کلمه جو
صفحه اصلی

set out


معنی : شروع بکار کردن
معانی دیگر : 1- محدود کردن، کرانیابی کردن 2- نقشه کشیدن، طرح (باغ یا ساختمان و غیره را) تهیه کردن 3- به نمایش گذاشتن، عازم شدن، تنظیم، محدود کردن

انگلیسی به فارسی

به تفصیل شرح دادن


عازم شدن


شروع به کار کردن


انگلیسی به انگلیسی

• begin to pursue a certain goal or direction; undertake, attempt; begin a journey; lay out in a systematical fashion, arrange; plant; display for sale or exhibition

مترادف و متضاد

شروع بکار کردن (فعل)
debut, set out, do up

Explain something or give exact details (usually in writing)


Go out, leave


Start an activity with the intention of finishing it


جملات نمونه

1. The Council has set out a timetable for returning to civilian rule.
[ترجمه ترگمان]این شورا یک برنامه زمانی برای بازگشت به قانون مدنی تعیین کرده است
[ترجمه گوگل]شورا برنامه زمانی برای بازگشت به حکومت غیر نظامی تعیین کرده است

2. She set out the company's aims and objectives in her speech.
[ترجمه ahmad fallah] او اهداف و نیات شرکت را در سخنرانی خود مشخص کرد.
[ترجمه ترگمان]اهداف و اهداف شرکت را در سخنرانی خود مشخص کرد
[ترجمه گوگل]او اهداف و اهداف شرکت را در سخنرانی خود بیان کرد

3. Jones had set out to intimidate and dominate Paul.
[ترجمه ترگمان]جونز برای ترساندن و تسلط بر پل آماده شده بود
[ترجمه گوگل]جونز تصمیم به ارعاب و تسلط بر پل داشت

4. It's no easy job to set out in business.
[ترجمه ترگمان]کار ساده ای نیست که در کار و کاسبی راه بیفتیم
[ترجمه گوگل]این کار آسان برای تعیین در کسب و کار نیست

5. The market was full of brightly coloured vegetables set out on stalls.
[ترجمه ترگمان]بازار پر از سبزیجات رنگارنگ بود که روی stalls نصب شده بود
[ترجمه گوگل]بازار پر از سبزی های روشن رنگی است که در اصطبل ها قرار دارد

6. We set out to determine exactly what happened that night.
[ترجمه ترگمان]ما تصمیم گرفتیم دقیقا مشخص کنیم که اون شب دقیقا چه اتفاقی افتاد
[ترجمه گوگل]ما تصمیم گرفتیم دقیقا همان چیزی را که در آن شب اتفاق افتاد مشخص کنیم

7. The Romans set out to civilize the Ancient Britons.
[ترجمه ترگمان]رومیان برای متمدن کردن انگلیسی های کهنه عازم شدند
[ترجمه گوگل]رومی ها برای تمدن بریتانیای قدیم تصمیم گرفتند

8. The fishermen set out at sunset for a night's fishing.
[ترجمه ترگمان]ماهیگیران برای ماهیگیری شبانه در غروب آفتاب غروب کردند
[ترجمه گوگل]ماهیگیران برای غروب شب در غروب خورشید قرار می گیرند

9. The iceboat set out to chop a hole in the ice.
[ترجمه ترگمان]The بیرون رفتند تا سوراخی در یخ ایجاد کنند
[ترجمه گوگل]قایق بادبانی قصد دارد یک سوراخ در یخ بریزد

10. We have accomplished all we set out to do.
[ترجمه ترگمان]ما تمام کارهایی رو انجام دادیم که باید انجام بدیم
[ترجمه گوگل]ما تمام آنچه را که انجام می دهیم انجام داده ایم

11. When they set out they were well prepared.
[ترجمه ترگمان]وقتی به راه افتادند، همه آماده بودند
[ترجمه گوگل]هنگامی که آنها را تنظیم کرد، آنها آماده بودند

12. The expedition set out for the upper reaches of the Amazon.
[ترجمه ترگمان]این سفر به سوی مناطق بالایی آمازون حرکت کرد
[ترجمه گوگل]اکسپدیشن برای بالا رفتن آمازون تعیین شده است

13. It was judged better to set out at once.
[ترجمه ترگمان]صلاح در این بود که فورا دست به کار شویم
[ترجمه گوگل]بهتر است یک بار آن را تنظیم کنید

14. He set out his objections to the plan.
[ترجمه ترگمان]او مخالفت خود را با این برنامه آغاز کرد
[ترجمه گوگل]او اعتراض خود را به این طرح اعلام کرد

15. He then set out for Virginia for what he vainly hoped would be a peaceful retirement.
[ترجمه ترگمان]سپس به سوی ویرجینیا روانه شد و آنچه بی هوده امید داشت بازنشستگی آرام و آرام خواهد بود
[ترجمه گوگل]او سپس برای ویرجینیا تعیین کرد که او بیهوده امیدوار است بازنشستگی صلح آمیز باشد

پیشنهاد کاربران

عازم شدن، عزم کردن

معلوم کردن ( هدف، برنامه ) - در نظر داشتن

1 - شروع به کار کردن ( به منظور دستیابی به یک هدف خاصی ) 2 - شروع کردن یک مسافرت 3 - شرح دادن ( با جزئیات کامل و معمولا بصورت نوشتاری ) 4 - قرار دادن، گذاشتن ( چیزی در جایی که دیده و استفاده شود )

مقرر داشتن

( با ایده/قصد/نیت مشخص ) شروع به انجام کاری کردن

معین کردن

درصدد برآمدن، قصد کردن، سعی کردن

ترتیب سفر دادن ( معمولا برای سفرهای بلند مدت ) ، شروع کاری با هدف مشخص، شرح دادن دقیق با جزئیات

منعکس کردن عزم کسی

حقوق: تهیه کردن

1. رهسپار سفری شدن
2. طرح ریختن ( برای انجام کاری )
3. تبیین کردن موضوعی ( در نوشته یا سخنرانی )

عازم سفر شدن
طرح ریختن. برنامه ریزی کردن
مشخص کردن. تبیین کردن. معلوم کردن. . .

معلوم کردن. تبیین کردن. نشان دادن. ارائه دادن. سفر و غیره شروع کردن

ارائه دادن

عزم خود را جزم کردن

درست کردن

راه افتادن، قدم در مسیر کاری نهادن

با هدفی کاری را شروع کردن. اقدام کردن

He set out to write a short book on taxation

مندرج کردن

وارد عمل شدن

پا نهادن در کاری

Set out: تنظیم کردن ، چیدن یک برنامه
Arrange a plan , adjust

راه افتادن ؛ شروع کردن ( با هدف )

# They set out before dawn
# He set out on the long walk home
# She set out to break the world record
# They set out to discover a cure for cancer

the results are set out in next page table
نتایج، در جدول صفحه بعد آورده شده است.

تدوین کردن، تنظیم کردن، تهیه کردن، تصویب کردن

مرتب کردن، چیدن، گذاشتن

تشریح کردن موضع مثلا


کلمات دیگر: