کلمه جو
صفحه اصلی

fertile


معنی : پربرکت، بارور، حاصلخیز، برومند، پرثمر
معانی دیگر : وهنل، پر میوه، پرحاصل، زاینده، گشنیده، بارور شده، لقاح شده، پر زاد و رود، پر بچه، زایا، بارورگر، پر ثمر کننده، حاصلخیز کننده، خلاق، آفریننده، آفریدگار

انگلیسی به فارسی

حاصلخیز، پرثمر، بارور، برومند، پربرکت


بارور، حاصلخیز، پربرکت، پرثمر، برومند


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: fertilely (adv.), fertileness (n.)
(1) تعریف: producing or able to produce abundant growth of farm crops or other vegetation.
مترادف: fecund, fruitful, lush, luxuriant, productive, prolific
متضاد: barren, desert, infertile, sterile
مشابه: abundant, arable, bounteous, generative, profuse, rich, rife

- The crops flourished in the fertile soil.
[ترجمه ترگمان] محصولات در خاک حاصلخیز، شکوفا می شدند
[ترجمه گوگل] این محصول در خاک بارور رشد کرد

(2) تعریف: producing or capable of producing offspring, as an animal, plant, egg, seed, or the like. (Cf. sterile.)
مترادف: fecund, fruitful, productive, prolific
متضاد: barren, infertile, sterile
مشابه: abundant, bounteous, generative, profuse, rich, rife

- The most fertile cows give birth to calves every year.
[ترجمه ترگمان] The گاوها هر ساله گوساله ها را به دنیا می آورند
[ترجمه گوگل] گاوهای بارور تر هر ساله گوساله ها را می برند

(3) تعریف: producing abundantly or continuously; prolific.
مترادف: fecund, fruitful, productive, prolific
متضاد: barren, penurious
مشابه: abundant, bounteous, creative, generative, plenteous, pregnant, profuse, rich, rife

- Her books are so popular because she has such a fertile imagination.
[ترجمه ترگمان] کتاب های او آنقدر مشهور هستند که تصور fertile دارند
[ترجمه گوگل] کتاب های او بسیار محبوب هستند زیرا او چنین تخیل پرطرفدار دارد

(4) تعریف: of, relating to, or conducive to abundant production.
مترادف: fecund, fruitful, productive
مشابه: abundant, bounteous, creative, generative, profuse, rich, rife

- Northern California has a fertile climate.
[ترجمه ترگمان] کالیفرنیای شمالی آب و هوای حاصلخیز دارد
[ترجمه گوگل] شمال کالیفرنیا دارای آب و هوای باروری است
- Your paper points to a number of fertile subjects for future research.
[ترجمه ترگمان] مقاله شما به تعدادی از موضوعات بارور برای تحقیقات آتی اشاره می کند
[ترجمه گوگل] مقاله شما اشاره به تعدادی از موضوعات بارور برای پژوهش های آینده است

• bearing offspring, fruitful; abundant, plentiful; inseminated; inseminating
land is fertile if plants grow easily in it.
if someone has a fertile mind or imagination, they produce a lot of good or original ideas.
you describe a place or situation as fertile ground when you think that something is likely to succeed or develop there.
people who are fertile are able to produce babies.

دیکشنری تخصصی

[علوم دامی] بارور ؛ حیولمی که می توانند بطور طبیعی تولید مثل کند .
[زمین شناسی] باروری، بارخیز و حاصلخیز

مترادف و متضاد

ready to bear, produce


پربرکت (صفت)
luxuriant, bounteous, exuberant, fertile

بارور (صفت)
fruitful, fertile, fecund, prolific, fructuous, parturient

حاصلخیز (صفت)
rich, fertile, fecund, prolific

برومند (صفت)
fertile, fecund

پرثمر (صفت)
fertile, fecund

Synonyms: abundant, arable, bearing, black, bountiful, breeding, breedy, bringing forth, childing, fecund, feracious, flowering, flowing with milk and honey, fruitful, generative, gravid, hebetic, loamy, lush, luxuriant, plenteous, plentiful, pregnant, procreant, producing, productive, proliferant, prolific, puberal, pubescent, rank, rich, spawning, teeming, uberous, vegetative, virile, with child, yielding


Antonyms: barren, fruitless, impotent, infertile, sterile, unproductive, useless


جملات نمونه

1. After the variety of bewildering experiences at the start of our trip, we were happy that the rest of the journey was uneventful.
ما بعد از تجربه کردن رویدادهای حیرت انگیزی در شروع سفرمان، خوشحال بودیم که ما بقی سفر بی هیجان بود

2. Our annual class outing proved quite uneventful.
سفر تفریحی سالانه کلاسمان، کاملا بی هیجان از آب درآمد

3. The meeting seemed uneventful but expert observers realized that important decisions were being made.
جلسه یکنواخت به نظر می رسید اما ناظران خبره فهمیدند که تصمیمات مهمی اتخاذ شد

4. a fertile egg
تخم مرغ نطفه دار

5. overly fertile families add to overpopulation
خانواده های بسیار پر بچه (مسئله ی) ازدیاد جمعیت را تشدید می کنند.

6. the fertile mind of a genius
فکر آفریننده ی یک نابغه

7. the fertile soil of khuzestan
خاک بارور خوزستان

8. the sun's fertile warmth
گرمای گشن آور خورشید

9. this appel tree is very fertile
این درخت سیب بسیار پر بار است.

10. the land that lay beneath the mountain was fertile
زمینی که در دامنه ی کوه قرار داشت حاصلخیز بود.

11. People get less fertile as they get older.
[ترجمه ترگمان]افراد وقتی بزرگ تر می شوند، کم تر بارور می شوند
[ترجمه گوگل]افراد مسن تر از آنکه به سن بلوغ برسند، جوانتر می شوند

12. Horton looked out over a panorama of fertile valleys and gentle hills.
[ترجمه ترگمان]هورتون به سوی دره های حاصلخیز دره های حاصلخیز و تپه های نرم چشم دوخته بود
[ترجمه گوگل]هورتون از منظره ای از دره های بارور و تپه های ملایم نگاه کرد

13. like a fertile ground for learning, as long as hard work, there will be many of the fruit; if lazy work, when other people jump when the harvest dance, you have a regret.
[ترجمه ترگمان]مانند یک زمین حاصلخیز برای یادگیری، تا زمانی که کار دشوار باشد، بسیاری از میوه ها وجود خواهند داشت؛ اگر کار تنبلی کند، وقتی افراد دیگر به هنگام رقص بپرند، شما پشیمان خواهید شد
[ترجمه گوگل]به عنوان یک زمین مفید برای یادگیری، تا زمانی که کار سخت، بسیاری از میوه خواهد بود؛ اگر کار تنبل، زمانی که افراد دیگر هنگام رقص برداشت، هنگامی که رقص برداشت می کنند، پشیمان می شوند

14. Plants grow well in fertile soil.
[ترجمه ترگمان]گیاهان در خاک بارور به خوبی رشد می کنند
[ترجمه گوگل]گیاهان به خوبی در خاک حاصلخیز رشد می کنند

15. We have the most fertile soil in Europe.
[ترجمه ترگمان]ما the خاک اروپا را داریم
[ترجمه گوگل]ما بارورترین خاک اروپا را داریم

16. The Valley of Vinales is a lush and fertile valley and one of Cuba's finest beauty spots.
[ترجمه ترگمان]دره of یک دره سرسبز و حاصلخیز و یکی از زیباترین نقاط جهان است
[ترجمه گوگل]دره وینالز یک دره سرسبز و بارور و یکی از بهترین نقاط زیبایی کوبا است

17. The ploughed earth looked rich and dark and fertile.
[ترجمه ترگمان]زمین شخم زده و تیره و حاصلخیز به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]زمین پراکنده غنی و تاریک و بارور است

18. The plants luxuriated in the fertile soil.
[ترجمه ترگمان]گیاهان در خاک بارور رشد می کنند
[ترجمه گوگل]این گیاهان در خاک بارور رشد می کنند

19. That district is fertile in wheat.
[ترجمه ترگمان]آن ناحیه حاصلخیز و حاصلخیز است
[ترجمه گوگل]این منطقه در گندم بارور است

20. Whole tracts of country, once fertile, have become arid.
[ترجمه ترگمان]همه اراضی این کشور، که زمانی حاصلخیز و حاصلخیز بوده اند، خشک شده اند
[ترجمه گوگل]مجموعهای از کشور، هنگامی که بارور میشوند، خشک شدهاند

21. The region, with its widespread poverty, provided fertile ground for revolutionary activitists.
[ترجمه ترگمان]منطقه با فقر گسترده آن، زمینه ای حاصلخیز برای activitists انقلابی فراهم کرد
[ترجمه گوگل]این منطقه با فقر گسترده آن، زمینی را برای فعالیت های انقلابی فراهم می کند

the fertile soil of Khuzestan

خاک بارور خوزستان


This appel tree is very fertile.

این درخت سیب بسیار پربار است.


a fertile egg

تخم‌مرغ نطفه‌دار


Overly fertile families add to overpopulation.

خانواده‌های بسیار پربچه (مسئله‌ی) ازدیاد جمعیت را تشدید می‌کنند.


the sun's fertile warmth

گرمای گشن‌آور خورشید


the fertile mind of a genius

فکر آفریننده‌ی یک نابغه


پیشنهاد کاربران

بارده ، سرسبز

حاصلخیز

در فیزیک و مهندسی هسته ای Fertile یک ماده به ایزوتوپی گفته می شود که با گیراندازی یک نوترون به ایزوتوپی تبدیل می شود که قابلیت شکافت رو داره ( یعنی اگه یک نوترون بهش بزنیم شکافته میشه ) که اصطلاحا به اون Fissile گفته میشه !

مستعد

پر حاصل

بارور

1. زمین حاصل خیز
2. ( انسان یا حیوان یا گیاه ) بارورکننده یا زاینده
3. ( ذهن ) خلاق و ایده ساز
4. ( زمینه ) مساعد، ( شرایط ) آماده ( برای حصول نتایج مفید )

موثر، مهم

[زیست شناسی]: زایا

دارای قدرت باروری

دوران تخمک گذاری


کلمات دیگر: