کلمه جو
صفحه اصلی

interdict


معنی : جلو گیری، تحریم، نهی، قدغن، حکم بازداشت، حکم نهی، حکم اداری، نهی کردن، محجور کردن، ممانعت کردن، ممنوع کردن، قدغن کردن، باز داشتن، رد کردن، اجازه ندادن
معانی دیگر : بازمان کردن، (به ویژه مذهبی) نهی کردن، حرام کردن، ناشایا کردن، (ارتش: با بمب افکنی یا آتش توپخانه و غیره جلوی دشمن را گرفتن یا ناحیه ای را منزوی کردن) ممانعت کردن، عملیات ممانعتی انجام دادن، بازداری کردن، بازدارش، (کلیسای کاتولیک) از برخی امتیازات دینی با مراسم کلیسایی و غیره محروم کردن، حرامسازی، منع، ممنوعیت

انگلیسی به فارسی

(رسمی) قدغن کردن، ممنوع کردن


(مذهب) (شخص، کشیش) محروم کردن


(رسمی) قدغن کردن، ممنوع کردن، منع، ممنوعیت


(حقوق) حکم رسمی


(مذهب) حکم محرومیت، حکم تحریم


ممنوعیت، قدغن، نهی، تحریم، حکم بازداشت، حکم نهی، حکم اداری، جلو گیری، قدغن کردن، اجازه ندادن، باز داشتن، محجور کردن، نهی کردن، ممنوع کردن، رد کردن، ممانعت کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a legal prohibition to act.
متضاد: sanction

(2) تعریف: in the Roman Catholic Church, the withdrawal of sacraments and the right to a Christian burial as a means of censuring.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: interdicts, interdicting, interdicted
مشتقات: interdiction (n.), interdictor (n.)
(1) تعریف: to forbid or prohibit by legal or ecclesiastical authority.
متضاد: sanction
مشابه: outlaw, prohibit, taboo, veto

(2) تعریف: to deter or impede by the steady use of firepower.

- They interdicted the further advance of the enemy.
[ترجمه ترگمان] آن ها از پیشروی بیشتر دشمن را ممنوع کردند
[ترجمه گوگل] آنها پیشبرد بیشتر دشمن را رد کردند

• prohibition; prohibitive order issued by a court (law); removal of certain privileges (roman catholicism)
prohibit, prevent, forbid; deny certain religious privileges (roman catholicism); hinder enemy progress with steady bombardment (military)

دیکشنری تخصصی

[حقوق] ممنوع کردن، قدغن کردن، تحریم کردن، حجر ناشی از جنون، قرار منع، قرار اعاده تصرف، قرار ارائه حسابها

مترادف و متضاد

جلوگیری (اسم)
abatement, curb, prevention, snub, countercheck, suppression, restraint, interdict, obstruction, blockage, restriction, preservation, interdiction, debarment, forbiddance, interception, stoppage

تحریم (اسم)
interdict, prohibition, embargo, boycott, lockout

نهی (اسم)
interdict, prohibition, injunction, forbiddance

قدغن (اسم)
interdict, prohibition, injunction, forbiddance

حکم بازداشت (اسم)
interdict, injunction, mittimus

حکم نهی (اسم)
interdict

حکم اداری (اسم)
interdict

نهی کردن (فعل)
interdict, proscribe

محجور کردن (فعل)
interdict, incapacitate

ممانعت کردن (فعل)
curb, forbid, interdict, prevent, check, prohibit, impede

ممنوع کردن (فعل)
interdict, debar, inhibit, injunct

قدغن کردن (فعل)
accurse, ban, forbid, interdict, veto

باز داشتن (فعل)
deter, stay, ban, forbid, interdict, bar, hold, arrest, detain, impeach, encumber, prevent, debar, dissuade, block, contain, impede, stow

رد کردن (فعل)
decline, gainsay, deny, disclaim, repudiate, disown, pass, disapprove, interdict, veto, rebuff, confute, repel, balk, rebut, baulk, reject, throw down, refuse, overrule, pass up, ignore, spurn, disaffirm, disorient, contradict, controvert, refute, disallow, disprove, impugn, disavow, discommend, hand off

اجازه ندادن (فعل)
ban, forbid, interdict, prohibit

جملات نمونه

1. to interdict trade with a country
بازرگانی با کشوری را غیرقانونی کردن

2. Troops could be ferried in to interdict drug shipments.
[ترجمه ترگمان]نیروهای نظامی را می توان به منظور جلوگیری از توقیف محموله های مواد مخدر از آنجا عبور داد
[ترجمه گوگل]سربازان میتوانند در اختیار مواد مخدر قرار بگیرند

3. They are trying to get an interim interdict to stop construction of the road.
[ترجمه ترگمان]آن ها در تلاش برای جلوگیری از توقف ساخت جاده هستند
[ترجمه گوگل]آنها تلاش می کنند تا موانع موقت را متوقف کنند تا ساختمان جاده را متوقف کنند

4. interdict sth. to sb.
[ترجمه ترگمان]شکستن چیزی در نظر گرفت
[ترجمه گوگل]اختیار sth به اسب

5. The National Trust has placed an interdict on jet-skis in Dorset, Devon and Cornwall.
[ترجمه ترگمان]بنیاد ملی ممنوعیت interdict در skis در دورست، Devon و کورنوال را ممنوع کرده است
[ترجمه گوگل]اعتماد ملی اختیاری در جت اسکی در Dorset، Devon و Cornwall قرار داده است

6. The company has already obtained an interim interdict at the Court of Session banning the inciting or organising of mass picketing.
[ترجمه ترگمان]این شرکت قبلا در دادگاه نشست تحریم یا سازمان دهی اعتصاب جمعی را به طور موقت به دست آورده است
[ترجمه گوگل]این شرکت قبلا در دادگاه جلسه ای را ممنوع اعلام کرده است

7. The interdict prohibited four officials from organising or taking part in pickets of more than six people.
[ترجمه ترگمان]این ممنوعیت می تواند چهار مقام را از سازمان دهی یا شرکت در پاسداری از بیش از شش نفر منع کند
[ترجمه گوگل]این ممنوعیت ممنوع اعلام کرد چهار مقام مسئول سازماندهی و یا شرکت در بیش از شش نفر را هدف قرار داده است

8. The interdict seeks to prevent the authority proceeding with its hearing in the absence through illness of Mr Stewart.
[ترجمه ترگمان]این ممنوعیت به دنبال آن است که از طریق بیماری آقای استیوارت، از ادامه دادرسی جلوگیری شود
[ترجمه گوگل]این ممنوعیت به دنبال جلوگیری از ادامه اختناق در جلسه دادرسی در غیاب او از طریق بیماری آقای استوارت است

9. Lord Penrose, hearing the interdict late at night in his home, turned it down.
[ترجمه ترگمان]لرد penrose، که این حرف ها را تا دیروقت شب در خانه اش می شنید، آن را خاموش کرد
[ترجمه گوگل]لرد Penrose، دادرسی در اواخر شب در خانه اش شنید، آن را رد کرد

10. Now that the threat of interdict had been made public Henry began to negotiate more seriously.
[ترجمه ترگمان]اکنون که تهدید به ممنوع شدن قدغن شده بود، هنری شروع به مذاکره جدی تر کرد
[ترجمه گوگل]اکنون که تهدید مصونیت عمومی شد، هنری شروع به بحث جدی کرد

11. The defendant did not obey the interdict.
[ترجمه ترگمان]متهم از این امر منع نشده بود
[ترجمه گوگل]متهم از اختیاری اطاعت نکرده است

12. Interdict could also be sought for the protection of public interests.
[ترجمه ترگمان]همچنین می توان به دنبال حفاظت از منافع عمومی نیز بود
[ترجمه گوگل]ممنوعیت می تواند برای حفاظت از منافع عمومی نیز مورد توجه قرار گیرد

13. He was threatened with a papal interdict.
[ترجمه ترگمان]وی با تحریم پاپ در برابر پاپ مورد تهدید قرار گرفت
[ترجمه گوگل]او با ممنوعیت پاپ تهدید شد

14. The bishop commanded them under pain of interdict.
[ترجمه ترگمان]اسقف به آن ها دستور می داد که قدغن کند
[ترجمه گوگل]اسقف آنها را تحت اختیار قرار داد

15. Officials devote substantial efforts to interdict the illegal movement of travelers through Taipei's international airport.
[ترجمه ترگمان]مقامات تلاش های زیادی را برای جلوگیری از حرکت غیرقانونی مسافران از طریق فرودگاه بین المللی تایپه اختصاص داده اند
[ترجمه گوگل]مقامات تلاش های زیادی را برای ممنوعیت جابجایی غیرقانونی مسافران از طریق فرودگاه بین المللی تایپه انجام می دهند

to interdict trade with a country

بازرگانی با کشوری را غیرقانونی کردن


In that religion, the use of alcohol is interdicted.

مصرف الکل در آن مذهب حرام است.



کلمات دیگر: