prepossessed، قبلا بتصرف اوردن، قبلا تبعیض فکری داشتن، تحت تاثیر عقیده یا مسلکی قرار دادن
prepossessed
انگلیسی به فارسی
انگلیسی به انگلیسی
• favorably impressed, inspired with a positive opinion
جملات نمونه
1. everyone was prepossessed by her smile
همه مجذوب لبخند او شدند.
2. he was prepossessed with the idea of his own superiority
فکر برتر بودن خودش کاملا مغز او را تسخیر کرده بود.
3. her innocent-looking face prepossessed me to believe her words
چهره ی ظاهرا معصوم او مرا متمایل کرد که حرف هایش را باور کنم.
کلمات دیگر: