کلمه جو
صفحه اصلی

trance


معنی : بیهوشی، نشئه، از خود بیخودی
معانی دیگر : (مثلا در اثر هیپنوتیسم) خواب واره، خلسه، بحر تفکر، بهت، هاژی، سرگشتگی، (قدیمی) رجوع شود به: entrance، مسحور کردن یاشدن، باچالاکی حرکت کردن

انگلیسی به فارسی

از خود بیخودی، بیهوشی، خلسه، مسحور کردن یا شدن، باچالاکی حرکت کردن


ترنس، نشئه، بیهوشی، از خود بیخودی، مسحور کردن یاشدن، با چالاکی حرکت کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a semiconscious or sleeplike condition during which one's ability to exercise one's own will or control one's movements may be reduced, as in hypnosis or catalepsy.
مشابه: catalepsy, daze, hypnosis, mesmerization, sopor, stupefaction, stupor, torpor

(2) تعریف: a state of absorption, detachment, or concentration that causes lack of awareness of or reaction to one's surroundings.
مترادف: absorption
مشابه: abstraction, detachment, insensibility, oblivion, possession

(3) تعریف: a dazed or bewildered state; stupor.
مترادف: bewilderment, daze, fog, haze, stupefaction, stupor
مشابه: bafflement, confusion, muddle, torpor

(4) تعریف: in spiritualism or some religions, a condition in which a medium or other person is considered to be controlled by, and to speak for, others, esp. the dead or a divinity.
مترادف: possession
مشابه: enchantment, spell, spiritualism

• daze, unconscious condition
a trance is a mental state in which you appear to be asleep, but you can see and hear things and respond to commands.

دیکشنری تخصصی

[روانپزشکی] خلسه

مترادف و متضاد

Antonyms: consciousness


hypnotic state


Synonyms: abstraction, coma, daze, dream, ecstasy, glaze, insensibility, muse, petrifaction, rapture, reverie, spell, study, stupor, transfixion, transfixture, unconsciousness


بیهوشی (اسم)
fit, astonishment, stupefaction, stupidity, faint, anesthesia, trance, epilepsy, swoon, insensibility

نشئه (اسم)
trance, drunkenness, kef

از خود بیخودی (اسم)
trance, rapture, ravishment

جملات نمونه

1. He appeared as a man in a trance.
[ترجمه ترگمان] اون به عنوان مردی در حالت خلسه به نظر میومد
[ترجمه گوگل]او به عنوان یک مرد به ظاهر ظاهر شد

2. She went into a deep hypnotic trance.
[ترجمه ترگمان]او به حالت خلسه عمیقی فرو رفت
[ترجمه گوگل]او به یک عمیق هیپنوتیزم رفت

3. First she goes/falls into a deep trance and then the spirit voices start to speak through her.
[ترجمه ترگمان]اول او می رود \/ در یک بی هوشی عمیق فرو می رود و سپس صداهای روح شروع به صحبت با او می کنند
[ترجمه گوگل]اول او می رود / می افتد به عمیق عمیق و سپس صدای روح شروع به صحبت از طریق او

4. When a hypnotist puts you in a trance, you no longer have conscious control of yourself.
[ترجمه ترگمان]وقتی هیپنوتیزم کننده شما را در حالت خلسه می گذارد، شما دیگر کنترل خود را از دست ندهید
[ترجمه گوگل]هنگامی که یک هیپنوتیزم شما را در یک trans، شما دیگر کنترل آگاهانه از خودتان ندارید

5. She went into a hypnotic trance.
[ترجمه ترگمان] اون به حالت خلسه رفته
[ترجمه گوگل]او به یک ترنس هیپنوتیزم رفت

6. She would go into a trance and wail her incantations to the spirits.
[ترجمه ترگمان]او به حالت خلسه فرو می رفت و با ارواح وردهای جادویی خود را به صدا درمی آورد
[ترجمه گوگل]او به یک ترنس میرود و سرپیچیهای خود را به روحیه می دهد

7. Patients under hypnosis pass into a trance - like state.
[ترجمه ترگمان]بیماران تحت هیپنوتیزم به حالت خلسه مانند تبدیل می شوند
[ترجمه گوگل]بیمارانی که تحت هیپنوتیزم قرار می گیرند به حالت ترنسپتیک منتقل می شوند

8. Like a man in a trance, Blake found his way back to his rooms.
[ترجمه ترگمان]\"مثل یه مرد تو حالت خلسه\" بلیک راه برگشت به اتاقش رو پیدا کرد
[ترجمه گوگل]بلک به عنوان یک مرد در یک ترنس، راه خود را به اتاقش باز کرد

9. He was put into a trance by a police hypnotist.
[ترجمه ترگمان]او توسط یک هیپنوتیزم پلیس به حالت خلسه درآمده بود
[ترجمه گوگل]او توسط هیپنوتیزم پلیس به یک ترنس فرستاده شد

10. In a deep trance, the subject is taken back to an earlier stage of their life.
[ترجمه ترگمان]در یک خلسه عمیق، سوژه به مرحله اولیه زندگی آن ها برمی گردد
[ترجمه گوگل]در یک درام عمیق، موضوع به مرحله زودتر زندگی خود بازگردانده می شود

11. The experience of mystic trance is in a sense analogous to sleep or drunkenness.
[ترجمه ترگمان]تجربه ترنس عرفانی به معنای خواب یا مستی است
[ترجمه گوگل]تجربه ترنس عرفانی به معنای مشابه خواب یا مستی است

12. She drove, gripping the wheel in a trance, hardly aware of her surroundings.
[ترجمه ترگمان]او رانندگی می کرد، فرمان را در حالت خلسه گرفته بود و به سختی از محیط اطرافش آگاه بود
[ترجمه گوگل]او سوار کرد و چرخ را در یک ترنس گیر کرد، به سختی از محیط اطرافش آگاه بود

13. She's been in a trance all day I think she's in love.
[ترجمه ترگمان]او تمام روز در حال خلسه بود و من فکر می کنم که او عاشق است
[ترجمه گوگل]او در تمام طول روز در گذر است، من فکر می کنم او در عشق است

14. Perhaps he was just in the kind of trance he went into as a matter of course every time illness was discussed.
[ترجمه ترگمان]شاید او در این حالت خلسه بود که هر بار که به این موضوع بحث می شد، به بحث می پرداخت
[ترجمه گوگل]شاید او فقط به نوعی ترنس بود، او هر وقت در مورد بیماری صحبت می کرد، به عنوان یک موضوع مهم بود

15. Their faces glaze over as if in a trance.
[ترجمه ترگمان]چهره هایشان مثل برق در حالت خلسه فرو می رود
[ترجمه گوگل]چهره آنها به نظر می رسد به عنوان در trans

پیشنهاد کاربران

it means across

غرق در شگفتی/تعجب/حیرت
خواب و رویا، خواب و خیال، رویا ی شیرین
خیال ( خودم. . . خودش. . . )
حال ( خودم. . . خودش. . . )
( مات و ) مبهوتی


It was him who pulled me out of my trance
اون بود که منو ( از حال خودم ) در آورد/بیرون کشید!!

حالت خلسه!

psytrance


muse

خلسه

Hypnosis trance
حالت/خواب ناشی از هیپنوتیزم

سرخوشی

خلسه

# She went into a deep hypnotic trance
# We all slowly came to out of a hypnotic trance
# She's been in a trance all day, I think she's in love
# He sat staring out of the window as if in a trance

بهت

trance ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: خلسه
تعریف: حالتی که در آن هوشیاری و پاسخ به طور نسبی و نه کامل کاهش می یابد


کلمات دیگر: