کلمه جو
صفحه اصلی

dim


معنی : مبهم، تاریک، تیره، تار، کم نور، تیره کردن
معانی دیگر : نامشخص، نیمه تاریک، کم سو کردن یا شدن (چشم و نور و غیره)، (چشم) کم سو، ضعیف، (فهم و شنوایی) کند، دیرفهم، کم هوش، (عامیانه) احمق، خر، بی شعور، وخیم، بدفرجام، کم نور شدن یا کردن (به ویژه کم نور کردن چراغ های جلو اتومبیل هنگام مقابله با اتومبیل دیگر)، کم نور (یا کم هوش و غیره) نمایاندن، مات، عاری از زرق و برق، بی جلا، کدر، (قدیمی) تاری، فلق، شفق، پگاه نور

انگلیسی به فارسی

کم‌نور، تاریک، تار، مبهم


تیره کردن


انگلیسی به انگلیسی

• make dim; become faint
dark; faint, indistinct
a dim place is rather dark because there is not much light in it.
something that is dim is not very easy to see.
if your memory of something is dim, you can hardly remember it at all.
if you take a dim view of someone or something, you disapprove of them or have a low opinion of them.
if you say that someone is dim, you think they are stupid; an informal use.
if a light dims or if you dim it, it becomes less bright.
see also dimmer.

دیکشنری تخصصی

[نساجی] تیره سازی - تاریک کردن - کم نور - تیره رنگ

مترادف و متضاد

Synonyms: depressing, disapproving, discouraging, gloomy, skeptical, somber, suspicious, unpromising


Antonyms: favorable, good


not very intelligent


Synonyms: boorish, dense, dim-witted, doltish, dull, dumb, oafish, obtuse, slow, slow on uptake, stupid, thick, weak-minded


Antonyms: bright, intelligent, smart


darken; obscure


مبهم (صفت)
hazy, involved, involute, obscure, opaque, ambiguous, vague, enigmatic, misty, dim, dusky, esoteric, mysterious, forked, nebular, imprecise

تاریک (صفت)
blind, ambiguous, dark, dim, black, gloomy, dusky, somber, sombre, benighted, murk, caliginous, cimmerian, darkling, lackluster, stygian

تیره (صفت)
obscure, thick, dark, dim, black, gloomy, heavy, somber, sombre, muddy, turbid, murky, fuzzy, murk, nebulous, caliginous, overcast, cloudy, lurid, indistinct, tawny, darkling, fulvous, fuscous, inky

تار (صفت)
obscure, dark, dim, blear, nebulous, caliginous, dimmest

کم نور (صفت)
dim, faint

تیره کردن (فعل)
mud, obscure, fog, dim, gloom, blur, shade, bedim, overcloud, darken, tarnish, overcast

darkish


Synonyms: blah, bleary, blurred, caliginous, cloudy, dark, dingy, dreary, dull, dusk, dusky, faded, faint, flat, fuzzy, gloomy, gray, ill-defined, indistinct, lackluster, lightless, mat, monotone, monotonous, murky, muted, obscured, opaque, overcast, pale, poorly lit, shadowy, sullied, tarnished, tenebrous, unclear, unilluminated, vague, weak


Antonyms: bright, brilliant, clear, distinct, light


unfavorable with regard to opinion


Synonyms: becloud, bedim, befog, blear, blur, cloud, dull, eclipse, fade, fog, haze, lower, muddy, obfuscate, pale, tarnish, turn down


Antonyms: brighten, lighten


جملات نمونه

In town drive with your dim lights.

در شهر با نور پایین حرکت کن.


The moon dims the stars.

ماه ستارگان را کم نور می‌نمایاند.


1. dim prospects
آینده ی تاریک

2. dim and distant
مدتها پیش

3. a dim eyesight
کم سویی چشم

4. a dim hope that perhaps he may be cured too
روزنه ی امیدی که شاید او نیز شفا یابد

5. the dim light of a candle
نور کم شمع

6. i have dim memories of my early childhood
من از اوایل کودکی خود خاطرات مبهمی دارم.

7. in that dim light, all i could see was the outline of her face
در آن نور کم فقط می توانستم یک شمه کلی از چهره ی او را ببینم.

8. in the dim and distant past, my father made a short trip to this town
مدت ها پیش پدرم به این شهر سفر کوتاهی کرد.

9. the lantern's dim rays
سوسوی ضعیف فانوس

10. take a dim (or poor) view of
نظر مساعد نداشتن (نسبت به چیزی)،بدبین بودن

11. take a dim view of
بابدبینی نگاه کردن به

12. i take a dim view of those who want to impose thier views on others
من به کسانی که می خواهند عقاید خود را به دیگران تحمیل کنند با بدبینی می نگرم.

13. the moon is dim on dusty nights
در شب های غبارآلود ماه کم نور است.

14. he gave only a dim inkling of his native intelligence
فقط آثار بسیار خفیفی از هوش مادرزادی خود را بروز داد.

15. in town drive with your dim lights
در شهر با نور پایین حرکت کن.

16. intellectually he is a bit dim
او از نظر عقلی کمی کند است.

17. when you see other cars, dim your lights
وقتی ماشین های دیگر را می بینی با نور پایین حرکت کن.

18. She stood waiting, in the dim light.
[ترجمه ترگمان]او در روشنایی ضعیف منتظر ایستاده بود
[ترجمه گوگل]او در انتظار نور بود، در نور کم

19. The lamp gave out a dim light.
[ترجمه ترگمان]چراغ خاموش شد
[ترجمه گوگل]چراغ روشنایی کم نور شد

20. A dim light came from afar.
[ترجمه ترگمان]نوری ضعیف از دور پدیدار شد
[ترجمه گوگل]نور کم از دور آمد

21. The lamp threw out a dim light.
[ترجمه ترگمان]چراغ اتاق را روشن کرد
[ترجمه گوگل]لامپ نور کم نور را برداشت

22. The dim bulb of the bedside lamp cast a soft radiance over his face.
[ترجمه ترگمان]نور ضعیف چراغ کنار تخت، پرتو ملایمی بر چهره اش نقش بست
[ترجمه گوگل]لامپ کم نور لامپ کنار تخت، تابش نرم را روی صورتش قرار داده است

23. I made out two dim shapes in my dream.
[ترجمه ترگمان]دو اشکال مبهم در خواب دیدم
[ترجمه گوگل]در رویا من دو شکل کمر را ساختم

a dim hope that perhaps he may be cured too

روزنه‌ی امیدی که شاید او نیز شفا یابد


The moon is dim on dusty nights.

در شب‌های غبارآلود ماه کم نور است.


I couldn't tell her face in the early morning dimness.

در نور کم پگاه چهره‌ی او را تشخیص نمی‌دادم.


I have dim memories of my early childhood.

من از اوایل کودکی خود خاطرات مبهمی دارم.


Old age has dimmed his eyes.

پیری چشم‌های او را کم نور کرده است.


a dim eyesight

کم‌سویی چشم


Intellectually he is a bit dim.

او از نظر عقلی کمی کند است.


dim prospects

آینده‌ی تاریک


When you see other cars, dim your lights.

وقتی ماشین‌های دیگر را می‌بینی با نور پایین حرکت کن.


Shakespeare's genius dims the lustre of other writers.

نبوغ شکسپیر درخشندگی نویسندگان دیگر را تار می‌نمایاند.


In the dim and distant past, my father made a short trip to this town.

مدتها پیش پدرم به این شهر سفر کوتاهی کرد.


I take a dim view of those who want to impose thier views on others.

من به کسانی که می‌خواهند عقاید خود را به دیگران تحمیل کنند با بدبینی می‌نگرم.


اصطلاحات

a dimly-lit place

جای کم نور


dim and distant

مدتها پیش


take a dim view of

بابدبینی نگاه کردن به


پیشنهاد کاربران

بی خیالی

کم نور

بنظر میرسد که با پیشوند فارسی "بی" تاحدی منطبق باشد
و گاها هم بمعنی " کم - جزئی" بکارمیرود. نکته مهم اینکه
در زبان فارسی برای یک کلمه چنین وسعتی وجود ندارد
یعنی در انگایسی از بی تا کم دابره شمول و کاربرد دارد

این پیشوندلفظی است که دلالت ان بر معنی از پیشوند "بی" که نمایانگر عدم وجود چیزی است تا لفظ "کم" که بیانگر وجود چیزی در حد " جزئی" است دابره استعمال دارد

تیر و تار

۱ ) کم ، کمی
( توضیح اینکه : کم یا کمی که همراه با تاریکی باشه تو معنی )

۲ ) کم داشتن
( توضیح : کم داشتن شامل هر چیزی حتی عقل و شعور حتی پول و . . . )

محو شدن

کم نور ، تار

Definition:not bright or clear

1. Solar panels, now common even in the wilds, are used mainly to power dim tube lamps.
صفحات خورشیدی که اکنون حتی در طبیعت نیز رایج است ، عمدتا برای تأمین لوله لامپ های ( لامپ های لوله ای نئونی ) کم نور استفاده می شود.
2. The dishes will then be delivered at home five times a day, which includes main courses, drinks, vegetables, fruit, dim sum and Chinese herbs.
غذاها سپس پنج بار در روز در خانه تحویل داده می شوند ، که شامل غذاهای اصلی ، نوشیدنی ها ، سبزیجات ، میوه ، خوراک چینی و گیاهان چینی است.
3. I try convincing a couple of girls driving in to back out and go back in again, but they are too dim to understand.
من سعی می کنم دو تا دختری را که رانندگی می کنند متقاعد کنم که عقب نشینی کنند و دوباره به عقب برگردند ، اما آنها برای درک کردن خیلی کودن هستند.
4. If information is received and no action is taken the force would take a dim view of that.
اگر اطلاعاتی دریافت شود و هیچ اقدامی انجام نشود ، نیرو دیدگاه مبهمی نسبت به آن خواهد داشت.
5. Residents view street cleaning as a fundamental job of their council, and will take a dim view of any further deterioration of the service.
ساکنان نظافت خیابان ها را وظیفه اساسی شورای خود می دانند و در صورت هرگونه وخامت بیشتر خدمات ، دیدگاه تیره و تار خواهند داشت.
6. No less worrisome, therefore, is the fact that the networks that own so many of these stations are too dim to understand this fact.
بنابراین نگران کننده این واقعیت نیست که شبکه هایی که تعداد زیادی از این ایستگاه ها را در اختیار دارند برای درک این واقعیت بسیار کند ذهن ( کج فهم ) هستند.
7. It was still grey and wet from raining earlier but she could see the red and orange from a dim rainbow across the mountain.
هنوز باران زودهنگام ابری و مرطوب بود اما او رنگ قرمز و نارنجی را از یک رنگین کمان کم رنگ در آن طرف کوه می دید.
8. Despite the dim lighting in the engine room, he detected a faint shadow on the far wall.
با وجود روشنایی کم نور در موتورخانه ، او سایه کم رنگی را بر روی دیوار دور تشخیص داد.
9. Both blue lights were starting to get dim and looked like moving globs of dark shadow.
هر دو چراغ آبی شروع به کم نور شدن می کردند و شبیه ذره های کوچک در سایه تاریک بودند.
10. Shifting away from the dim hopes of my rescue, I conjure up a series of bright memories that bring me a tidal change of emotion.
با دور شدن از امیدهای کم سوی نجات خود ، مجموعه ای از خاطرات درخشان را به ذهن فراخوانی می کنم که موج تغییر احساسی را برای من به ارمغان می آورد.

Dim ( adj ) = کم نور، کم سو، کم رنگ، مبهم، تیره و تار، ( کودن، دیرفهم، کج فهم ) ، پسوند نا و بی برای نفی ( مثل ناامید یا بی بصریت )
Dim ( verb ) = کم نور کردن یا شدن، تاریک کردن یا شدن، کم رنگ کردن یا شدن

dim sum = خوراک چینی یا دلمه چینی هست که در اندازه های کوچک سرو میشه و به همراه آن معمولا چایی می آورند.
dim view = دیدگاه تیره و تار یا دید تیره یا دید مبهم به این منظور که شما نسبت به یک موضوعی دیدگاه یا نظر ضعیفی داریدو نمی توانید آن را تایید کنید.
dim hope = نا امید
dim sighted = بی بصیرت

معانی دیگر Dim ( adj ) >>>>> کم فروغ، ضعیف، کدر، مات، تار
معانی دیگر dim ( verb ) >>>>>>> تیره کردن یا شدن

مترادف Dim ( adj ) = faint ( adj )


تار
تیره


کلمات دیگر: