کلمه جو
صفحه اصلی

infer


معنی : استنتاج کردن، حدس زدن، استنباط کردن، اشاره کردن بر، پی بردن به
معانی دیگر : نتیجه گیری کردن، برداشت کردن، پی بردن، نشان دادن، (به طور غیرمستقیم) فهماندن، اشاره کردن، (در اصل) موجب شدن، به وجود آوردن، ایجاد کردن

انگلیسی به فارسی

استنتاج کردن، استنباط کردن، پی بردن به، (عامیانه)حدس زدن، اشاره کردن بر


نتیجه گیری، استنتاج کردن، استنباط کردن، پی بردن به، حدس زدن، اشاره کردن بر


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: infers, inferring, inferred
• : تعریف: to conclude or determine on the basis of evidence or logical premises.
مترادف: conclude, deduce, derive, determine, draw
مشابه: calculate, conjecture, deduct, figure, gather, guess, judge, reason, reckon, surmise

- I inferred his motives from the manner in which he made his request.
[ترجمه ترگمان] منظور او از طرز بیان او بود
[ترجمه گوگل] من انگیزه های خود را از شیوه ای که در آن تقاضای خود را انجام دادم، ذکر کردم
- Seeing the large number of books in her room, I inferred that she was an avid reader.
[ترجمه ترگمان] با دیدن تعداد زیادی کتاب ها که در اتاق او بود، متوجه شدم که او طرفدار پروپا قرص است
[ترجمه گوگل] دیدن تعداد زیادی از کتاب ها در اتاق او، من به این نتیجه رسیدم که او خواننده مشتاق بود
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: inferable (adj.), inferably (adv.), inferrer (n.)
• : تعریف: to derive a conclusion from facts or logical premises; draw an inference.
مترادف: reason
مشابه: calculate, conclude, conjecture, guess, judge, read between the lines, surmise

- You won't be given all the information you need directly, so you'll need to infer.
[ترجمه ترگمان] تو به تمام اطلاعات فوری نیاز نخواهی داشت، پس باید به نتیجه برسی
[ترجمه گوگل] شما تمام اطلاعاتی را که به طور مستقیم نیاز دارید به شما داده نمی شود، بنابراین لازم است که نتیجه بگیرید

• derive, conclude; guess, surmise; hint
if you infer something that is not stated directly, you decide that it is true, on the basis of information you have; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] استنتاج کردن، استنباط کردن، استدلال کردن
[ریاضیات] استنباط کردن، استنتاج کردن، اشاره کردن به، پی بردن به، حدس زدن

مترادف و متضاد

استنتاج کردن (فعل)
derive, subsume, conclude, induce, infer, evolve

حدس زدن (فعل)
guesstimate, rede, guess, conjecture, surmise, imagine, infer

استنباط کردن (فعل)
induct, elicit, divine, construe, deduce, infer, educe

اشاره کردن بر (فعل)
suggest, infer, indicate

پی بردن به (فعل)
trace, spell, infer

conclude


Synonyms: arrive at, ascertain, assume, believe, collect, conjecture, construe, deduce, derive, draw, draw inference, figure, figure out, gather, glean, guess, induce, interpret, intuit, judge, presume, presuppose, reach conclusion, read between lines, read into, reason, reckon, speculate, suppose, surmise, think, understand


Antonyms: misconceive, misunderstand


جملات نمونه

1. we see smoke and we infer fire
ما دود می بینیم و به آتش پی می بریم.

2. It is difficult to infer anything from such scanty evidence.
[ترجمه ترگمان]تشخیص دادن چیزی از چنین مدارک اندک دشوار است
[ترجمه گوگل]از این شواهد نادرست چیزی دشوار است

3. He can logically infer that if the battery is dead then the horn will not sound.
[ترجمه امیر] کاملا منطقیه که میتونه بفهمه اگه باتری شارژ نداشته باشه بوق نمیزنه
[ترجمه ترگمان]او می تواند به طور منطقی استنباط کند که اگر باتری مرده است، بوق صدا نخواهد کرد
[ترجمه گوگل]او منطقی می تواند نتیجه بگیرد که اگر باتری مرده باشد، شاخ صدایی نخواهد داشت

4. What do you infer from her refusal?
[ترجمه ترگمان]شما از امتناع او چه استنباط می کنید؟
[ترجمه گوگل]از رد او چه می گویید؟

5. It is possible to infer two completely opposite conclusions from this set of facts.
[ترجمه ترگمان]استنباط دو نتیجه گیری کاملا مخالف از این مجموعه از واقعیت ها ممکن است
[ترجمه گوگل]این دو نتیجه کاملا متضاد از این مجموعه واقعیت ها ممکن است

6. You may infer from his remarks the implications.
[ترجمه ترگمان]شما ممکن است نتیجه اشارات او را استنباط کنید
[ترجمه گوگل]شما می توانید از اظهارات خود نتیجه گیری کنید

7. What do you infer from the voting figures?
[ترجمه ترگمان]شما از ارقام رای گیری چه استنباط می کنید؟
[ترجمه گوگل]شما از چهره های رای گیری چه می گویید؟

8. Am I to infer that you think I'm not telling the truth?
[ترجمه ترگمان]باید به نتیجه برسم که تو فکر می کنی من حقیقت رو نمی گم؟
[ترجمه گوگل]من باید نتیجه بگیرم که فکر می کنم حقیقت را نمی گویم؟

9. Readers are left to infer the killer's motives.
[ترجمه ترگمان]خوانندگان برای پی بردن به انگیزه های قاتل رها می شوند
[ترجمه گوگل]خوانندگان به دنبال انگیزه های قاتل هستند

10. From this study we can reasonably infer that this behaviour is inherited.
[ترجمه ترگمان]از این تحقیق ما می توانیم به طور منطقی استنباط کنیم که این رفتار به ارث برده می شود
[ترجمه گوگل]از این مطالعه می توانیم منطقی نتیجه بگیریم که این رفتار به ارث برده می شود

11. From the evidence we can infer that the victim knew her killer.
[ترجمه ترگمان]از مدارکی که نشون میده قربانی قاتل رو می شناخته
[ترجمه گوگل]از شواهد میتوان نتیجه گرفت که قربانی قاتل او را شناخته است

12. I infer from your letter that you have not made up your mind yet.
[ترجمه ترگمان]من از نامه تو استنباط می کنم که هنوز تصمیم خود را نگرفتی
[ترجمه گوگل]من از نامه شما متوجه شدم که هنوز ذهنیت شما را ندیده ام

13. I can infer from what you've said that you will do it.
[ترجمه ترگمان]من از حرف هایی که زدی استنباط می کنم که این کار را خواهی کرد
[ترجمه گوگل]من می توانم از آنچه گفتم می گویم که شما آن را انجام دهید

14. People usually infer an unknown fact from a known fact.
[ترجمه ترگمان]افراد معمولا یک واقعیت ناشناخته را از یک واقعیت مشخص استنتاج می کنند
[ترجمه گوگل]مردم معمولا یک واقعیت ناشناخته را از واقعیت شناخته می شوند

15. We infer that they accumulated during periods of accelerated soil erosion.
[ترجمه ترگمان]ما استنباط می کنیم که در طول دوره های فرسایش خاک تسریع شده جمع شده اند
[ترجمه گوگل]ما نتیجه می گیریم که آنها در طول دوره های فرسایش خاک شتابان انباشته شده اند

We see smoke and we infer fire.

ما دود می‌بینیم و به آتش پی می‌بریم.


As may be inferred from the picture, he was a happy man.

به‌طوری که از عکس استنباط می‌شود او مرد شادی بود.


He was inferring that he had no room for all of us.

او داشت به‌طور غیرمستقیم می‌گفت که جا برای همه‌ی ما ندارد.


پیشنهاد کاربران

برداشت و نتیجه گیری کردن

گمان کردن

شرکت، تجارتخانه ، کارخانه

استنباط کردن


کلمات دیگر: