجمه گوگل]هنگامی که آنها این کار را انجام نمی دهند، ennui خیلی دور نیست

4. Juggling work and household chores, I felt ennui seeping into all phases of my life.
[ترجمه ترگمان]کار و کاره ای خانه را، احساس کسالت می کردم که در تمام مراحل زندگی ام رسوخ می کرد
[ترجمه گوگل]کارهای شغلی و کارهای خانگی، من احساس می کردم در تمام مراحل زندگی خود احساس آرامش می کنم

5. To brighten the ennui of our prisons.
[ترجمه ترگمان]برای روشن کردن کسالت of
[ترجمه گوگل]برای روشن کردن زندان های ما

6. Ennui is the echo in us of time tearing itself apart.
[ترجمه ترگمان]Ennui، انعکاس زمان در ما است که خود را از هم جدا می کند
[ترجمه گوگل]Ennui عجله در ما از زمان جدا شدن از خود جدا

7. Undoubtedly the very tedium and ennui which presume to have exhausted the variety and the joys of life are as old as Adam.
[ترجمه ترگمان]بی شک یکنواختی و ملال که ممکن است تنوع و لذت زندگی را از پا درآورده باشد، مثل آدام پیر است
[ترجمه گوگل]بدون تردید بسیار تدیوم و انوانی که ادعا می کنند تنوع و لذات زندگی را خسته کرده اند همانند آدم قدیم هستند

8. You too would suffer from ennui if you had to spend months in a hospital bed.
[ترجمه ترگمان]اگر مجبور بودی ماه ها را در یک تخت بیمارستان صرف کنی، تو هم رنج می کشیدی
[ترجمه گوگل]اگر شما مجبور بودید ماه ها را در یک تخت بیمارستان بگذارید، از آننو نیز رنج می برید

9. The servants relieved their ennui with gambling and gossip about their masters.
[ترجمه ترگمان]خدمتکاران ملال خود را با قمار و غیبت اربابان خود تسکین می دادند
[ترجمه گوگل]خدمتگزاران خود را با قمار و شایعات در مورد اساتید خود از بین بردند

10. Supper too I eat alone. I'm filled with ennui.
[ترجمه ترگمان]پس من هم تنها غذا می خورم من از کسالت و کسالت سرشار هستم
[ترجمه گوگل]شام هم فقط بخورم من با آننویی پر شده ام

11. Since losing his job, he has often experienced a profound sense of ennui.
[ترجمه ترگمان]او از زمان از دست دادن شغلش، اغلب حس عمیق بی حوصلگی را تجربه کرده است
[ترجمه گوگل]از زمان از دست دادن شغل او، او اغلب احساس عمیق ennui را تجربه کرده است

12. The whole country seems to be affected by the ennui of winter.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که کل کشور تحت تاثیر کسالت و کسالت زمستان قرار گرفته است
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که کل کشور تحت تاثیر شرایط زمستان قرار داشته باشد

13. She swam slowly out into the sea, waiting for the ghastly ennui to pass.
[ترجمه ترگمان]به آرامی خود را در دریا شنا کرد و منتظر آن ملال شوم که از آن بگذرد
[ترجمه گوگل]او به آرامی به دریا میرفت، منتظر ماندگاری وحشیانه بود

14. Joseph is a disgruntled Brooklyn teenager who, when he doesn't get into Columbia, fills up with ennui.
[ترجمه ترگمان]جوزف یک نوجوان اهل بروکلین است که وقتی به کلمبیا نمی رود حوصله اش را سر می برد
[ترجمه گوگل]جوزف یک نوجوان ناراضی بروکلی است که زمانی که او به کلمبیا نمی رسد، با انووی روبرو می شود

پیشنهاد کاربران

احساس پوچی در روح

"Health & wellbeing"
Ready, steady … oh. Can a life coach shake me out of my pandemic - induced 💥ennui?
. . .
It started in bed one morning when I realised I hadn’t had an original thought for months. I needed someone to make me wake up
. . .
For some reason it takes me two and a half hours to email my life coach
TheGuardian. com@

خستگی و نارضایتی


کلمات دیگر: