کلمه جو
صفحه اصلی

bloat


معنی : نفخ، باد کردن
معانی دیگر : باد کرده، پف کرده، بادکرده شدن یا کردن (از باد یا آب)، نفخ کردن، متورم کردن یا شدن، دستخوش غرور شدن، بادنخوت، نگهداشتن گوشت ماهی از طریق خیساندن در آب نمک و دود دادن و خشکاندن، باددار

انگلیسی به فارسی

پف‌کرده، بادکردن، باددار، نفخ


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bloats, bloating, bloated
(1) تعریف: to make swollen or distended, as with air or water.
مترادف: distend, inflate, puff, swell
مشابه: bulge, enlarge, expand, stretch

- Fluid bloated her belly and gathered around her heart.
[ترجمه ترگمان] مایع به شکمش چنگ زد و دور قلبش جمع شد
[ترجمه گوگل] سیال نفخ شکم او را جمع کرد و در اطراف قلبش جمع شده بود

(2) تعریف: to inflate with feelings of vanity or pride.
مترادف: inflate, swell
مشابه: enlarge, expand, stretch

- Success bloated his ego.
[ترجمه ترگمان] موفقیت در وجودش باد کرد
[ترجمه گوگل] موفقیت خود را نفخ داد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to become puffed up; swell.
مترادف: distend, inflate, puff, swell
مشابه: balloon, dilate, enlarge, expand, stretch
اسم ( noun )
مشتقات: bloated (adj.)
(1) تعریف: a disease of sheep and cattle characterized by swelling of the abdomen because of gas.

(2) تعریف: someone or something that is bloated.
مشابه: excess, surfeit, surplus

• inflate, puff up, balloon, distend

دیکشنری تخصصی

[علوم دامی] نفغ ؛ اختلالی است در نشخوارکنندگان که معمولاً با تجمع گاز در شکمبه به وجود می آید و باعث اتساع خیلی زیاد شکمبه می شود.

مترادف و متضاد

نفخ (اسم)
flatus, wind, bloat, distension, emphysema

باد کردن (فعل)
fill, heave, distend, bulge, bag, perk, inflate, bloat, fluff, swell, brag

blow up like a balloon


Synonyms: balloon, belly, bilge, billow, dilate, distend, enlarge, expand, inflate, puff up, swell


Antonyms: deflate, shrink, shrivel, tighten


جملات نمونه

bloated eyes

چشمان باد کرده


1. Her body bloated and puffed up till pain seemed to burst out through her skin.
[ترجمه ترگمان]بدنش ورم کرده بود و باد کرده بود تا اینکه درد از پوستش بیرون زد
[ترجمه گوگل]بدن او نفخ و پف کرد تا درد به نظر می رسید از طریق پوست او را پشت سر گذاشت

2. The cow's stomach was bloated from eating the wet fodder.
[ترجمه ترگمان]شکم گاو از خوردن علیق پر شده بود
[ترجمه گوگل]معده گاو از خوردن خوراک مرطوب پف کرده است

3. If I eat it, my stomach bloats up.
[ترجمه مهدی مرسلی] اگر آن را بخورم، شکمم نفخ می کند.
[ترجمه ترگمان]اگر آن را بخورم، شکمم از هم باز می شود
[ترجمه گوگل]اگر من آن را بخورم، شکمم نفس می کشد

4. I felt bloated after the huge meal they'd served.
[ترجمه ترگمان]بعد از غذایی بزرگ که به آن ها خدمت کرده بودند، ورم کرده بودم
[ترجمه گوگل]پس از غذای بزرگ که آنها خدمت کرده اند، احساس پاشیدگی کردم

5. He suffered from indigestion and bloating.
[ترجمه ترگمان]از سو هاضمه و نفخ شکم رنج می برد
[ترجمه گوگل]او از سوء هاضمه و نفخ رنج می برد

6. The great success has bloated her ego to an alarming degree.
[ترجمه ترگمان]موفقیت بزرگ غرور او را به میزان هشدار دهنده افزایش داده است
[ترجمه گوگل]موفقیت بزرگ نفس خود را به حالت هشدار دهنده نفوذ کرده است

7. His face was bloated.
[ترجمه ترگمان]صورتش ورم کرده بود
[ترجمه گوگل]چهره اش پف کرده بود

8. I feel really bloated after that meal.
[ترجمه ترگمان] بعد از اون غذا حس می کنم واقعا ورم کرده
[ترجمه گوگل]بعد از آن غذا احساس خستگی می کنم

9. Not to mention half a ton of bloat, several wagonloads of smuts, and a sackful of matted hair.
[ترجمه ترگمان]حتی یک تن پف و چند تا موی ژولیده و یک کیسه پر از موهای ژولیده
[ترجمه گوگل]به ذکر نیمی از تن از نفخ، چند wagonloads از smuts، و یک کیسه موی مات شده است

10. Even their baby is bloated, and wanting more.
[ترجمه ترگمان]حتی بچه شون هم ورم کرده و بیشتر هم می خواد
[ترجمه گوگل]حتا نوزادشان نفخ می کند و بیشتر می خواهد

11. I feel really bloated. I wish I hadn't eaten so much.
[ترجمه ترگمان] حس می کنم واقعا ورم کرده ای کاش زیاد غذا نخورده بودم
[ترجمه گوگل]من واقعا احساس تنفس میکنم آرزو می کردم که خیلی غذا نداشتم

12. Gobbla, his hugely bloated and eternally hungry Cave Squig would feed well.
[ترجمه ترگمان]Gobbla، hugely پر باد و ابدی، دهانه غار را به خوبی تغذیه می کرد
[ترجمه گوگل]Gobbla، غول پیکر غول پیکر و ابدی گرسنه، به خوبی تغذیه می کند

13. He fell onto the sofa, his stomach bloated with food.
[ترجمه ترگمان]او روی کاناپه افتاد، معده اش از غذا پر شده بود
[ترجمه گوگل]او بر روی مبل افتاد، شکمش با غذا پف کرده بود

14. I felt so bloated after Thanksgiving dinner.
[ترجمه ترگمان]بعد از شام شکرگزاری خیلی احساس ورم کرده بودم
[ترجمه گوگل]من پس از شام شکرگذاری احساس سوزش شدم

15. That warlock was a bloated, horned hermaphrodite draped in bilious green skin.
[ترجمه ترگمان]این جادوگر، یک ماده لزج و شاخ دار بود که در پوست سبز رنگی آراسته شده بود
[ترجمه گوگل]این خونسردی، هرمافرویدی پوشیده شده و شاخدار است که در پوست سبز زرد پوشیده شده است

The bloated corpses of soldiers were floating on the river.

اجساد بادکرده‌ی سربازان در روخانه شناور بود.


I ate so much that my stomach was bloated.

آن‌قدر خوردم که شکمم باد کرد.


پیشنهاد کاربران

نفخ کردن

ورم


کلمات دیگر: