کلمه جو
صفحه اصلی

camp


معنی : اردوگاه، اردو، لشکرگاه، خیمه گاه، ربع، خیل، چادر زدن، اردو زدن، منزل کردن، خیمه زدن
معانی دیگر : خیمه سرا، بارگاه، کمپ، پرده سرا، سربازخانه، پادگان، زندان صحرایی، قرارگاه، به اردوگاه رفتن، (برای تفریح و تعطیلات) در چادر یا هوای آزاد زیستن، در اردوگاه جا دادن، گروه، دسته (سیاسی یا نظامی یا عقیدتی)، زندگی سربازی، کلبه، پناهگاه موقت، چادر، (خودمانی) مبتذل، پرادا و اطوار، (در مورد مرد) رفتار زنانه، قر و عشوه، غمزه ی خرکی، چادرزدن بیشتر با out

انگلیسی به فارسی

پادگان، خیمه‌گاه، بارگاه، اردو، اردوگاه، لشکرگاه، منزل کردن، اردو زدن، چادرزدن (بیشتر با out )


اردوگاه، اردو، لشکرگاه، خیمه گاه، ربع، خیل، اردو زدن، چادر زدن، منزل کردن، خیمه زدن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: an outdoor place where tents or temporary shelters are set up.
مترادف: campground, campsite, encampment
مشابه: bivouac, cantonment, lodging, quarters

- We set up our tent in a camp by the lake.
[ترجمه tina] ما چادرمان را در یک اقامتگاه در نزدیکی دریاچه راه اندازی کردیم
[ترجمه ترگمان] ما چادر خود را در اردوگاه کنار دریاچه برپا کردیم
[ترجمه گوگل] چادر ما را در یک اردوگاه توسط دریاچه راه اندازی کردیم

(2) تعریف: one or a group of cabins, tents, or other rough shelters.
مترادف: shelter
مشابه: barracks, cabin, cottage, lodge, tent

- The refugee camp consists of hundreds of tents and wooden huts.
[ترجمه ترگمان] اردوگاه پناهندگان شامل صدها چادر و کلبه های چوبی است
[ترجمه گوگل] اردوگاه پناهندگان شامل صدها چادر و کلبه های چوبی می باشد

(3) تعریف: a place or program that provides activities, and often overnight accommodations in a rustic setting, for children when they are on vacation from school.

- Our son did a lot of outdoor sports and made some good friends while he was at camp last summer.
[ترجمه ترگمان] پسر ما ورزش های خارج از خانه انجام داد و در حالی که تابستان گذشته در کمپ بود دوستان خوبی پیدا کرد
[ترجمه گوگل] پسر ما بسیاری از ورزش های فضای باز را انجام داد و در حالی که در تابستان تابستان در اردوگاه بود، دوستان خوبی داشت

(4) تعریف: the people in such cabins, tents, or shelters.
مترادف: campers
مشابه: cottagers, lodgers

- Howling wolves kept the whole camp awake last night.
[ترجمه ترگمان] دیشب گرگ ها تمام اردوگاه را بیدار نگه داشتند
[ترجمه گوگل] گرگ های شلوغ کل کل اردوگاه را بیدار می کردند

(5) تعریف: a group of persons united by a common idea or belief.
مترادف: party, sect
مشابه: circle, clan, clique, coterie, faction, group, in-group, set

- He's gone over to the Democratic camp.
[ترجمه ترگمان] او به طرف اردوگاه دموکرات رفته
[ترجمه گوگل] او به اردوگاه دموکراتیک رفته است
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: camps, camping, camped
(1) تعریف: to establish a temporary shelter or camp.
مترادف: encamp
مشابه: backpack, bivouac

- Let's stop here and camp by the river.
[ترجمه ترگمان] بیا اینجا بایستیم و کنار رودخانه اردو بزنیم
[ترجمه گوگل] بیایید اینجا را متوقف کنیم و کنار رودخانه بمانیم

(2) تعریف: to stay for a while in a camp, or to sleep anywhere outdoors in a tent (sometimes fol. by "out").
مشابه: rough it, tent

- The soldiers camped at the base of the hill until their new orders were received.
[ترجمه ترگمان] سربازانی که در پایین تپه اردو زده بودند تا اینکه دستورها جدیدی دریافت کردند
[ترجمه گوگل] سربازان در پایه تپه به ایستگاه تظاهرات جدید رسیدند
- We camped in Rocky Mountain State Park during our last vacation.
[ترجمه ترگمان] ما در طی آخرین تعطیلات در پارک ایالتی راکی در پارک ایالتی راکی اطراق کردیم
[ترجمه گوگل] ما در آخرین تعطیلات ما در پارک ایالت راکی ​​کوهستان اقامت کردیم
- We don't stay in hotels when we travel; we always camp.
[ترجمه ترگمان] وقتی سفر می کنیم توی هتل می مونیم، همیشه چادر می زنیم
[ترجمه گوگل] ما در زمان سفر ما در هتل ها باقی نمی ماند ما همیشه اردوگاه می کنیم
- The children wanted to camp out in the backyard, but their father said no.
[ترجمه ترگمان] بچه ها می خواستند در حیاط پشتی چادر بزنند، اما پدرشان گفت نه
[ترجمه گوگل] بچه ها می خواستند در حیاط خلوت اردوگاه را ترک کنند، اما پدرشان گفتند: نه

(3) تعریف: to establish oneself securely in a place.
مترادف: lodge
مشابه: anchor, moor, settle, stay

- We camped on her doorstep until she decided to appear.
[ترجمه ترگمان] ما در خونه ش چادر زدیم تا اینکه اون تصمیم گرفت
[ترجمه گوگل] ما در آستانه اش نشستیم تا تصمیم بگیرد ظاهر شود
اسم ( noun )
• : تعریف: the style of something such as clothing, decoration, art, or the like that is considered amusing because of its consciously pretentious showiness or outlandishness.
مترادف: flashiness, garishness, gaudiness, ostentation, outlandishness, pretentiousness, showiness
مشابه: affectation
صفت ( adjective )
• : تعریف: of or pertaining to the amusingly pretentious style of something.
مترادف: flash, garish, gaudy, ostentatious, outlandish, pretentious, showy
مشابه: affected, artificial

• temporary residence (often made of tents, etc.)
build a temporary residence; settle down, establish oneself; live in a temporary residence
out-of-date; ostentatious, theatrical; effeminate, gay
a camp is a group of tents or temporary buildings for people to live in for a short time.
if you camp somewhere, you stay there in a tent or caravan.
you can use camp to refer to a group of people with a particular idea or belief.
see also camping, concentration camp.
if you camp out, you sleep outdoors, usually in a tent.

دیکشنری تخصصی

[علوم دامی] آدنوزین منوفسفات حلقوی
[عمران و معماری] اردوگاه - چادر
[] بارگاه، چادرگاه, اردوگاه

مترادف و متضاد

اردوگاه (اسم)
camp, campsite, cantonment, campground, camping site

اردو (اسم)
camp

لشکرگاه (اسم)
camp

خیمه گاه (اسم)
camp, camp-ground

ربع (اسم)
quarter, camp, quadrant, fourth, quadrature

خیل (اسم)
troop, tribe, strain, bivouac, camping, regiment, cavalry, camp, camping ground, drove of horses

چادر زدن (فعل)
cage, camp, encamp, encage, pitch tent

اردو زدن (فعل)
camp, encamp, encage, outspan, pitch

منزل کردن (فعل)
inhabit, lodge, live, roost, camp

خیمه زدن (فعل)
tent, camp, pitch a tent, camp out in tents, lodge out in tents, make the pitch

consciously affecting the unfashionable, weird, or bizarre


Synonyms: affected, arch, artificial, avant-garde, Daliesque, far out, in, mannered, mod, ostentatious, pop, posturing, wild


site for outdoor living


Synonyms: bivouac, campfire, campground, camping ground, caravansary, chalet, cottage, encampment, hut, lean-to, lodge, log cabin, shack, shanty, shed, summer home, tent, tent city, tepee, tilt, wigwam


جملات نمونه

They moved the prisoners to a camp near the city.

اسیران را به بازداشت‌گاهی در نزدیکی شهر منتقل کردند.


extermination camp

کشتارگاه زندانیان جنگی


The soldiers camped near a river.

سربازان کنار رودی اردو زدند.


We decided to go camping in the mountains only with our sleeping bags.

تصمیم گرفتیم فقط با کیسه‌های خواب خود در کوهستان بیتوته کنیم.


1. camp it up
(عمدا) غلوآمیز و پر ادا و اطوار کردن،توبازی رفتن،(در مورد مرد) غمزه و عشوه ی خرکی کردن

2. camp out
(برای تفریح یا ورزش و غیره) در هوای آزاد یا در چادر زیستن

3. base camp
پایگاه مبنا (اصلی)،اردوگاه

4. extermination camp
کشتارگاه زندانیان جنگی

5. the camp was in the middle of a beautiful forest
اردوگاه در میان جنگل زیبایی قرار داشت.

6. break camp
اردوگاه را ترک کردن

7. break camp
اردوگاه یا خیمه گاه را برچیدن و رفتن

8. make camp
چادر زدن،خیمه برپا کردن،بیتوته کردن

9. training camp
اردوگاه پرورش ورزشکاران،فرهیختگاه

10. a refugee camp
اردوگاه پناهندگان

11. a scout camp
اردوی پیشاهنگی

12. a tourist camp
اردوگاه توریستی (سیاحان)

13. an army camp
پادگان نیروی زمینی

14. in their camp area they butchered two sheep each day
در خیمه سرای آنها روزی دو گوسفند ذبح می کردند.

15. the refugee camp has sprawled
اردوگاه آوارگان بی رویه رشد کرده است.

16. they pitched camp by the river
آنها در کنار رودخانه اردو زدند.

17. the troops broke camp early in the morning
لشکریان صبح زود ارودگاه را ترک کردند.

18. tonight we'll make camp right here
امشب همین جا بیتوته می کنیم.

19. the road between the camp and the hospital was guarded day and night
راه بین سربازخانه و بیمارستان شب و روز پاسداری می شد.

20. defeated soldiers straggled back into camp
سربازان شکست خورده به طور نامنظم به اردوگاه برگشتند.

21. the butcher of aushwitz prison camp
قصاب بازداشتگاه آشویتز

22. the soldiers are to strike camp tomorrow and move south
قرار است فردا سربازان اردوگاه را برچینند و به جنوب بروند.

23. they moved the prisoners to a camp near the city
اسیران را به بازداشتگاهی در نزدیکی شهر منتقل کردند.

24. at five in the morning, we broke camp and started moving along the river
ساعت پنج بامداد خیمه ها را جمع کردیم و در راستای رودخانه به راه افتادیم.

25. a lone messenger made his way to the camp
پیام رسان تک و تنها خود را به اردوگاه رساند.

26. he deserted us and went over to the rival camp
او ما را ترک کرد و به دسته ی رقبای ما گروید.

27. news of the german's retreat filtered through the labor camp
خبر عقب نشینی آلمان ها در سر تا سر اردوگاه کار اجباری رخنه کرد.

28. One group left the camp to forage for firewood.
[ترجمه ترگمان]یک گروه اردوگاه را برای جستجوی هیزم ترک کرد
[ترجمه گوگل]یک گروه اردوگاه را برای خوردن هیزم ترک کرد

29. The travelers set up a camp on the river bank.
[ترجمه ترگمان]مسافران در ساحل رودخانه اردو زدند
[ترجمه گوگل]مسافران یک اردوگاه را بر روی رودخانه راه اندازی کردند

30. Our army pounded at the enemy's camp and destroyed it.
[ترجمه ترگمان]ارتش ما به اردوگاه دشمن ضربه زد و آن را نابود کرد
[ترجمه گوگل]ارتش ما در اردوگاه دشمن زد و آن را نابود کرد

a tourist camp

اردوگاه توریستی (سیاحان)


a scout camp

اردوی پیشاهنگی


The camp was in the middle of a beautiful forest.

اردوگاه در میان جنگل زیبایی قرار داشت.


an army camp

پادگان نیروی زمینی


The road between the camp and the hospital was guarded day and night.

راه بین سربازخانه و بیمارستان شب و روز پاسداری می‌شد.


most of the world was divided into two camps: the Communist Camp and the Capitalist Camp

اکثر نقاط دنیا به دو گروه تقسیم شده بود: بلوک کمونیستی و بلوک کاپیتالیستی


He deserted us and went over to the rival camp.

او ما را ترک کرد و به دسته‌ی رقبای ما گروید.


At five in the morning, we broke camp and started moving along the river.

ساعت پنج بامداد خیمه‌ها را جمع کردیم و در راستای رودخانه به راه افتادیم.


Tonight we'll make camp right here.

امشب همین جا بیتوته می‌کنیم.


اصطلاحات

break camp

اردوگاه یا خیمه‌گاه را بر چیدن و رفتن


camping equipment

تجهیزات اردو (مثل چادر و کیسه خواب و چراغ قوه و غیره)


camp it up

(عمداً) غلوآمیز و پر ادا و اطوار کردن، تو بازی رفتن، (در مورد مرد) غمزه و عشوه‌ی خرکی کردن


camp out

(برای تفریح یا ورزش و غیره) در هوای آزاد یا در چادر زیستن


make camp

چادر زدن، خیمه برپا کردن، بیتوته کردن


پیشنهاد کاربران

اقامتگاه

اتراق کردن

پاتوق کردن

تیم

طرف/ گروه/ دسته

گروهی از افراد در جایی مانند جنگل ها کوه ها یا حتی کنار رودخانه ها برای مدت کمی اتراق کنند

جایی که در انجا چادر میزنند و یک شب را در ان میخوابند

اردوگاه

اردوگاه

camp
واژه ای ایرانی - اروپایی ست و هم ریشه با کَن از کَندن
camp : cam - p
cam = کَن از کَندن در اسل نهادن ، انداختن و در فهمیده ( مفهوم ) جایی را کندن و خانه ساختن ، که خود خانه ، کان ( معدن ) ، کَندو از کَن گرفته شده اند که در زبان انگلیسی وات " ن" به "م" دگریده و تغییر یافته است.
p = پسوند نام ساز یا به گفته دستور زبان نویسان کهن و قدیمی : زینتی یا برای لفزیدن یا تلفظ آسان تر به آن افزوده شده است.
پیش نهاد : کَنِستان ، کَنان ، کَنلاد، کَنف، کَنب، کَندیز، کَنگاه، کَنکَد، کَنَک. . .

مسافرت


کلمات دیگر: