کلمه جو
صفحه اصلی

fortnightly


معنی : دوهفتگی
معانی دیگر : دو هفته یک بار، هر چهارده روز یک بار

انگلیسی به فارسی

Fortran دو هفتگی زبان فرترن ۷۷


دو هفته ای، دوهفتگی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: occurring or appearing every two weeks.
قید ( adverb )
• : تعریف: every two weeks.
اسم ( noun )
حالات: fortnightlies
• : تعریف: a publication that is issued once every two weeks.

• magazine or newspaper published every two weeks, biweekly
occurring once every two weeks
once every two weeks
a fortnightly event or magazine happens or appears once a fortnight.

مترادف و متضاد

دوهفتگی (قید)
fortnightly

جملات نمونه

1. We make a fortnightly check on supplies.
[ترجمه ترگمان] ما یه بررسی مجدد برای تدارکات انجام میدیم
[ترجمه گوگل]ما دوبار چک کردن منابع را انجام می دهیم

2. The group meets fortnightly on Tuesdays.
[ترجمه ترگمان]این گروه هر دو هفته یکبار تشکیل جلسه می دهد
[ترجمه گوگل]این گروه هر روز سه شنبه جلسه می گیرد

3. The company publishes a fortnightly bulletin for its staff.
[ترجمه ترگمان]شرکت هر دو هفته یک بار برای کارکنان خود خبرنامه منتشر می کند
[ترجمه گوگل]این شرکت بولتن دو هفته ای را برای کارمندانش منتشر می کند

4. We used to dread my uncle's fortnightly visits.
[ترجمه ترگمان]ما عادت داشتیم که سر ملاقات های دو هفته ای به عمویم نگاه کنیم
[ترجمه گوگل]ما عادت کرده بودیم دونده خود را دو هفته بکشیم

5. Meetings take place at fortnightly intervals.
[ترجمه ترگمان]جلسات در فواصل مختلف برگزار می شود
[ترجمه گوگل]جلسات در فواصل دو هفته ای برگزار می شود

6. Unemployment benefit is paid fortnightly in arrears.
[ترجمه ترگمان]بهره بیکاری هر هفته یک بار پرداخت می شود
[ترجمه گوگل]مزایای بیکاری هر دو هفته یکبار پرداخت می شود

7. This magazine will appear fortnightly.
[ترجمه ترگمان]این مجله هردو هفته یکبار ظاهر خواهد شد
[ترجمه گوگل]این مجله دو هفته ای نمایش داده می شود

8. Give fortnightly liquid feeds to encourage new growth.
[ترجمه ترگمان]هر دو هفته یک بار مصرف کنید تا رشد جدید را تشویق کنید
[ترجمه گوگل]خوراک های مایع خوراکی هر هفته برای تشویق رشد جدید

9. Smaller weekly or fortnightly water changes of 10-20% are preferable to large monthly ones.
[ترجمه ترگمان]هر دو هفته یکبار و هر دو هفته یک بار تغییرات آب ۱۰ تا ۲۰ درصد ترجیح داده می شود
[ترجمه گوگل]تغییرات آبوهوا یا هر دو هفته ای کمتر از 10 تا 20 درصد ترجیح داده می شود

10. A gala dinner is held fortnightly and lunch is alfresco.
[ترجمه ترگمان]یک شام رسمی هر هفته یک بار برگزار می شود و ناهار alfresco است
[ترجمه گوگل]یک شام غواصی هر دو هفته برگزار می شود و ناهار در فضای باز برگزار می شود

11. If you didn't have your fortnightly visit you were allowed a letter in lieu or sometimes a phone call.
[ترجمه ترگمان]اگر هفته ای یک بار شما را ملاقات نکرده بودید، به جای آن، نامه ای به جای تلفن و یا گاهی یک تماس تلفنی به شما اجازه داده می شد
[ترجمه گوگل]اگر شما بازدید دو هفته ای نداشته باشید، اجازه نامه ای به جای یا گاهی اوقات یک تماس تلفنی مجاز می باشد

12. Boxing almost fortnightly demanded minimum training and Lynch thrived with this pattern of exercise.
[ترجمه ترگمان]بوکس تقریبا دو هفته یکبار خواستار آموزش حداقل و لینچ با این الگو از ورزش شد
[ترجمه گوگل]بسکتبال تقریبا دو هفته ای نیاز به حداقل آموزش و لیونچ با این الگوی ورزش پرورش داد

13. A regular fortnightly meeting of practitioners from different backgrounds, with a shared task, helped to develop trust over time.
[ترجمه ترگمان]یک هفته معمول دو هفته ای از کاروران از زمینه های مختلف، با یک وظیفه مشترک، به توسعه اعتماد در طول زمان کمک کردند
[ترجمه گوگل]ملاقات منظم دو هفته ای از تمرینکنندگان از زمینه های مختلف، با یک وظیفه مشترک، به ایجاد اعتماد در طول زمان کمک کرد

14. A fortnightly clinic at Guisborough and a monthly clinic in Brotton is also prescribed.
[ترجمه ترگمان]یک کلینیک دو هفته ای در Guisborough و یک کلینیک ماهانه در Brotton نیز تجویز می شود
[ترجمه گوگل]کلینیک دو هفته ای در Guisborough و یک کلینیک ماهانه در Brotton نیز تجویز می شود

پیشنهاد کاربران

⁦✔️⁩دو هفته ای یه بار

Fabulous
SUDS UP I 🔰moved in with🔰 my girlfriend & found out she only showers 💥fortnightly💥 – I sleep on the couch because of the smell
. . .
The boyfriend of three years says he loves his girlfriend, but her refusal to shower means he is sleeping on the couch to avoid the smell
من با دوست دختر هم خونه بودم/زندگی می کردم و متوجه شدم که اون دوهفته ای یه بار دوش می گیره. . .


کلمات دیگر: