کلمه جو
صفحه اصلی

insight


معنی : فراست، بینایی، فهم، بصیرت، بینش، درون بینی، چشم باطن
معانی دیگر : هشیواری، (روان شناسی: آگاهی به وضع روحی و دماغی خود) روان آگاهی، نزدیک، درمدنظر، آشکار

انگلیسی به فارسی

بینش، بصیرت، فراست، چشم باطن، درون بینی


بینش، بصیرت، درون بینی، بینش، بصیرت، فهم، فراست، بینایی، درون بینی، چشم باطن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the power of mind to grasp an essential meaning or truth.
مترادف: acumen, perception
مشابه: acuity, comprehension, discernment, instinct, intelligence, penetration, perspicacity, sharpness, understanding

- We expect our leaders to have not only knowledge but insight, so that we may trust their decisions.
[ترجمه ترگمان] ما انتظار داریم رهبران ما نه تنها دانش بلکه بینش داشته باشند تا بتوانیم به تصمیمات آن ها اعتماد کنیم
[ترجمه گوگل] ما انتظار داریم رهبران ما نه تنها دانش بلکه بینش را داشته باشند، به طوری که ما ممکن است به تصمیمات آنها اعتماد کنیم

(2) تعریف: the understanding or knowledge of essential meanings or truths.
مترادف: intuition, realization
مشابه: inspiration, perception, understanding

- Her brilliant book is full of insights into human nature.
[ترجمه ترگمان] کتاب درخشان او سرشار از بینش به طبیعت انسان است
[ترجمه گوگل] کتاب درخشان او پر از بینش به طبیعت بشر است
- Extensive research and personal experience gave him insight into the causes of war.
[ترجمه ترگمان] تحقیقات گسترده و تجربیات شخصی به او بینش در مورد علل جنگ داد
[ترجمه گوگل] تحقیقات گسترده و تجربیات شخصی او را در مورد علل جنگ به چشم دید

• perception, discernment, understanding, astuteness, intuition
insight into a complex situation or problem is an understanding of it.
in view, drawing near, approaching, imminent, on the horizon

دیکشنری تخصصی

[روانپزشکی] بینش

مترادف و متضاد

فراست (اسم)
intelligence, acumen, physiognomy, sagacity, intuition, insight, flair, penetration, perspicacity

بینایی (اسم)
acumen, insight, vision, sight, eyesight, eye, perspective, discernment, spectrum

فهم (اسم)
understanding, consciousness, intelligence, insight, apprehension, appreciation, realization, comprehension, grasp, conception, uptake

بصیرت (اسم)
knowledge, intuition, insight, vision, foresight, discernment, discretion, clairvoyance, ken

بینش (اسم)
intelligence, intuition, insight, sight, eyesight, seeing, ken

درون بینی (اسم)
insight

چشم باطن (اسم)
insight

intuitiveness, awareness


Synonyms: acumen, click, comprehension, discernment, divination, drift, intuition, judgment, observation, penetration, perception, perceptivity, perspicacity, sagaciousness, sagacity, sageness, sapience, shrewdness, understanding, vision, wavelength, wisdom


Antonyms: ignorance, stupidity


جملات نمونه

1. have an insight into something
در مورد چیزی درون بینی یا بصیرت داشتن

2. a man of unusual insight and enterprise
مردی دارای بینش و همت فوق العاده

3. the universality of attar's insight
جهان روایی بینش عطار

4. a woman of education and insight
خانمی تحصیل کرده و بصیر

5. his father was a man of insight
پدرش مرد درون بینی بود.

6. He had an insight into human nature.
[ترجمه علی] او شناختی از ماهیت انسان داشت
[ترجمه ترگمان]او در طبیعت انسانی استعداد خاصی داشت
[ترجمه گوگل]او به طبیعت انسان نگاه کرد

7. The book gives a fascinating insight into Mrs Blair's character.
[ترجمه علی] این کتاب یک بینش جذاب از شخصیت خانم بلر ارائه می کند.
[ترجمه ترگمان]این کتاب بینش جالبی به شخصیت خانم بلر می دهد
[ترجمه گوگل]این کتاب بینش جذابی را برای شخصیت خانم بلر به ارمغان می آورد

8. These texts give the reader an insight into the Chinese mind.
[ترجمه علی] این متون دیدگاهی از ذهنیت چینی ها ارائه می کند
[ترجمه ترگمان]این متون به خوانندگان بینشی نسبت به ذهن چینی می دهند
[ترجمه گوگل]این متون خواننده را به ذهنیت چینی می اندازند

9. I gained an insight into the work of a journalist.
[ترجمه ترگمان]من بینشی نسبت به کار یک روزنامه نگار بدست آوردم
[ترجمه گوگل]من به کار یک روزنامه نگار دست یافتم

10. His exploration of the myth brings insight into the American psyche.
[ترجمه علی] تحقیقات او در زمینه اساطیر بینشی از روان آمریکایی آورده است.
[ترجمه ترگمان]کاوش او در افسانه، بینش را در ذهن آمریکایی به ارمغان می آورد
[ترجمه گوگل]اکتشاف او از این افسانه، بینش را به روان آمریکایی می آورد

11. His work offers an insight into an alien culture.
[ترجمه ترگمان]کار او بینشی نسبت به یک فرهنگ بیگانه ارائه می دهد
[ترجمه گوگل]کار او بینش را به یک فرهنگ بیگانه ارائه می دهد

12. A bridge between ancient wisdom and modern insight is now being built.
[ترجمه ترگمان]پلی بین حکمت قدیم و بینش مدرن اکنون ساخته شده است
[ترجمه گوگل]پل بین حکمت باستانی و بینش مدرن در حال حاضر ساخته شده است

13. She was given an unpleasant insight into what life would be like as his wife.
[ترجمه Ali.D] به او ( زن ) در مورد اینکه زندگی به عنوان همسر او ( مرد ) چگونه میتواند باشد بینشی ناخوشایند داده شد
[ترجمه ترگمان]او به این فکر افتاد که زندگی مثل همسرش خواهد بود
[ترجمه گوگل]او به یک بینش ناخوشایند داده شد که زندگی چگونه می تواند مانند همسرش باشد

14. His autobiography provides an illuminating insight into his mind.
[ترجمه ترگمان]زندگینامه او بینشی روشن در ذهن او فراهم می کند
[ترجمه گوگل]زندگینامه او یک بینش روشن برای ذهن او فراهم می کند

15. There isn't any bus stops in sight.
[ترجمه ترگمان]هیچ اتوبوسی در دیدرس نیست
[ترجمه گوگل]هیچ اتوبوس ایستاده در نظر نیست

16. There was not a ship in sight.
[ترجمه ترگمان]هیچ کشتی در دیدرس نبود
[ترجمه گوگل]یک کشتی در نظر نداشت

17. The ship is in sight of land.
[ترجمه ترگمان]کشتی در دیدرس خشکی قرار دارد
[ترجمه گوگل]کشتی در معرض زمین است

18. The boys get home and eat everything in sight .
[ترجمه ترگمان]بچه ها به خانه می آیند و همه چیز را یکجا می خورند
[ترجمه گوگل]پسران به خانه می رسند و همه چیز را در نظر می گیرند

19. Suddenly a steamer hove in sight. The captain immediately gave an order to send out a signal for rescue.
[ترجمه ترگمان]ناگهان یک کشتی بخار از نظر ناپدید شد سروان بی درنگ دستور داد تا یک سیگنال برای نجات او بفرستند
[ترجمه گوگل]ناگهان یک کشتی بخار در نظر گرفته شده است کاپیتان بلافاصله دستور داد که یک سیگنال برای نجات ارسال کند

20. With no buyer in sight for the company as a whole, the vultures started to circle.
[ترجمه ترگمان]با اینکه هیچ مشتری برای شرکت در نظر گرفتن شرکت نداشت، the شروع به چرخیدن کردند
[ترجمه گوگل]در حالی که هیچ یک از خریدارها برای این شرکت به طور کلی دیده نمی شود، صدف ها شروع به چرخاندن می کنند

21. The train is still in sight.
[ترجمه ترگمان]قطار هنوز در دیدرس است
[ترجمه گوگل]قطار هنوز در معرض دید

22. The end of the project is almost in sight.
[ترجمه ترگمان]پایان پروژه تقریبا در نظر گرفته شده است
[ترجمه گوگل]پایان پروژه نزدیک است

23. Victory is in sight.
[ترجمه ترگمان]پیروزی در دیدرس است
[ترجمه گوگل]پیروزی در حال دیدن است

24. Follow that man and keep him in sight all the time.
[ترجمه ترگمان]آن مرد را دنبال کنید و همیشه او را در نظر بگیرید
[ترجمه گوگل]آن مرد را دنبال کنید و او را همیشه در معرض دید

25. People swarmed to the shops, buying up everything in sight.
[ترجمه ترگمان]مردم به مغازه ها هجوم می آوردند و همه چیز را در نظر می گرفتند
[ترجمه گوگل]مردم به مغازه ها می لرزند، همه چیز را در نظر می گیرند

26. There wasn't a sail in sight.
[ترجمه ترگمان]هیچ بادبانی در دیدرس نبود
[ترجمه گوگل]یک بادبان در نظر نگرفت

27. The escaped prisoner was nowhere in sight.
[ترجمه ترگمان]زندانی فراری در دیدرس نبود
[ترجمه گوگل]زندانی فراری نه چندان چشمگیر بود

28. As they rounded the bend and came in sight of the river, Philip took her hand.
[ترجمه ترگمان]وقتی از پیچ گذشتند و به رودخانه رسیدند، فیلیپ دستش را گرفت
[ترجمه گوگل]فیلیپ دستش را برداشت و به طرف رودخانه آمد

29. At last we came in sight of a few houses.
[ترجمه ترگمان]سرانجام به دیدن چند خانه رسیدیم
[ترجمه گوگل]در نهایت ما چندین خانه را دیدیم

his book contains deep insights into the problems of marriage.

کتاب او حاوی بینش‌های ژرفی درباره‌ی مسائل زناشویی است.


his father was a man of insight.

پدرش مرد بابصیرتی بود.


have an insight into something.

در مورد چیزی درون بینی یا بصیرت داشتن.


پیشنهاد کاربران

پیش زمینه

دید کلی

قابل رویت

اگاهی

در دیدرس بودن

بازدید

اطلاعات

واقف شدن - وقوف - دانندگی

نگاه، دید، دیدگاه

بصیرت

نگرش

فهم، درک، بینش

معرفت

شناخت ، نگرش

رهنمون

بینش، نگرش

Insight بصیرت
In sight مد نظر

قدرت فهم

فهم،
بینش،
آگاهی

The study provided valuable insight into the development of the disease

[مارکتینگ] اِشراف
marketing insight: اشراف بر بازار؛ درک بایسته و کنش پذیر از واقعیت بازار در پیِ تحلیل عمیق و متفکرانه که قبلاً نامکشوف مانده بود

بینش , درک

– a profound insight
– an insight as to how the gene works
–�I gained an insight into the work of a journalist

insight ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: بینش
تعریف: فهمی از خود و روابط با دیگران که تجربه های پیشین را روشن یا فرد را در حل مسئله ای یاری می کند

دست یافته

درک و فهم . فهم ناگهانی

فکر سریع
ایده ناگهانی


کلمات دیگر: