کلمه جو
صفحه اصلی

away


معنی : کنار، رفته، دور افتاده، یکسو، فاصلهدار، دور از، بیرون، پس از ان، دور، بی درنگ، بیک طرف، بعد، بیرون از، در سفر، بطور پیوسته، از انجا، از ان زمان، از انروی
معانی دیگر : درجای دیگر، به سوی دیگر، بسیار (زمان یا فاصله)، در کنار، (از بین) رفتن، فورا، بی وقفه، غایب، در فاصله، (حرف ندا) برو!، برویم !، خارج، پیوسته، متصلا، مرتبا، ناج

انگلیسی به فارسی

کنار، یک‌سو، به یک طرف، دور از، خارج، بیرون از، غایب، در سفر، بی‌درنگ، پیوسته، به‌طور پیوسته، متصل، مرتب، از آنجا، از آن زمان، پس از آن، بعد، از آن روی، غایب، رفته، بیرون، دورافتاده، دور، فاصله‌‌دار، ناجور، متفاوت


دور، دور از، بیرون، بعد، بیرون از، بی درنگ، بیک طرف، در سفر، بطور پیوسته، از انجا، از ان زمان، پس از ان، از انروی، کنار، رفته، دور افتاده، یکسو، فاصلهدار


انگلیسی به انگلیسی

قید ( adverb )
(1) تعریف: in or to another direction.

- He walked away.
[ترجمه ♥️♠️♥️♠️] او به راه افتاد
[ترجمه ترگمان] به راه افتاد
[ترجمه گوگل] او دور رفت

(2) تعریف: out of existence.

- The clouds are fading away.
[ترجمه یوسف کوهانی] ابر ها دور میشوند
[ترجمه هادی] او به طرف دیگر رفت
[ترجمه ترگمان] ابرها محو می شوند
[ترجمه گوگل] ابرها از بین می روند

(3) تعریف: from a person's ownership.

- Give away all you have.
[ترجمه سارل] هر چیزی که داری را بهم بده
[ترجمه ترگمان] همه چیزی که داری رو بهم بده
[ترجمه گوگل] همه چیز را از دست بدهید

(4) تعریف: without stopping.

- He worked away into the night.
[ترجمه ترگمان] او در دل شب کار می کرد
[ترجمه گوگل] او در شب کار کرد

(5) تعریف: at this immediate time.

- Fire away!
[ترجمه ترگمان] ! شلیک کن
[ترجمه گوگل] آتش دور!
صفت ( adjective )
عبارات: do away with
(1) تعریف: in another place; not present.

- She is away from here.
[ترجمه ترگمان] از اینجا دور است
[ترجمه گوگل] او دور از اینجا است

(2) تعریف: in the distance.

- He was ten miles away.
[ترجمه ترگمان] ده مایل دورتر بود
[ترجمه گوگل] او ده مایل دورتر بود

• in another place; far, at a great distance
not on the home field, played on another team's field (sports)
if you move away from a place, you move so that you are no longer there.
if you look or turn away from something, you move your head so that you are no longer looking at it.
away from a person or place means at a distance from that person or place.
if you put something away, you put it in a safe place.
if someone is away, they are not in the place where people expect them to be.
you also use away to talk about future events. for example, if an event is a week away, it will happen in a week.
if you give something away or if someone takes it away from you, you no longer have it.
when a sports team plays an away game, it plays on its opponents' ground.
you can use away to say that something slowly disappears, or changes so that it is no longer the same.
away is also used to emphasize that an action is continuous or repeated.
right away: see right.

دیکشنری تخصصی

[فوتبال] خارج از خانه
[ریاضیات] فاصله، دور، مخالف

مترادف و متضاد

کنار (صفت)
away, next, apart

رفته (صفت)
away

دور افتاده (صفت)
away, recluse, outlying, faraway, outland, straggly, far-off, unfrequented

یکسو (صفت)
away

فاصله دار (صفت)
away, distant

دور از (قید)
far, back, out, away, past, away from

بیرون (قید)
abroad, out, outside, away, outdoors, without

پس از ان (قید)
away, afterward, afterwards, thereupon, thereafter, thence

دور (قید)
around, away, aloof, nowhere near, yonder

بی درنگ (قید)
outright, away, thereupon, forthwith, apace, directly, forthright, therewith

بیک طرف (قید)
away, aside

بعد (قید)
away, then

بیرون از (قید)
out, away, without, forth

در سفر (قید)
away

بطور پیوسته (قید)
away

از انجا (قید)
away, thence, therefrom

از ان زمان (قید)
away, thence

از انروی (قید)
away

Synonyms: abroad, absent, afar, apart, aside, beyond, distant, elsewhere, far afield, far away, far off, far remote, forth, from here, hence, not present, off, out of, out of the way, over, to one side


continuously


Synonyms: endlessly, forever, incessantly, interminably, on and on, relentlessly, repeatedly, tirelessly, unremittingly, without break, without end, without rest, without stopping


in another direction; at a distance


جملات نمونه

two kilometers away

دو کیلومتر (فاصله)


an away game

مسابقه در محل حریف


The sound faded away.

صدا محو شد.


fire away!

آتش کن!


He worked away all night.

تمام شب یکسره کار کرد.


1. away behind
بسیار عقب

2. away from danger
دور از خطر

3. away from home
دور از ماوا

4. away in the distance
در جایی دور دست

5. away with the book!
کتاب را ببر!،کتاب برود!

6. "get away from here!" the guard snarled
نگهبان غرش کنان گفت: ((از اینجا دور شوید!))

7. away from the market
به قیمت مستقل از قیمت بازار

8. away we go!
برویم !،بزن بریم !

9. away with!
(معمولا به صورت امر و بدون فعل) ببر!،بیا!،برو!

10. an away game
مسابقه در محل حریف

11. buried away somewhere in the third chapter was an account of their meeting
شرح ملاقات آنها در فصل سوم کتاب در جایی دور از دید قرار داشت.

12. cast away your doubts and come with me
تردید خود را رها کن و با من بیا.

13. barter away
به ثمن بخس دادن،مفت از دست دادن،به هدر دادن

14. blast away
به گلوله بستن،به باد (گلوله یا انتقاد و غیره) گرفتن،در کردن

15. blaze away
1- پیاپی تیر خالی کردن 2- با حرارت سخن گفتن

16. boil away
در اثر جوشیدن بخار شدن

17. bury away
پنهان کردن،قایم کردن یا شدن

18. chuck away ( out)
دور انداختن،رها کردن،ول کردن

19. clear away
1- تمیز کردن و کنار گذاشتن

20. dally away
(بیشتر در مورد وقت) تلف کردن،حرام کردن

21. die away (or die down)
(در مورد صدا و شهرت و غیره) کم کم از بین رفتن یا ضعیف شدن،محو شدن

22. draw away
دور شدن از،جلو زدن از

23. drive away
فرار دادن،تا راندن،دورراندن

24. drop away
ضعیف شدن،کم شدن

25. eat away
ساییده یا فرسوده کردن،(فلز و غیره) خوردن

26. edge away from (or toward)
با تانی (از چیز یا شخصی) دور شدن (یا نزدیک شدن)

27. explain away
توجیه کردن،بهانه آوردن،(اشتباه و غیره ی خود را) کم اهمیت جلوه دادن

28. fall away
1- ترک (دوستی یا حمایت و غیره) کردن 2- آب رفتن،کوچک شدن،نحیف شدن،تحلیل رفتن

29. fire away
سوزاندن و کشتار

30. fool away
(عامیانه) احمقانه خرج یا تلف کردن،به هدر دادن

31. fribble away
تلف کردن،هدر دادن

32. game away
در قمار باختن،ولخرجی کردن

33. get away
1- رفتن،عزیمت کردن 2- گریختن،فرار کردن 3- آغاز کردن (مسابقه)

34. get away with
(خودمانی) جان سالم به در بردن،گیرنیفتادن،قسر در رفتن

35. get away with murder
(خودمانی) خلاف کردن و تنبیه نشدن،خودسرانه عمل کردن

36. give away
1- اهدا کردن،دادن

37. laugh away
با خنده چیزی را فراموش کردن یا از خود دور کردن،نادیده گرفتن

38. lay away
1- اندوختن،(برای مصرف آینده) انباشتن 2- (کالا و غیره را) برای تحویل دادن در آینده کنار گذاشتن،فروختن (و تا هنگام تحویل بعدی) انبار کردن 3- مدفون شدن

39. lock away
در جای قفل شده یا امن نگهداری کردن

40. make away with
1- دزدیدن،بلند کردن،کش رفتن 2- از شر چیزی راحت شدن 3- کشتن،وانمود کردن

41. pass away (or on)
مردن،فوت کردن

42. peg away (at)
(به طور مداوم و سخت) کارکردن،جدیت کردن،کوشیدن

43. pop away (or off) at something
به چیزی تیراندازی کردن،(به چیزی) تق تق تیر زدن

44. put away
1- رجوع شود به 2 put aside- (عامیانه - به زندان یا بیمارستان روانی و غیره) فرستادن

45. right away (or off)
فورا،بی درنگ،بی معطلی،بلافاصله

46. run away
1- فرار کردن،گریختن

47. run away with
1- رفتن و با خود بردن،دزدیدن

48. salt away (or down)
1- در نمک خواباندن،نمک سود کردن 2- (عامیانه) اندوختن (به ویژه پول)،کنار گذاشتن

49. send away
1- گسیل کردن،اعزام کردن 2- تبعید کردن 3- دک کردن

50. sign away (or over)
(قانونا یا رسما ملک یا چیزی را به کسی) منتقل کردن،تفویض کردن

51. smile away
با لبخند دور کردن یا فایق آمدن،با لبخند ابراز داشتن

52. sock away
(امریکا - عامیانه) پول کنار گذاشتن،پول اندوختن

53. square away
1- (به ویژه در مشت زنی) گارد گرفتن،حالت دفاعی گرفتن 2- بادبان ها را جوری تنظیم کردن که کشتی در جهت باد حرکت کند

54. stow away
1- (در جای امن) انبار کردن،پنهان کردن،نهان کردن یا شدن 2- در خوراک یا نوشابه زیاده روی کردن،شتری بار کردن،پرخوری کردن،تا خرخره خوردن یا نوشیدن

55. talk away
(طولانی) حرف زدن،(بی وقفه) سخن گفتن،ور زدن

56. throw away
1- دور انداختن 2- حرام کردن،به هدر دادن 3- به بطالت گذراندن

57. trim away (or off)
بخش های زائد (چیزی را) بریدن،حذف کردن

58. tuck away
(عامیانه) 1- با اشتها خوردن،زیاد خوردن،چپاندن

59. walk away from
به آسانی شکست دادن،(مسابقه ی دو) خیلی جلو زدن

60. walk away with
1- دزدیدن،بلند کردن 2- به آسانی برنده شدن،به آسانی شکست دادن

61. wash away
شستن و با خود بردن،زدودن،فرسودن (خاک و غیره)

62. waste away
1- تحلیل رفتن،نحیف شدن،نزار شدن،رنجور شدن 2- از بین رفتن،پوسیدن

63. he drank away his wealth and his youth
او با میگساری ثروت و جوانی خود را بر باد داد.

64. he fanned away the kebab smoke
او دود کباب را با بادزن بیرون راند.

65. he frittered away all his money on drink
همه ی پول خود را سر مشروب به هدر داد.

66. he gambled away all his wealth and became a pauper
در قمار همه ی دارایی خود را باخت و مفلس شد.

67. he gambled away his inheritance
او ارثیه ی خود را در قمار باخت.

68. he gave away all his wealth
او همه ی ثروت خود را اهدا کرد.

69. he gave away all of his money
همه ی پولش را به این و آن داد.

70. he gave away our secret
راز ما را آشکار کرد.

to go away

دورشدن، رفتن


to put tools away

ابزار را در جای خود قرار دادن (کنار گذاشتن)


to look away

به طرفی دیگر نگاه کردن


to turn away

به یکسو پیچیدن، منحرف شدن


away behind

بسیار عقب


to clear snow away

برفها را جمع کردن (کنار زدن)


Reza is away.

رضا رفته (نیست یا در محل نیست).


to run away

فرار کردن


away with the book!

کتاب را ببر!، کتاب برود!


He gave away the secret.

راز را فاش کرد.


He gave away all of his money.

همه‌ی پولش را به این و آن داد.


اصطلاحات

away with!

(معمولاً به صورت امر و بدون فعل) ببر!، بیا!، برو!


away we go!

برویم!، بزن بریم!


to give away

دادن، بخشیدن، فاش کردن


to wear away

فرسودن، ساییدن


پیشنهاد کاربران

به دور ، به دور از

به کنار ، به کنار از

در کنارِ

✏📍دور و یا دورتر، دور شدن، به دور از، ( زمان و یا فاصله ) ،

🎯در جملات عامیانه یعنی از دست دادن به طوری که مفت از دست ادم خارج شده باشد، ( مخصوصا زمانی که تایم هم در ان استفاده شده باشد یا زمان بر ان مهم باشد. )

دوری فاصله

اشاره به غایب بودن فردی هم معنی میشه. . .
He's away till Tuesday تا سه شنبه نیستش


انحراف

1. کنار، دور
2. کنار
3. غایب
4. به فاصله
5. بعد
6. فاصله
7. کنار، جای دیگر
8. تمام شدن، از بین رفتن
9. پیوسته در حال
10. کل ( مثلا کل شب یا روز )
11. در زمین حریف ( در مسابقه ورزشی )

برای نشان دادن چیزی در آینده
Away
Three days away is friday
سه روز دیگه جمعه است
Three weeks away is summer
سه هفته دیگه تابستونه

دور
the waiter looked at the drawing and went away
پیشخدمت به طراحی نگاه کرد و دور شد. 🇪🇭🇪🇭


دور شدن یا دور افتاده معنی از دست دادن یا معنی یک جای دیگر هم می دهد یک معنی خاص هم نام دارد برو یا برویم در زمان حال مانند over که معنی خط افق میدهد اما معنی خاصش پایان یا تمام است

دور شدن🐅

در حالت قیدی: دائما، پشت سر هم، ادامه دار
We were chatting away at the back and didn't hear what he said.
I was still writing away when the exam finished.

فراتر

آنسوتر ، آنسوتر از ، آن وَرتر ، آن ورتر از

away دوباره


کلمات دیگر: