کلمه جو
صفحه اصلی

intermediary


معنی : وساطت، میانجی، مداخله کننده، وساطت کننده
معانی دیگر : واسطه، رابط، میانرو، شفیع، (روی دهنده میان دو چیز) بینابین، میان آیند

انگلیسی به فارسی

میانجی، وساطت کننده، مداخله کننده، وساطت، مداخله


میانجی، وساطت، وساطت کننده، مداخله کننده


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: intermediaries
(1) تعریف: a person who acts as an agent or mediator between persons, groups, or the like; go-between.
مشابه: emissary, liaison, middleman

(2) تعریف: an intermediate form, stage, or condition.
صفت ( adjective )
(1) تعریف: acting as an agent or mediator between persons, groups, or the like.

(2) تعریف: being or occurring between; intermediate.

• mediator, arbitrator, go-between, middle-man; means, intermediate agent; intermediate stage
intermediate, located between; mediatory, acting between persons or parties
an intermediary is a person who passes messages between two people or groups.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] داور، میانجی، واسطه

مترادف و متضاد

وساطت (اسم)
agency, mediation, intermediary, intercession, intermediacy, interposition

میانجی (اسم)
moderator, intermediary, arbitrator, mediator, intermediate, intercessor, go-between, come-between, contact man, paraclete, in-between

مداخله کننده (اسم)
intermediary, intermediate, marplot, tamperer

وساطت کننده (اسم)
intermediary

person who negotiates


Synonyms: agent, broker, channel, connection, cutout, delegate, emissary, entrepreneur, fixer, go-between, influence, instrument, interagent, interceder, intercessor, intermediate, mediator, medium, middle person, negotiator, organ, vehicle


جملات نمونه

1. intermediary between god and the people
رابط میان خداوند و انسان ها

2. importing goods and other intermediary trades
وارد کردن کالا و واسطه کاری های دیگر

3. They were approached indirectly through an intermediary.
[ترجمه ترگمان]به طور غیر مستقیم از میان یک واسطه به آن ها نزدیک شدند
[ترجمه گوگل]آنها از طریق واسطه به صورت غیر مستقیم در ارتباط بودند

4. The police negotiated with the gunman through an intermediary.
[ترجمه ترگمان]پلیس با مرد مسلح از طریق یک میانجی مذاکره کرد
[ترجمه گوگل]پلیس از طریق واسطه با مردان مسلح مذاکره کرد

5. She agreed to act as intermediary between the two tribes.
[ترجمه ترگمان]او قبول کرد که به عنوان واسطه بین دو قبیله عمل کند
[ترجمه گوگل]او موافقت کرد که به عنوان واسطه بین دو قبیله عمل کند

6. Jackson acted as an intermediary between the two parties.
[ترجمه ترگمان]جکسون به عنوان واسطه بین دو طرف عمل کرد
[ترجمه گوگل]جکسون به عنوان واسطه بین دو طرف عمل کرد

7. She wanted him to act as an intermediary in the dispute with Moscow.
[ترجمه ترگمان]از او خواسته بود که او را به عنوان یک واسطه در جنگ با مسکو همراهی کند
[ترجمه گوگل]او می خواست او را به عنوان واسطه در اختلاف با مسکو عمل کند

8. The King responded to the questions through an intermediary.
[ترجمه ترگمان]پادشاه از طریق یک میانجی به سوالات پاسخ داد
[ترجمه گوگل]پادشاه به طریق یک واسطه به سوالات پاسخ داد

9. The intermediary requires a greater depth in instruction.
[ترجمه ترگمان]این واسطه نیاز به عمق بیشتری در دستورالعمل دارد
[ترجمه گوگل]واسطه نیاز به عمق بیشتری در آموزش دارد

10. An intermediary can keep its client's name secret, at least in the early stages.
[ترجمه ترگمان]یک واسطه می تواند نام مشتری را حداقل در مراحل اولیه نگه دارد
[ترجمه گوگل]واسطه می تواند نام مشتری خود را حداقل در مراحل اولیه نگه دارد

11. This important intermediary role and its consequences are examined in later chapters.
[ترجمه ترگمان]این نقش واسطه مهم و عواقب آن در فصل های بعدی بررسی می شوند
[ترجمه گوگل]این نقش واسطه مهم و عواقب آن در فصلهای بعد مورد بررسی قرار می گیرد

12. Switzerland's foreign minister served as an intermediary between the two countries.
[ترجمه ترگمان]وزیر امور خارجه سوییس به عنوان میانجی میان دو کشور خدمت کرد
[ترجمه گوگل]وزیر امور خارجه سوئیس به عنوان واسطه بین دو کشور خدمت کرد

13. Before the war, the most common intermediary between a potential employee and an employer was the employment agency.
[ترجمه ترگمان]قبل از جنگ، رایج ترین میانجی بین یک کارمند بالقوه و یک کارفرما، آژانس کار بود
[ترجمه گوگل]قبل از جنگ، شایع ترین واسطه بین یک کارمند بالقوه و کارفرمایی، آژانس استخدامی بود

14. The firm can rely on the intermediary if it has no reasonable grounds to doubt what he says.
[ترجمه ترگمان]اگر هیچ زمینه معقولی برای شک و تردید وجود نداشته باشد، شرکت می تواند به واسطه تکیه کند
[ترجمه گوگل]این شرکت می تواند به واسطه عمل کند، در صورتی که هیچ دلیل منطقی برای تردید در مورد آنچه که او می گوید نیست

15. They disliked each other too much to meet, so they conducted all their business through an intermediary.
[ترجمه ترگمان]آن ها خیلی دوست نداشتند همدیگر را ملاقات کنند، بنابراین همه کارشان را از طریق یک واسطه انجام دادند
[ترجمه گوگل]آنها بیش از اندازه دوست یکدیگر را برای دیدار با یکدیگر دوست نداشتند، بنابراین همه آنها را از طریق واسطه انجام دادند

intermediary between God and the people

رابط میان خداوند و انسانها


importing goods and other intermediary trades

وارد کردن کالا و واسطه‌کاری‌های دیگر


پیشنهاد کاربران

میاندار

وسیله
بطور مثال when someone is an intermediary for the violence


جبران خسارت

واسطه گر ( اسم )
واسطه گر ( صفت )

agency
وساطت
میانجی گری


کلمات دیگر: