معنی : پا، سبب، زمین، خاک، پایه، اساس، مستمسک، ملاک، کف دریا، میدان، زمینه، اساسی، بگل نشاندن، بزمین نشستن، اصول نخستین را یاد دادن، بناء کردن، فرود امدن
معانی دیگر : سطح زمین، سرزمین، - گاه، حیاط، محوطه، (علم و آموزش) رشته، (پژوهش و استدلال) موضوع، مطلب، (اغلب جمع)، شالوده، علت، انگیزه، دلیل، موجب، (جمع) ته نشست، درده، زمینی، خاکی، روی زمین، زمین زی، خاک زی، روی زمین قرار دادن، (روی زمین) متوقف کردن، مانع پرواز شدن، بنیاد نهادن، استوار کردن، پایه قرار دادن، زمینه دار کردن، تعلیم دادن، آموختن، (در اصل) ته، پایین ترین قسمت هر چیز، کف (دریا و دریاچه)، (نقاشی) زمینه، (برق) سیم زمینی، اتصال زمین، (عامیانه) نوجوان را به عنوان تنبیه در خانه نگه داشتن، (فوتبال آمریکایی) حریف را بر زمین افکندن، توپ را عمدا بر زمین انداختن، (بیس بال) توپ زمینی زدن، عرصه (در برابر: اعیان)، (کشتی) به گل نشستن، زمان ماضی و اسم مفعول فعل: grind، بنا کردن، برپا کردن، اصول نخستین را یاد دادن به، زمان ماضی فعل grind