کلمه جو
صفحه اصلی

inform


معنی : اگاه کردن، گفتن، خبر دادن، اگاهی دادن، مطلبی را رساندن، چغلی کردن، خبرچینی کردن، خبردادن از، اطلاع دادن، مستحضر داشتن
معانی دیگر : مطلع کردن، آگاه کردن، آگاهاندن، باخبر کردن، لو دادن، (علیه کسی) گزارش یا خبر دادن (با: on یا against)، (مهجور) الهام گرفتن از، متاثر بودن از، فراگیر شدن از، سرشار بودن از، (نادر) آموزاندن، آموزش دادن، ملکه کردن، (قدیمی) بی شکل، بی دیس

انگلیسی به فارسی

اگاهی دادن، مستحضر داشتن، اگاه کردن، گفتن، اطلاع دادن، چغلی کردن


آگاه کردن، اطلاع دادن، اگاه کردن، خبرچینی کردن، مطلبی را رساندن، اگاهی دادن، مستحضر داشتن، چغلی کردن، خبردادن از، خبر دادن، گفتن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: informs, informing, informed
(1) تعریف: to communicate knowledge to; tell.
مترادف: advise, apprise, notify, tell
مشابه: acquaint, brief, clue in, communicate, educate, enlighten, fill in, illuminate, impart, instruct, relate, report, warn

- The doctor informed us that the surgery went well.
[ترجمه زهرا خبیدویی] دکتر به ما خبر داد که جراحی موفقیت آمیز بود.
[ترجمه ترگمان] دکتر بهمون گفت که جراحی خوب پیش رفت
[ترجمه گوگل] دکتر به ما اطلاع داد که جراحی خوب انجام شد
- No one informed me of these changes.
[ترجمه زهرا خبیدویی] هیچکس من را از این تغییرات آگاه نکرد.
[ترجمه ترگمان] هیچ کس به من از این تغییرات خبر نداد
[ترجمه گوگل] هیچکس این تغییرات را به من اطلاع نداد
- Have you informed the landlord about this problem?
[ترجمه ترگمان] در مورد این مشکل به صاحب خونه خبر دادی؟
[ترجمه گوگل] آیا شما در مورد این مشکل به مالک اطلاع داده اید؟

(2) تعریف: to pervade or be instilled in.
مترادف: pervade
مشابه: animate, characterize, imbue, permeate

- Caustic wit informs this new play.
[ترجمه ترگمان] با توجه به این نمایش جدید
[ترجمه گوگل] عجیب و غریب به این بازی جدید اطلاع می دهد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to give knowledge.
مشابه: advise, declare, explain, report, talk, teach, tell

- Our job as reporters is to inform, not to advance our opinions.
[ترجمه ترگمان] وظیفه ما به عنوان خبرنگار آگاه کردن نظرات ما نیست
[ترجمه گوگل] کار ما به عنوان خبرنگاران، اطلاع رسانی است، نه به منظور پیشبرد نظرات ما

(2) تعریف: to provide incriminating knowledge about someone, usu. in secret.
مترادف: talk, tell
مشابه: rat, sing, squeal, stool, tattle

- It was the gangster's girlfriend who eventually informed.
[ترجمه ترگمان] اون دوست دختر gangster بود که بالاخره مطلع شد
[ترجمه گوگل] این دوست دختر گانگستر بود که در نهایت اطلاع داد
- The mob threatened to kill him if he informed on them.
[ترجمه ترگمان] اراذل و اوباش تهدید کرده بودند که او را می کشند اگر به آن ها خبر بدهد
[ترجمه گوگل] اگر او به آنها اطلاع داده شود، اوج او را تهدید می کند که او را بکشد

• communicate information to, tell, apprise, notify; tell on, betray; inspire; animate
if you inform someone of something, you tell them about it.
if someone informs on or against a person, they give information about that person, for example to the police, with the result that he or she is accused of committing a crime or is shown to be guilty of something.
see also informed.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] لو دادن، خبرچینی کردن
[ریاضیات] مطلع کردن، آگاه ساختن

مترادف و متضاد

communicate knowledge, information


Synonyms: acquaint, advise, apprise, betray, blab, brief, caution, clue, edify, educate, endow, endue, enlighten, familiarize, fill in, forewarn, give a pointer, give a tip, give away, give two cents, illuminate, inspire, instruct, invest, leak, let in on, let know, level, make conversant with, notify, post, relate, send word, show the ropes, snitch, squeal, tattle, teach, tell, tell on, tip, tout, update, warn, wise


Antonyms: conceal, hide, secret


اگاه کردن (فعل)
acquaint, inform, admonish, intuit, warn

گفتن (فعل)
utter, declare, relate, tell, inform, say, adduce, tongue, mouth, observe, cite, intimate, bubble, rehearse

خبر دادن (فعل)
inform, warn, advise, announce, give notice, send word

اگاهی دادن (فعل)
brief, notify, inform, apprise, apprize

مطلبی را رساندن (فعل)
inform, intimate, bring up-to-date

چغلی کردن (فعل)
inform, delate

خبرچینی کردن (فعل)
inform, delate

خبردادن از (فعل)
inform, give notice, delate, give word

اطلاع دادن (فعل)
inform

مستحضر داشتن (فعل)
inform

جملات نمونه

1. to inform oneself
کسب اطلاع کردن

2. we must inform the police
بایستی به پلیس خبر بدهیم.

3. he neglected to inform the police about the fire
او در گزارش آتش سوزی به پلیس مسامحه کرد.

4. i am sorry to inform you that he has resigned
متاسفم که به اطلاع شما برسانم ایشان استعفا داده اند.

5. how in the world are you going to inform them?
اصلا چگونه می خواهی به آنها اطلاع بدهی ؟

6. I have no other recourse than to inform the police.
[ترجمه ترگمان]من چاره دیگری ندارم جز اینکه به پلیس اطلاع بدهم
[ترجمه گوگل]من هیچ گاه دیگری برای اطلاع رسانی به پلیس ندارم

7. We are excited to inform you that. . .
[ترجمه ترگمان] هیجان زده هستیم که به اطلاعتون برسونم که
[ترجمه گوگل]ما هیجان زده هستیم که این را به شما اطلاع دهیم

8. Kindly inform us when this is put into effect.
[ترجمه ترگمان]لطفا به ما اطلاع دهید که چه زمانی این موضوع در حال اجرا است
[ترجمه گوگل]لطفا وقتی این کار را انجام دهید، به ما اطلاع دهید

9. I am writing to inform you that your rent will be increased to £60 p. w. from October 1st.
[ترجمه ترگمان]من نامه می نویسم تا به شما اطلاع دهم که اجاره شما به ۶۰ پوند افزایش خواهد یافت از اول اکتبر
[ترجمه گوگل]من به شما می گویم که اجاره شما به £ 60 افزایش می یابد w از 1 اکتبر

10. Please inform us how to find his house.
[ترجمه ترگمان]لطفا به ما اطلاع بدهید که چطور خانه اش را پیدا کنیم
[ترجمه گوگل]لطفا به ما اطلاع دهید که چگونه خانه خود را پیدا کنید

11. I'll inform the mistress of your arrival, madam.
[ترجمه ترگمان]خانم، من به بانوی اول شما اطلاع خواهم داد
[ترجمه گوگل]من خانم ورود شما را مطلع میکنم، خانم

12. Please inform us of any changes of address.
[ترجمه ترگمان]لطفا هر گونه تغییر آدرس را به ما اطلاع دهید
[ترجمه گوگل]لطفا هر گونه تغییر آدرس را به ما اطلاع دهید

13. We are happy to inform you that. . .
[ترجمه ترگمان] ما خوشحالیم که بهتون اطلاع دادیم که
[ترجمه گوگل]ما خوشحال هستیم که شما را مطلع می کند

14. He went to inform them of his decision.
[ترجمه ترگمان] اون رفت تا از تصمیمش مطلع بشه
[ترجمه گوگل]او رفت و آنها را از تصمیم خود مطلع کرد

15. We shall inform you of the date of the delegation's arrival.
[ترجمه ترگمان]ما باید تاریخ ورود این هیات را به اطلاع شما برسانیم
[ترجمه گوگل]ما شما را از تاریخ ورود هیئت به اطلاع شما می رسانیم

He informed us of the news.

او خبر را به ما اطلاع داد.


We must inform the police.

بایستی به پلیس خبر بدهیم.


an educated and well-informed person

آدم تحصیل‌کرده و کاملاً مطلع


to inform oneself

کسب اطلاع کردن


He informed on his own brother.

او برادر خودش را لو داد.


These poems are informed with a sense of patriotism.

این اشعار سرشار از حس میهن‌دوستی است.


پیشنهاد کاربران

شکل دادن، سامان دادن، ریخت بخشیدن

If I do not inform him, he will surely design the interior design only with his own taste
اگر به او اطلاع ندهم حتما طراحی دیزاین داخلی را فقط با سلیقه خودش انجام می دهد

ازداییدن
azd�idan

شخصیت دادن - تاثیر گذاشتن - جسمیت بخشیدن ( قدیمی و منسوخ ) - در درونIn شکل و فرم دادنForm ( تحت الفظی )

الهام بخشیدن
to animate or inspire

مطلع کردن

استعلام

اطلاع رسانی، آگاه سازی

شکل بخشیدن

نشأت گرفته از. . .

اطلاعات دادن

تاثیر داشتن روی چیزی، متاثر شدن از چیزی، اثر داشتن بر روی چیزی

آگاهی بخشیدن، آشکارساختن

شکل بخشیدن به، تحت تاثیر قرار دادن، اثر گذاشتن بر

🔴🔴 ( to give information to ( someone

◀️Just a few minutes ago we spoke with the uber driver who didn't know about the arrest until we informed him

[معنی فعلی دوم] نقش مهمی در چیزی/انجام کاری داشتن، نقش پررنگی در چیزی/انجام کاری ایفا کردن/داشتن، به انجام بهتر کاری کمک کردن، بر انجام بهتر کاری تأثیر گذاشتن

اطلاع دادن

نشان دادن

البته اَزداییدن درست نیست.
کارواژه آن "اَزدینیدن" بوده که مانند "آگاهینیدن" که به "آگاهانیدن" ترادیسیده شده، باید به اَزدانیدن" تبدلیل بشه.

راهگشا بودن

ازدیدن/ازدانیدن
آگاهاندن.

اطلاع رسانی کردن، آگاهی دادن

Don't brag with that before you prove it with a video

I'm not bragging, I'm informing. I have vid, just ain't giving it away for free


کلمات دیگر: