کلمه جو
صفحه اصلی

owe


معنی : دارا بودن، بدهکار بودن، مدیون بودن، مرهون بودن
معانی دیگر : وام دار بودن، قرض داشتن، بدهی داشتن، (به کسی یا چیزی) دین داشتن، زیر بار منت بودن، سپاسمند بودن، (قدیمی) داشتن، مالک بودن

انگلیسی به فارسی

بدهکار بودن، مدیون بودن، مرهون بودن


مدیون، بدهکار بودن، مدیون بودن، مرهون بودن، دارا بودن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: owes, owing, owed
(1) تعریف: to be obligated to repay.

- I owe ten dollars to my sister.
[ترجمه امیرعلی] من به خواهرم ده دلار بدهکارم
[ترجمه امیر] من ده دلار به خواهرم بدهکار هستم
[ترجمه Rshin] ده دلار به خواهرم بدهکارم.
[ترجمه ترگمان] من ده دلار به خواهرم بدهکارم
[ترجمه گوگل] من ده دلار به خواهرم بدهکارم
- He owes me some money.
[ترجمه مریم] او یک مقدار به من بدهکار است.
[ترجمه Khalid Elham] او یک مقدار پول از من بدهکار است.
[ترجمه گنج جو] اون مقداری پول ازم طلب داره.
[ترجمه ترگمان] اون به من پول بدهکاره
[ترجمه گوگل] او مدیون من است

(2) تعریف: to be or feel in debt to.

- I owe her for many favors.
[ترجمه Miso] من به او به خاطر مساعدات زیادی بدهکارم
[ترجمه ترگمان] من به اون خیلی لطف کردم
[ترجمه گوگل] من او را برای بسیاری از امور به او بدهکارم

(3) تعریف: to have or feel an obligation to do or give (something) for the benefit of another.

- I owe you an apology.
[ترجمه مریم] من یک عذرخواهی به شما بدهکارم
[ترجمه ترگمان] من بهت یه عذرخواهی بدهکارم
[ترجمه گوگل] من عذر خواهی میکنم
- You owe your father some respect.
[ترجمه مجتبی] تو به پدرت مدیونی، کمی احترام بگذار.
[ترجمه ترگمان] تو به پدرت احترام میذاری
[ترجمه گوگل] پدرت به شما احترام قائل است
- He owes it to them to give an explanation of his decision.
[ترجمه ترگمان] او به آن ها مدیون است تا توضیحی برای این تصمیم بدهد
[ترجمه گوگل] او این را به آنها می دهد تا توضیح تصمیم خود را بدهند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to be in debt.

- Once I make this final payment, I will no longer owe.
[ترجمه مریم] موقعی که این پرداخت آخر را انجام دهم، دیگر بدهکار نیستم
[ترجمه ترگمان] به محض اینکه این پرداخت آخر رو انجام بدم دیگه بهش بدهکار نیستم
[ترجمه گوگل] هنگامی که این پرداخت نهایی را انجام می دهم، دیگر نمی توانم بدهکار باشم

• be indebted to; be under obligation to pay or repay; feel that a certain thing is deserved; have an emotion or attitude toward someone or something
if you owe money to someone, they have lent you money and you have not yet paid it to them.
if you owe a quality or ability to someone or something, they are responsible for your having it.
if you say that you owe gratitude, respect, or loyalty to someone, you mean that they deserve it from you; a formal use.
you use owing to to introduce the reason for something.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] بدهکار بودن، مدیون بودن

مترادف و متضاد

دارا بودن (فعل)
have, own, possess, contain, encompass, enjoy, owe

بدهکار بودن (فعل)
owe

مدیون بودن (فعل)
owe

مرهون بودن (فعل)
owe

have an obligation


Synonyms: be beholden, be bound, be contracted, behind, be in arrears, be in debt, be indebted, be into one for, be obligated, be under obligation, feel bound, get on credit, have borrowed, incur, in hock, lost, on the tab, ought to, run up a bill


Antonyms: pay, resolve, settle


جملات نمونه

1. owe (someone) a grudge
غیظ کسی را داشتن،(نسبت به کسی) غرض داشتن،عداوت داشتن،خرده حساب داشتن

2. i owe a lot to my parents
من بسیار مرهون والدینم هستم.

3. i owe you an apology
باید از شما پوزش بخواهم.

4. i owe you five tumans
من پنج تومان به شما بدهکارم.

5. we owe this invention to edison
این اختراع را مدیون ادیسون هستیم.

6. you owe six cents
تو شش سنت بدهکاری.

7. i hereby forgive you the money you owe
بدین وسیله پولی را که به من بدهکار هستی می بخشم.

8. Owe you too much, just enough to love. Give you too much, you just enough to cherish.
[ترجمه ترگمان]خیلی بهت بدهکارم، فقط به اندازه کافی برای عشق خیلی بهت اهمیت میدم، تو به اندازه کافی به من علاقه داری
[ترجمه گوگل]خیلی ممنون، فقط به اندازه کافی دوست داری به شما خیلی زیاد، شما فقط به اندازه کافی برای گرامی داشتن

9. I owe you a drink for helping me move.
[ترجمه ترگمان] یه نوشیدنی بهت بدهکارم که بهم کمک کنی اسباب کشی کنم
[ترجمه گوگل]من به شما کمک می کنم برای کمک به من حرکت کنم

10. Champagne houses owe their success to brand image.
[ترجمه ترگمان]خانه های شامپاین به موفقیت خود در تصویر برند مدیون هستند
[ترجمه گوگل]خانه های شامپاین موفق به کسب نام تجاری می شوند

11. I think you owe me an explanation.
[ترجمه ترگمان] فکر کنم یه توضیحی بهم بدهکاری
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم شما یک توضیح به من بده

12. I owe the landlord one hundred dollars.
[ترجمه ترگمان]من به صاحب مسافرخانه صد دلار بدهکارم
[ترجمه گوگل]من صاحبخانه را 100 دلاری بدهکارم

13. I owe him a lot for everything he has done for me.
[ترجمه ترگمان]من برای هر کاری که کرده به او مدیونم
[ترجمه گوگل]من او را به خاطر آنچه که برای من انجام داده است، بسیار محکوم می کنم

14. Their results owe more to informed guesswork than to actual knowledge.
[ترجمه ترگمان]نتایج آن ها بیشتر به حدس و گمان informed نسبت به دانش واقعی است
[ترجمه گوگل]نتایج آنها بیشتر به حدس و گمان آگاهانه نسبت به دانش واقعی متهم شده است

15. You owe allegiance to your king.
[ترجمه ترگمان]تو به پادشاه ما وفاداری بدهکاری
[ترجمه گوگل]شما وفادار به پادشاه خود را مدیون هستید

16. She told me that she didn't owe him when she left.
[ترجمه ترگمان]اون به من گفت که وقتی رفت بهش بدهکار نیست
[ترجمه گوگل]او به من گفت که وقتی او را ترک کرد، او را مدیون او نبود

17. To him I owe the discovery that even very short periods of time add up to all useful hours I need, if I plunge in without delay.
[ترجمه ترگمان]برای او این کشف را مرهون این نکته هستم که حتی اگر من بدون هیچ تاخیری در آن شیرجه بزنم، حتی مدت زمان کوتاهی هم به تمام ساعت های مفید اضافه می شود
[ترجمه گوگل]به او میبایست کشف کنم که حتی حتی زمانهای بسیار کوتاهی هم به تمام ساعتهای مفید من نیاز دارم، اگر بدون تاخیر افتادم

18. You owe me 27 dollars? Make it 30, that's a good round number.
[ترجمه ترگمان]تو به من ۲۷ دلار بدهکاری؟ تا ۳۰ ثانیه دیگه، عدد راند خوبیه
[ترجمه گوگل]شما 27 دلار به من بدهکارید؟ آن را 30، آن یک عدد گرد خوب است

19. You owe him an apology for what you said.
[ترجمه ترگمان] تو به خاطر چیزی که گفتی عذرخواهی کردی
[ترجمه گوگل]شما به خاطر آنچه که گفتید عذرخواهی میکنید

20. I'll repay the money I owe them next week.
[ترجمه ترگمان]من پول رو که هفته دیگه بهشون بدهکارم رو جبران می کنم
[ترجمه گوگل]من پولی را که من هفته بعد آنها را بدهکارم بازپرداخت می کنم

I owe you five Tumans.

من پنج تومان به شما بدهکارم.


He owes a lot of money to the grocer.

او پول زیادی به بقال بدهکار است.


I owe a lot to my parents.

من بسیار مرهون والدینم هستم.


I owe you an apology.

باید از شما پوزش بخواهم.


She owes her success to her husband.

موفقیت او مرهون شوهرش است.


We owe this invention to Edison.

این اختراع را مدیون ادیسون هستیم.


50 pounds is still owing

هنوز 50 پوند مانده است


Owing to the snow, the trip was postponed.

به‌خاطر برف مسافرت به تأخیر افتاد.


اصطلاحات

owing to

به‌واسطه‌ی، به‌خاطر، به‌دلیل


owe (someone) a grudge

غیظ کسی را داشتن، (نسبت به کسی) غرض داشتن، عداوت داشتن، خرده حساب داشتن


پیشنهاد کاربران

بده کار

i owe you one
یکی طلبت

to be under obligation to pay or repay in return for something received : be indebted in the sum of ( ibid )

بدهکار بودن به بانک بابت وام گرفته شده

بدهکار بودن، مدیون بودن، مرهون بودن، دِین داشتن، زیر بار منت بودن، سپاسمند بودن، متشکر بودن، قدردان بودن

معنی دیگر آن یعنی از کسی سپاسگزار بودن و به کسی دین داشتن است.


کلمات دیگر: