فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: lingers, lingering, lingered
• (1) تعریف: to remain, or to be slow to leave.
• مترادف: hang around, remain, stay, tarry
• مشابه: abide, bide, continue, dawdle, loiter, pause, rest
- A few guests lingered after the party was over.
[ترجمه ترگمان] چند نفر بعد از این که مهمانی به پایان رسید، چند نفر ماندند
[ترجمه گوگل] چند مهمان بعد از اینکه حزب تمام شد، به خواب رفت
- The poor man lingered between life and death for weeks.
[ترجمه ترگمان] مرد بیچاره تا چند هفته دیگر بین زندگی و مرگ درنگ می کرد
[ترجمه گوگل] مرد فقیر در طول چندین هفته از مرگ و زندگی جان سالم به در برده است
- The smell of her perfume lingered in the air.
[ترجمه ترگمان] عطر عطر او در هوا مانده بود
[ترجمه گوگل] بوی عطر او در هوا خاموش شد
• (2) تعریف: to be slow to end or go out of use.
• مترادف: endure, last, remain
• مشابه: continue, hang on, persevere, persist, tarry
- The disease lingered for months before patients began to recover.
[ترجمه ترگمان] این بیماری چند ماه پیش از شروع درمان بیماران باقی ماند
[ترجمه گوگل] این بیماری به مدت چند ماه قبل از شروع بیماری بهبود مییافت
- Some customs linger beyond their usefulness.
[ترجمه ترگمان] بعضی از آداب و رسوم بیشتر از ارزش آن ها باقی می ماند
[ترجمه گوگل] برخی از آداب و رسوم فراتر از سودمندی آنها است
• (3) تعریف: to remain in the mind or emotions.
• مترادف: abide, endure, persist
• مشابه: continue, remain
- Although his explanation was convincing, her suspicions still lingered.
[ترجمه سجاد] علی رغم توضیحات قانع کننده او بدگمانی وی هنوز پا برجا بود
[ترجمه ترگمان] با وجود اینکه توضیحات او قانع کننده بود، بدگمانی او هنوز درنگ کرده بود
[ترجمه گوگل] اگرچه توضیح او متقاعد کننده بود، اما سوء ظن او هنوز ادامه داشت
- Sweet memories of those days linger in his mind even now.
[ترجمه ترگمان] خاطرات شیرین آن روزها در ذهنش باقی می ماند
[ترجمه گوگل] خاطرات شیرین آن روزها حتی در حال حاضر هم در ذهنش قرار دارد
• (4) تعریف: to be slow to act or proceed; dawdle; delay.
• مترادف: dawdle, delay, dilly-dally, loaf, poke, procrastinate, tarry
• مشابه: diddle, goof off, idle, laze, loiter, lollygag, putter, wait
- Stop lingering and get on with your work.
[ترجمه ترگمان] اینقدر درنگ نکن و کارت رو ادامه بده
[ترجمه گوگل] متوقف کنید و کار خود را ادامه دهید
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: lingeringly (adv.), lingerer (n.)
• : تعریف: to spend (a period of time) in a slow, lazy manner (usu. fol. by away or out).
• مترادف: dawdle, idle, laze, loaf, lounge
• مشابه: dally, fritter
- We lingered away our vacation.
[ترجمه ترگمان] ما تعطیلات رو دور نگه داشتیم
[ترجمه گوگل] ما تعطیلات خود را از دست دادیم