کلمه جو
صفحه اصلی

indifference


معنی : سردی، بی علاقگی، سهل انگاری، لاقیدی
معانی دیگر : بی تفاوتی، بی توجهی، بی اعتنایی، ناگرایشی، ناپیوندی، یکسان بینی، خونسردی

انگلیسی به فارسی

بی تفاوتی، سهل انگاری، بی علاقگی، لاقیدی، سردی


خونسردی، بی علاقگی، لاقیدی، سهل انگاری


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: lack of interest, esp. when interest is called for, expected, or hoped for.
مترادف: apathy, unconcern
متضاد: ardor, concern, dedication, devotion, enthusiasm, sympathy, zeal
مشابه: disinterest, nonchalance, phlegm, stoicism

- When their elderly mother began to show indifference toward the things she had always cared about, the family began to worry about her.
[ترجمه ترگمان] وقتی که مادر سالخورده شروع به بی اعتنایی به چیزهایی کرد که همیشه برایش اهمیت داشت، خانواده به نگرانی درباره او پرداختند
[ترجمه گوگل] هنگامی که مادران سالخورده خود را نسبت به چیزهایی که او همیشه در مورد آن مراقبت می کرد بی تفاوت نشان می داد، خانواده شروع به نگرانی در مورد او کردند
- He was excited about his proposal, but it was met with indifference at the committee meeting.
[ترجمه علیرضا] او در مورد پیشنهادش هیجان زده بود، اما در جلسه کمیته با بی تفاوتی مواجه شد
[ترجمه ترگمان] او از پیشنهاد او به هیجان آمده بود، اما در جلسه کمیته با بی تفاوتی مواجه شد
[ترجمه گوگل] او در مورد پیشنهادش هیجان زده بود اما با بی احترامی به جلسه کمیته مواجه شد
- She infatuated with him, but his attitude toward her was one of complete indifference.
[ترجمه ترگمان] شیفته او شده بود، اما رفتارش نسبت به او یکی از بی تفاوتی کامل بود
[ترجمه گوگل] او با او عاشق شد، اما نگرش او نسبت به او یکی از بی تفاوتی کامل بود

(2) تعریف: lack of importance.
مترادف: inconsequence, insignificance, triviality, unimportance

• apathy, unconcern, detachment, disinterest
indifference is a complete lack of interest in something or someone.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] بی طرفی، بی غرضی، بی تفاوتی
[ریاضیات] بی تفاوتی

مترادف و متضاد

سردی (اسم)
aloofness, coldness, frigidity, iciness, disinterest, disregard, indifference, cold temper, cold temperament

بی علاقگی (اسم)
lethargy, stupidity, apathy, indifference, unconcern, inappetence

سهل انگاری (اسم)
indifference, insouciance, nonchalance, laches

لاقیدی (اسم)
indifference, unconcern, nonchalance

absence of feeling, interest


Synonyms: alienation, aloofness, apathy, callousness, carelessness, cold-bloodedness, coldness, cold shoulder, coolness, detachment, disdain, disinterest, disinterestedness, dispassion, disregard, equity, heedlessness, immunity, impartiality, impassiveness, impassivity, inattention, inertia, insensitivity, insouciance, isolationism, lack, lethargy, listlessness, negligence, neutrality, nonchalance, noninterference, objectivity, stoicism, torpor, unconcern, unmindfulness


Antonyms: caring, compassion, concern, feeling, interest, involvement, regard, sympathy


جملات نمونه

His indifference toward her was obvious.

بی‌علاقگی او به آن زن آشکار بود.


1. Alien's indifference to his schoolwork worried his parents.
بی توجهی آلن به تکالیف مدرسه,والدینش را نگران نمود

2. It was a matter of indifference to Bernie whether the story circulating about his engagement was true or not.
برای برنی موضوع بی اهمیتی بود,کهآیا داستانی که درباره ی نامزدی اش پخش شده است حقیقت دارد یا نه

3. My father could not refrain from commenting on Linda's indifference toward her brother's tears.
پدرم نمیتوانست از اظهار نظر پیرامون بی اعتنایی لیندا نسبت به اشکهای برادرش اجتناب کند

4. her indifference stultified our efforts
بی اعتنایی او کوشش های ما را بیهوده جلوگر ساخت.

5. his indifference toward her was obvious
عدم علاقه ی او به آن زن آشکار بود.

6. their indifference rankled him
بی اعتنایی آنان او را دل چرکین کرد.

7. her apparent indifference piqued her suitor
بی توجهی آشکار او خواستگارش را رنجاند.

8. his pretense of indifference
تظاهر او به بی تفاوتی

9. they showed their indifference toward money
آنان بی اعتنایی خود را نسبت به پول نشان دادند.

10. Ellis spoke with a casual indifference that he did not feel.
[ترجمه ترگمان]الیس با لحنی بی تفاوت گفت که احساس نکرده است
[ترجمه گوگل]الیس با بی تفاوتی گاه به گاه صحبت می کرد که احساس نمی کرد

11. Determined to be tired heartless indifference.
[ترجمه ترگمان]چون مصمم بود که از بی اعتنایی بی عاطفه خسته شود
[ترجمه گوگل]تعیین بی تفاوتی خسته از خستگی خسته

12. She showed total indifference to his fate.
[ترجمه ترگمان]به سرنوشت خود بی اعتنایی نشان می داد
[ترجمه گوگل]او بی تفاوتی کل را به سرنوشت خود نشان داد

13. Artie treated most women with indifference.
[ترجمه ترگمان]آرتی most با بی اعتنایی به همه زنان رفتار می کرد
[ترجمه گوگل]آرتی بیشتر زنان را با بی تفاوتی درمان کرد

14. She had built up a protective shell of indifference around herself.
[ترجمه ترگمان]او خودش یک پوسته محافظ را در اطراف خودش ساخته بود
[ترجمه گوگل]او یک پوسته محافظ بی تفاوتی را در اطراف خود ساخت

15. He was piqued by her indifference.
[ترجمه ترگمان]از لاقیدی او رنجیده خاطر شده بود
[ترجمه گوگل]او توسط بی تفاوتی او تکان داد

16. He made an affectation of indifference.
[ترجمه ترگمان]تظاهر به لاقیدی کرد
[ترجمه گوگل]او احساس بی تفاوتی را ایجاد کرد

17. Her recent indifference to her work is all of a piece with her troubled mental state.
[ترجمه ترگمان]بی اعتنایی اخیر او به کارش همه چیز را با یک حالت روحی آشفته و آشفته خویش قرار می دهد
[ترجمه گوگل]بی تفاوتی اخیر او به کار او، یک قطعه با وضعیت روحی مضطرب است

18. She managed to maintain a facade of indifference.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد خونسردی خود را حفظ کند
[ترجمه گوگل]او موفق به نگه داشتن نما از بی تفاوتی

19. Andy assumed an air of indifference whenever her name was mentioned.
[ترجمه ترگمان]هر بار که نامش ذکر شده بود، اندی حالت بی تفاوتی به خود گرفت
[ترجمه گوگل]اندی زمانی که نامش ذکر شد، هوا بی تفاوتی را تصور کرد

20. The only weapon left in his armoury was indifference.
[ترجمه ترگمان]تنها سلاحی که در armoury باقی مانده بود بی تفاوتی بود
[ترجمه گوگل]تنها سلاح موجود در اسلحه خود، بی تفاوتی بود

21. He was annoyed by her apparent indifference.
[ترجمه ترگمان]از این بی اعتنایی ظاهری او ناراحت شد
[ترجمه گوگل]او ناخودآگاه ظاهری او را آزار می داد

22. Their father treated them with indifference.
[ترجمه ترگمان]پدرشان با بی اعتنایی آن ها را درمان می کرد
[ترجمه گوگل]پدر آنها با بی تفاوتی با آنها برخورد کرد

They showed their indifference toward money.

آنان بی‌اعتنایی خود را نسبت به پول نشان دادند.


پیشنهاد کاربران

بی علاقگی و با تنفر متفاوت است

ناپیوستگی

بی تفاوتی

indifference ( noun ) = بی اعتنایی، بی تفاوتی، بی علاقگی، بی اهمیتی، خونسردی، سهل انگاری، بی توجهی

Definition = عدم علاقه به کسی یا چیزی/ویژگی بی توجهی به چیزی یا شخص دیگری/

Assume indifference = تظاهر به بی تفاوتی
Indifference of the authorities = بی توجهی مسئولین
Welcome the news with indifference = با بی تفاوتی به این خبر عکس العمل نشان دادن

examples:
1 - Allen's indifference to his schoolwork worried his parents.
بی توجهی ( بی اعتنایی ) آلن به تکالیف مدرسه اش پدر و مادرش را نگران کرده بود.
2 - It was a matter of indifference to Bernie whether the story circulating about his engagement was true or not.
برای "برنی" مسئله بی اهمیتی بود که آیا داستانی که درباره نامزدی اش ( در دهان مردم ) می چرخید حقیقت دارد یا خیر.
3 - He is angry at the indifference of the authorities to his polight
او از بی تفاوتی مسئولان نسبت به گرفتاری اش عصبانی است.
4 - He shows sublime indifference to the sufferings of others
او نسبت به رنجش دیگران بی اعتنایی بیش از حدی نشان می دهد.
5 - Many native speakers of a language show indifference to/towards grammatical points.
بسیاری از بومیان یک زبان نسبت به نکات دستوری بی اعتنا هستند.
6 - Her indifference to sports bothered him.
بی علاقگی او نسبت به ورزش او را آزار می داد.



کلمات دیگر: