کلمه جو
صفحه اصلی

diagonal


معنی : قطر، دوگوشه، قاطع دو زاویه، مورب، اریب، قطری
معانی دیگر : قیقاچ، (هندسه و ریاضی) قطر، تراگوش، کژ، (هندسه و ریاضی) قطری، تراگوشی، دارای نشان ها یا خط های مورب، ناراست، دارای زاویه ی چهل و پنج درجه، رجوع شود به: virgule

انگلیسی به فارسی

مورب، اریب، دوگوشه، قاطع دو زاویه، قطر


انگلیسی به انگلیسی

• oblique line
having an oblique direction
a diagonal line goes in a slanting direction, for example from the bottom corner of one side of a rectangle to the top corner of the other side.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] قطری
[سینما] حرکت سوژه به طور مورب - حرکت مورب
[عمران و معماری] قطری - مورب - اریبی - قطر
[برق و الکترونیک] قطری
[فوتبال] قطری-مورب
[نساجی] جناغی - دیاگنال - مورب - بافت سرژه
[ریاضیات] قطر
[آمار] قطری
[آب و خاک] قطری

مترادف و متضاد

قطر (اسم)
diagonal

دوگوشه (اسم)
diagonal

قاطع دو زاویه (اسم)
diagonal

مورب (صفت)
awry, askew, diagonal, oblique, bevel, skew, bias, boss-eyed, cross-eyed

اریب (صفت)
thwart, diagonal, oblique, skew, slant, cater-cornered, skewed, sidled, kitty-cornered

قطری (صفت)
diagonal, diametric, diametrical

angled


Synonyms: askew, bevel, beveled, bias, biased, cater-cornered, catty-cornered, cornerways, cross, crossways, crosswise, inclining, kitty-cornered, oblique, skewing, slanted, slanting, transversal, transverse


جملات نمونه

1. diagonal element
عنصر تراگوشی

2. a diagonal line which connected one corner of the room with the other
خط اریبی که یک گوشه ی اتاق را به گوشه ی دیگر وصل می کرد

3. a diagonal stroke separates 3 from 5 (thus: 3/5)
یک خط تیره ی مورب 3 را از 5 جدا می کند (این طور: 3/5)

4. The book has a diagonal black stripe on the cover.
[ترجمه DARKESTAR] کتاب روی جلداش، دارای یک نقشِ اریبِ مشکی بود.
[ترجمه ترگمان]این کتاب نوار سیاه مورب روی جلد دارد
[ترجمه گوگل]این کتاب نوار خط سیاه را روی جلد دارد

5. Footsteps had scored a diagonal path through the snow.
[ترجمه ترگمان]صدای پا یک مسیر مورب را از میان برف ها به ثمر رساند
[ترجمه گوگل]خطوط راه را از طریق برف به یک مسیر مورب به ثمر رساندند

6. Peters received a diagonal pass and headed the ball into the net.
[ترجمه ترگمان]پیترز یک پاس اریب به خود گرفت و توپ را به طرف تور برد
[ترجمه گوگل]پترز یک پاس مورب دریافت کرد و توپ را به داخل دروازه هدایت کرد

7. The diagonal group is treated as individual cases.
[ترجمه ترگمان]گروه مورب به عنوان موارد فردی مورد بررسی قرار می گیرد
[ترجمه گوگل]گروه مورب به عنوان نمونه های فردی مورد بررسی قرار می گیرد

8. Diagonal designs, whether painted on bare floor boards or woven into carpets, will always seem to push space out.
[ترجمه ترگمان]طرح های Diagonal، چه بر روی تخته های کف انبار شده و چه با فرش، همیشه به نظر می رسد که فضا را هل می دهند
[ترجمه گوگل]طرح های دیجیتال، هر چه رنگ بر روی تخته های لخت و یا بافته شده به فرش، همیشه به نظر می رسد فضای بیرون را فشار می دهد

9. Bold rather than technical, it strikes a diagonal line across the wall to the right of Engineers Slabs.
[ترجمه ترگمان]این خط به جای فنی به یک خط مورب در سمت راست دیوار سمت راست مهندسین ضربه می زند
[ترجمه گوگل]به جای فنی، ضخیم است و به خط دیافراگم در دیوار به سمت راست مهندسین اسلب حمله می کند

10. They fly in long diagonal lines or large V-shapes.
[ترجمه ترگمان]آن ها در خطوط مورب بلند و یا اشکال بزرگ V پرواز می کنند
[ترجمه گوگل]آنها در خطوط طولانی قطر یا بزرگ V شکل می گیرند

11. Llewellyn's long, diagonal punt soon put Newport back into Bridgend territory.
[ترجمه ترگمان]طولی نکشید که punt به زودی به \"نیوپورت\" وارد قلمرو Bridgend شد
[ترجمه گوگل]به زودی Longt، قطب مورب Llewellyn نیوپورت را به قلمرو بریجدن وارد می کند

12. Maybe a sideways knit, diagonal knit, collar or insert?
[ترجمه ترگمان]شاید یک کج و معوج به هم بافتن، یقه و یقه اش را گره زده باشد؟
[ترجمه گوگل]شاید یک چاک دامن، مورب، یقه یا درج

13. Cut two diagonal slashes on each side to allow heat to penetrate.
[ترجمه ترگمان]دو ضربه مورب در هر طرف ببرید تا به گرما نفوذ کنید
[ترجمه گوگل]برای دوش گرفتن از دو قطعه مورب در هر طرف، از دو طرف استفاده کنید

14. Horizontal or diagonal branches produce more flowering shoots, and therefore more fruit, than vertical ones.
[ترجمه ترگمان]شاخه های افقی و یا مورب، جوانه های flowering بیشتری را تولید می کنند و بنابراین، به جای عمودی، میوه بیشتری تولید می کنند
[ترجمه گوگل]شاخه های افقی یا مورب تولید بیشتر شاخه های گلدار و در نتیجه بیشتر میوه، نسبت به عمودی

A diagonal line which connected one corner of the room with the other.

خط اریبی که یک گوشه‌ی اتاق را به گوشه‌ی دیگر وصل می‌کرد.


a necktie with colorful diagonals

کرواتی با خط‌های اریب و رنگی


to diagonalize

قطری کردن، تراگوش کردن، به صورت قطری درآوردن


diagonal element

عنصر تراگوشی


پیشنهاد کاربران

قطری

قطری
Peters received a diagonal pass and headed the ball into the net
. . . دریافت کرد یک پاس قطری. . .

خط اریب


کلمات دیگر: