موقعیت یابی، قرار دادن، تعیین کردن، تعیین محل کردن، مستقر ساختن، مکانیابی کردن، جای چیزی را معین کردن، معلوم کردن
locating
انگلیسی به فارسی
جملات نمونه
1. hey are locating the lines of the property
آنان دارند حدود (مرزهای) ملک را معین می کنند.
پیشنهاد کاربران
قراردهی، قرارگیری، مستقرسازی، مکانیابی، محل یابی، جایمندی، جایگزینی، جایگذاری، جایابی، مرزیابی
کلمات دیگر: