کلمه جو
صفحه اصلی

instance


معنی : مثل، شاهد، مثال، نمونه، مورد، سرمشق، لحظه، بعنوان مثال ذکر کردن
معانی دیگر : مصداق، مرحله، گام، حالت، مثال آوردن، به عنوان نمونه ذکر کردن، نشانگر بودن، (در اصل) درخواست مصرانه، التماس شدید، (مهجور) علت، انگیزه، وضع، خصوصیات، (حقوق) دادخواست، اقامه ی دعوی، وهله

انگلیسی به فارسی

بعنوان مثال ذکر کردن، لحظه، مورد، نمونه، مثل،مثال، شاهد، وهله


نمونه، مثال، مورد، لحظه، مثل، شاهد، سرمشق، بعنوان مثال ذکر کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: for instance
• : تعریف: an occasion, case, or example.
مترادف: case, example, occasion
مشابه: exemplar, illustration, model, occurrence, picture, sample, specimen, time, type

- Can you think of a single instance in which he offered to help?
[ترجمه ترگمان] آیا می توانید به یک مورد خاص فکر کنید که در آن پیشنهاد کمک کرده است؟
[ترجمه گوگل] آیا می توانید به یک نمونه واحد که در آن او برای کمک به شما فکر می کند فکر می کنید؟
- In this instance, I think you're overreacting.
[ترجمه محمد] در این مورد، فکر میکنم داری زیاده روی میکنی
[ترجمه ترگمان] در این مورد، فکر می کنم داری زیاده روی می کنی
[ترجمه گوگل] در این مثال، من فکر می کنم شما بیش از حد واکنش نشان می دهید
- The instance of treason that most of us are familar with is that committed by Benedict Arnold.
[ترجمه ترگمان] نمونه خیانت که اکثر ما با آن مواجهیم این است که به وسیله \"بندیکت\" \" (Benedict آرنولد)مرتکب شده است \"
[ترجمه گوگل] نمونه ای از خیانت که بیشتر ما با آن آشنا هستیم این است که توسط بریکت آرنولد مرتکب شده است
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: instances, instancing, instanced
• : تعریف: to cite or mention as an example.
مترادف: refer to
مشابه: allude to, cite, mention, quote

- The guidance counselor instanced the case of a boy who had been a slow learner and yet ended up becoming a famous, respected scientist.
[ترجمه ترگمان] مشاور راهنما، در مورد پسری که یاد گیرنده کند بوده و در عین حال تبدیل به یک دانشمند مشهور و محترم شده بود، پاسخ داد
[ترجمه گوگل] مشاور راهنمایی مورد پسر بچه ای را که یادگیرنده آهسته بود، محک زد و در نهایت تبدیل به دانشمند معروف و محترم شد

• occurrence, occasion; example, illustration; prosecution of a case (law); (archaic) urgency, pressing importance; (in object oriented programming) specific object of a class (executable file)
refer to a case or occurrence to explain or prove a point; cite, mention, refer to as an example
you use for instance when giving an example of the thing you are talking about.
an instance is a particular example of an event, situation, or person.
you say in the first instance when mentioning something that is the first step in a series of actions.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] مورد، مثال
[ریاضیات] نمونه

مترادف و متضاد

name


Synonyms: adduce, cite, exemplify, illustrate, mention, quote, refer, show, specify


مثل (اسم)
adage, proverb, example, instance, maxim, exemplar

شاهد (اسم)
instance, affiant, witness, testator, testimonial, testifier, testate, looker on, theme, voucher, warranter

مثال (اسم)
saying, proverb, saw, example, instance, exemplar, parable, exemplum, apologue, praxis

نمونه (اسم)
example, instance, exemplar, parable, exemplum, progenitor, precedent, piece, breadboard, sample, model, specimen, module, paradigm, typicality

مورد (اسم)
case, occasion, reason, instance, proper place, proper time, salvo

سرمشق (اسم)
example, instance, exemplar, pattern, fugleman, sample, model

لحظه (اسم)
spot, instance, minute, moment, instant, flash, second, trice

بعنوان مثال ذکر کردن (فعل)
instance

case, situation


Synonyms: case history, case in point, detail, example, exemplification, exponent, ground, illustration, item, occasion, occurrence, particular, precedent, proof, reason, representative, sample, sampling, specimen, time


جملات نمونه

1. an instance of true patriotism
نمونه ای از میهن دوستی واقعی

2. for instance
مثلا،برحسب مثال

3. record each instance of the use of this word
موارد کاربرد این واژه را یادداشت کنید.

4. we may instance the increase in crime
ازدیاد جرایم را می توان به عنوان نمونه ذکر کرد.

5. at the instance of
بنا به پیشنهاد،به خاطر درخواست

6. in this instance
در این مورد،در این حالت،در این موقعیت

7. in the first instance
در مرحله ی اول

8. I came here at the instance of Dr. Jekyll.
[ترجمه ترگمان] من به عنوان دکتر جکیل هستم
[ترجمه گوگل]من در اینجا به عنوان دکتر جکیل آمده ام

9. In the first instance I was inclined to refuse, but then I reconsidered.
[ترجمه ترگمان]در وهله اول میل داشتم رد کنم، اما بعد تجدید نظر کردم
[ترجمه گوگل]در ابتدا من تمایل به رد کردن داشت، اما بعدا دوباره در نظر گرفتم

10. An instance of this controversy occurred last year.
[ترجمه ترگمان]یک نمونه از این بحث در سال گذشته رخ داد
[ترجمه گوگل]نمونه ای از این بحث در سال گذشته رخ داد

11. You cannot rely on her; for instance, she arrived an hour late for an important meeting yesterday.
[ترجمه ترگمان]برای مثال، شما نمی توانید به او اعتماد کنید؛ برای مثال او دیروز یک ساعت دیر به جلسه مهم رسید
[ترجمه گوگل]شما نمی توانید به او تکیه کنید؛ به عنوان مثال، او دسامبر یک ساعت برای یک جلسه مهم وارد شد

12. North America provides the most striking instance of European settlement on a grand scale.
[ترجمه ترگمان]آمریکای شمالی بارزترین نمونه از توافق اروپا را در مقیاس بزرگ فراهم می کند
[ترجمه گوگل]آمریکای شمالی نشان می دهد که مهم ترین نمونه از حل و فصل اروپا در مقیاس بزرگ است

13. This is a classic instance of Dostoevsky's writing operating on two levels.
[ترجمه ترگمان]این یک نمونه کلاسیک از نوشته های Dostoevsky است که در دو سطح عمل می کند
[ترجمه گوگل]این یک نمونه کلاسیک از نوشتن Dostoevsky در دو سطح است

14. What would you do, for instance,[Sentence dictionary] if you found a member of staff stealing?
[ترجمه ترگمان]مثلا اگر شما یکی از کارکنان دزدی را پیدا کردید چه کار می کردید؟
[ترجمه گوگل]به عنوان مثال، اگر شما یک عضو کارمند را دزدیدید، چه کاری می توانید انجام دهید؟

15. In the first instance your child will be seen by an ear, nose and throat specialist.
[ترجمه ترگمان]در وهله اول کودک شما توسط یک متخصص ریه، بینی و گلو دیده می شود
[ترجمه گوگل]در اولین نمونه، کودک شما توسط یک متخصص گوش، بینی و گلو دیده می شود

16. I cannot recall any other instance in modern times in which a huge and mighty state crumbled to dust.
[ترجمه ترگمان]نمونه دیگری را در دوران معاصر به خاطر نمی آورم که در آن حالت بزرگ و مقتدر به گرد و خاک فرو ریخت
[ترجمه گوگل]من نمی توانم نمونه ای دیگر را در دوران مدرن که در آن یک دولت بزرگ و قدرتمند به گرد و غبار فرو ریخت، به یاد بیاورم

an instance of true patriotism

نمونه‌ای از میهن‌دوستی واقعی


Record each instance of the use of this word.

موارد کاربرد این واژه را یادداشت کنید.


In most instances, the payments are in cash.

در بیشتر موارد پرداخت‌ها به صورت نقدی است.


in the first instance

در مرحله‌ی اول


We may instance the increase in crime.

ازدیاد جرایم را می‌توان به عنوان نمونه ذکر کرد.


اصطلاحات

at the instance of

بنا به پیشنهاد، به‌خاطر درخواست


for instance

مثلاً، برحسب مثال


in this instance

در این مورد، در این حالت، در این موقعیت


پیشنهاد کاربران

For instance=for exampleبعنوان نمونه بعنوان مثال

به عنوان مثال، مثل، ذکر کردن، مورد، نمونه، شاهد،

in some instances
در برخی موارد

معنی فارسی: مثال ، نمونه ، مورد
معنی انگلیسی: case


مثل

At the instance of one of parties
به درخواست یکی از طرفین

موردی - به عنوان صفت

insist
beg
اصرار ورزیدن
اصرار کردن
التماس کردن


کلمات دیگر: