کلمه جو
صفحه اصلی

indictment


معنی : اتهام، اعلام جرم، تنظیم ادعا نامه
معانی دیگر : (حقوق امریکا و انگلیس: شرح اتهام وارده که توسط هیئت منصفه ی عالی grand jury به هیئت منصفه ی دادگاه تقدیم می شود) کیفرخواست، ادعانامه

انگلیسی به فارسی

(حقوق) اعلام جرم، تنظیم ادعا نامه، اتهام


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of indicting, or the condition of being indicted.
مشابه: accusation, charge, denunciation

- The congressman's indictment on corruption charges shocked his supporters.
[ترجمه ترگمان] اتهامات نماینده مجلس به اتهامات فساد حامیان وی را شوکه کرد
[ترجمه گوگل] محکومیت کنگره در مورد فساد اداری، حامیان او را شوکه کرد

(2) تعریف: a formal written accusation presented by a grand jury to a court for prosecution of a serious crime.
مشابه: accusation, complaint, denunciation

(3) تعریف: any less formal accusation with no legal consequences.
مشابه: accusation

- The article is an indictment of society.
[ترجمه میثم شفیع نیا] این مقاله یک نشانه وجود ایراد در جامعه است/ این مقاله متهم سازی جامعه است ( یعنی متهم کردن به اینکه ایرادی در جامعه هست )
[ترجمه ترگمان] این مقاله یک کیفرخواست از جامعه است
[ترجمه گوگل] این مقاله متهم به جامعه است

• act of accusing; formal accusation presented by a grand jury (law); accusation, criticism; state of being indicted
if you say that a fact or situation is an indictment of something, you mean that it shows how bad that thing is; a formal use.
an indictment is a criminal charge against someone; a legal term.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] کیفرخواست، ادعانامه

مترادف و متضاد

اتهام (اسم)
accusation, charge, indictment, impeachment, denunciation, delation

اعلام جرم (اسم)
indictment, impeachment

تنظیم ادعا نامه (اسم)
indictment

accusation


Synonyms: allegation, arraignment, bill, blame, censure, charge, citation, detention, findings, impeachment, incrimination, presentment, prosecution, statement, summons, warrant, writ


Antonyms: absolution, acquittal, exoneration


جملات نمونه

1. bill of indictment
ادعا نامه،اتهام نامه

2. They quashed the indictment against the manager.
[ترجمه ترگمان]آن ها اتهامات علیه مدیر را سرکوب کردند
[ترجمه گوگل]آنها محکومیت علیه مدیر را لغو کردند

3. Two men were named in the indictment.
[ترجمه ترگمان]دو مرد در این کیفرخواست اعلام شدند
[ترجمه گوگل]دو نفر در پروندۀ کیفرخواست نامگذاری شده اند

4. It's a sad indictment of society that policemen are regarded as easy targets by thugs.
[ترجمه ترگمان]این یک کیفرخواست غم انگیز از جامعه است که افراد پلیس به عنوان اهداف آسانی از سوی اراذل و اوباش مورد توجه قرار می گیرند
[ترجمه گوگل]این یک اتهام غم انگیز جامعه است که پلیس به عنوان اهداف آسان توسط اراذل و اوباش به عنوان اهداف آسان در نظر گرفته شده است

5. Her speech was a scathing indictment of the government's record on crime.
[ترجمه ترگمان]سخنرانی وی یک ادعانامه شدید از سابقه دولت در رابطه با جرم بود
[ترجمه گوگل]سخنرانی او یک محکومیت ضربتی است که دولت در مورد جنایات انجام داده است

6. She was convicted on an indictment for conspiracy.
[ترجمه ترگمان]او به اتهام توطئه محکوم شد
[ترجمه گوگل]او به اتهام توطئه متهم شده است

7. Her report is expected to deliver a damning indictment of education standards.
[ترجمه ترگمان]انتظار می رود که گزارش او مجازات damning از استانداردهای آموزشی ارائه دهد
[ترجمه گوگل]انتظار می رود که گزارش او یک معاهده صریح از استانداردهای آموزش و پرورش ارائه شود

8. The rise in delinquency is an indictment of our society and its values.
[ترجمه ترگمان]افزایش بزهکاری یک کیفرخواست از جامعه و ارزش های آن است
[ترجمه گوگل]افزایش عدالت ادعای جامعه ما و ارزش های آن است

9. He handed up the indictment to the supreme court.
[ترجمه ترگمان]او کیفرخواست را به دادگاه عالی تسلیم کرد
[ترجمه گوگل]او محکومیت را به دادگاه عالی تحویل داد

10. This led to his indictment on allegations of conspiracy.
[ترجمه ترگمان]این موضوع منجر به کیفرخواست وی در مورد اتهام توطئه شد
[ترجمه گوگل]این به اتهامات خود در مورد اتهام توطئه منجر شد

11. This seems to me to be a damning indictment of education policy.
[ترجمه ترگمان]این به نظر من کیفرخواست از سیاست تحصیل است
[ترجمه گوگل]این به نظر من یک متهم است که متهم به سیاست آموزشی است

12. The novel is a searing indictment of urban poverty.
[ترجمه ترگمان]این رمان ادعانامه ای علیه فقر شهری است
[ترجمه گوگل]این رمان یک ادعای فوری از فقر شهری است

13. The charges on the indictment include murder and attempted murder.
[ترجمه ترگمان]اتهامات وارده به کیفرخواست شامل قتل و تلاش برای قتل است
[ترجمه گوگل]اتهامات مربوط به محکومیت شامل قتل و قتل است

14. The poverty in our cities is a damning indictment of modern society.
[ترجمه ترگمان]فقر در شهرهای ما کیفر damning جامعه مدرن است
[ترجمه گوگل]فقر در شهرهای ما، متهم است که از جامعه مدرن محروم است

15. They issued an indictment against them.
[ترجمه ترگمان]آن ها کیفرخواست علیه آن ها صادر کردند
[ترجمه گوگل]آنها علیه آنها محکوم کردند

پیشنهاد کاربران

مجازی ) سند محکومیت

اتهام, کیفرخواست ، اعلام جرم

کیفرخواست

ادعا

حاکی از ضعف . نشانه نقص. عیب از. ایراد از. نشان از ناکارامدی.

a thing that serves to illustrate that a system or situation is bad and deserves to be condemned.

کیفرخواست

Removal from committees is usually reserved for lawmakers who are facing indictments or criminal investigations

لکه ننگ

be an indictment of something: ایرادی بر . . . بودن

to be a very clear sign that a system, method etc is very bad or very wrong

. The fact that these children cannot read is a damning indictment of our education system


کلمات دیگر: