کلمه جو
صفحه اصلی

insomnia


معنی : بیخوابی، مرض بیخوابی
معانی دیگر : شبگیری، کم خوابی، بیماری بی خوابی، بیخوابی غیر عادی، مر­ بیخوابی

انگلیسی به فارسی

بیخوابی (غیر عادی)، مرض بیخوابی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
مشتقات: insomnious (adj.)
• : تعریف: difficulty in getting to sleep, esp. as a persistent problem.

- She's generally tired because she suffers from insomnia.
[ترجمه ترگمان] به طور کلی خسته است چون از بی خوابی رنج می برد
[ترجمه گوگل] او به طور کلی خسته است زیرا او از بی خوابی رنج می برد

• inability to get enough sleep, sleeplessness
someone who suffers from insomnia finds it difficult to sleep.

دیکشنری تخصصی

[روانپزشکی] بی خوابی. این اصطلاح به اختلال شروع یا دوام خواب اطلاق می شود. بیخوابی ممکن است گذرا یا مستمر باشد. در بی خوابی مستمر طبق DSM-III-R، اختلال حداقل هفته ای 3 شب بمدت اقلاً یک ماه روی داده موجب خستگی قابل توجه روزانه یا اختلال عملکرد اجتماعی یا شغلی می گردد.

مترادف و متضاد

بیخوابی (اسم)
vigilance, insomnia, sleeplessness, vigil

مرض بیخوابی (اسم)
insomnia

inability to sleep soundly


Synonyms: indisposition, insomnolence, restlessness, sleeplessness, stress, tension, vigil, vigilance, wakefulness


Antonyms: sleep


جملات نمونه

1. He suffered from headaches, insomnia and loss of appetite.
[ترجمه ترگمان]او از سردرد، بیخوابی و از دست دادن اشتها رنج می برد
[ترجمه گوگل]او از سردرد، بی خوابی و از دست دادن اشتها رنج می برد

2. Depression is almost always accompanied by insomnia.
[ترجمه ترگمان]افسردگی تقریبا همیشه با بی خوابی توام است
[ترجمه گوگل]افسردگی تقریبا همیشه با بی خوابی همراه است

3. Holly suffered from insomnia for months after her daughter was born.
[ترجمه ترگمان]هالی به مدت چند ماه بعد از تولد دخترش، از بی خوابی رنج برد
[ترجمه گوگل]هالی از ماهها پس از تولد دخترش از بی خوابی رنج می برد

4. No responsible therapist will claim to cure your insomnia.
[ترجمه ترگمان]هیچ درمانگر مسئولی ادعا نخواهد کرد که بی خوابی شما را درمان خواهد کرد
[ترجمه گوگل]هیچ درماندۀ مسئول متهم به درمان بی خوابی شما نیست

5. Worries and tenseness can lead to insomnia.
[ترجمه ترگمان]اضطراب و اضطراب می تواند منجر به بی خوابی شود
[ترجمه گوگل]نگرانی و شدت می تواند منجر به بی خوابی شود

6. No time for insomnia, backaches, headaches, indigestion or general lethargy.
[ترجمه ترگمان]هیچ زمانی برای بیخوابی، backaches، سردرد، سوهاضمه یا رخوت عمومی وجود ندارد
[ترجمه گوگل]هیچ وقت برای بی خوابی، کمر درد، سردرد، بیماری های قلبی و یا تندرستی عمومی وجود ندارد

7. Melville was right: Insomnia is more prevalent in seniors than in any other age group.
[ترجمه ترگمان]مل right حق داشت: Insomnia در سالمندان شایع تر از هر گروه سنی دیگر است
[ترجمه گوگل]ملویل درست بود: بی خوابی در سالمندان شایع تر از هر گروه سنی دیگر است

8. The fourth cause of sleep onset insomnia is a stress-induced response to what is known as conditioned insomnia.
[ترجمه ترگمان]علت چهارم بی خوابی و بی خوابی ناشی از استرس ناشی از استرس است که به بی خوابی شرطی شده گفته می شود
[ترجمه گوگل]دلیل چهارم بی خوابی شروع خواب، پاسخ ناشی از استرس به آنچه که به نام بی خوابی شرطی شناخته می شود، است

9. He suffered from insomnia and was taking sleeping pills each night.
[ترجمه ترگمان]او از بی خوابی رنج می برد و هر شب قرص خواب می خورد
[ترجمه گوگل]او از بی خوابی رنج می برد و قرص های خواب آور هر شب مصرف می کرد

10. How each of these causes maintenance insomnia is fully explained later in this book.
[ترجمه ترگمان]چگونه هر یک از این علل بی خوابی به طور کامل بعدا در این کتاب توضیح داده می شود
[ترجمه گوگل]هر کدام از اینها سبب بیخوابی نگهداری می شود که در این کتاب به طور کامل توضیح داده شده است

11. He is suffering from insomnia.
[ترجمه ترگمان]از بی خوابی رنج می برد
[ترجمه گوگل]او از بی خوابی رنج می برد

12. He was suffering from insomnia and hypertension.
[ترجمه ترگمان]او از بی خوابی و فشار خون رنج می برد
[ترجمه گوگل]او از بی خوابی و فشار خون بالا رنج می برد

13. Insomnia plagued her and sapped her strength.
[ترجمه ترگمان]سفیرا او را به ستوه اورده بود و نیروی او را از بین برده بود
[ترجمه گوگل]بی خوابی او را تحمل می کند و قدرتش را از بین می برد

14. good seeing you,sky RWS star,one is my heart,want me to look at the stars,when the number of stars such as insomnia,when a meteor,good friend be happy every day.
[ترجمه ترگمان]خوب دیدن تو، ستاره RWS آسمان، یکی قلب من است، از من می خواهد که به ستاره ها نگاه کنم، وقتی که تعداد ستارگان مانند بی خوابی، زمانی که یک شهاب سنگ، دوست خوب هر روز شاد باشد
[ترجمه گوگل]ستاره ای RWS آسمان را خوب می بینم، قلب من است، می خواهم به ستاره ها نگاه کنم، وقتی تعداد ستارگان مانند بی خوابی، شهاب، دوست خوب هر روز خوشحال می شود

15. If it generally takes a child more than thirty minutes to nod off to sleep at night, insomnia is suspect.
[ترجمه ترگمان]اگر به طور کلی بیش از سی دقیقه طول بکشد تا در شب چرت بزند، بی خوابی مظنون است
[ترجمه گوگل]اگر به طور کلی یک کودک بیش از سی دقیقه طول بکشد تا شب در شب بخوابد، بی خوابی مشکوک است

پیشنهاد کاربران

بیخوابی

in which you have difficulty in sleeping

بیخوابی
💕 i can't sleep without you
من نمیتوانم بخوابم بدون تو 💞

بیخوابی، مرض بیخوابی

بی خوابی، وقتی آدم کلافه میشه نمیتونه بخوابه.
به عبارتی :a medical condition in which you have difficulty sleeping.

Sleeplessness
Inability to sleep
بی خوابی

Because of my insomnia at night
He asked me for my mother mobile number to get to know me through my mother
به علت بیخوابی های شبانه من
او شماره همراه مادرم را از من خواست تا من را از طریق مادرم بشناسد

insomnia ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: بی خوابی
تعریف: فقدان یا کاهش توانایی به خواب رفتن یا فقدان تداوم خواب

Insufficient or nondestructive active sleep despite ample opportunity to sleep
اختلال خواب


کلمات دیگر: