کلمه جو
صفحه اصلی

confinement


معنی : زایمان، بستری، تحدید، زندان بودن
معانی دیگر : وضع حمل، محدودیت، محدودشدگی، توقیف، حبس، زندان (بودن)، بستری (بودن)

انگلیسی به فارسی

تحدید، زندان بودن، زایمان، بستری


محکومیت، تحدید، بستری، زندان بودن، زایمان


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of confining.
مترادف: enclosure, limitation, restriction
مشابه: imprisonment, incarceration, keeping

(2) تعریف: the state of being confined; imprisonment.
مترادف: imprisonment, incarceration
مشابه: commitment, custody, duress, enclosure, prison, quarantine, restraint, restriction

(3) تعریف: the state of being in childbirth; lying-in.
مترادف: accouchement, lying-in
مشابه: childbirth, labor, parturition, travail

• limitation; imprisonment; childbirth
confinement is the state of being forced to stay in a prison or another place which you cannot leave.

مترادف و متضاد

زایمان (اسم)
accouchement, childbirth, parturition, litter, confinement, throe

بستری (اسم)
confinement, hospitalization

تحدید (اسم)
confinement, limitation, restriction

زندان بودن (اسم)
confinement

imprisonment; restriction


Synonyms: bonds, bounding, bounds, check, circumscription, coercion, constrainment, constraint, control, cramp, curb, custody, delimitation, detention, immuration, incarceration, internment, jail, keeping, limitation, repression, safekeeping, trammels


Antonyms: freedom, liberation


جملات نمونه

1. They were held in confinement for three weeks.
[ترجمه ترگمان]آن ها به مدت سه هفته در زندان بودند
[ترجمه گوگل]آنها سه هفته در زندان نگهداری شدند

2. Last night he was being held in solitary confinement in Douglas jail.
[ترجمه ترگمان]دیشب توی زندان \"داگلاس\" زندانی بوده
[ترجمه گوگل]شب گذشته او در سلول انفرادی در زندان داگلاس برگزار شد

3. The animals are kept in close confinement.
[ترجمه ترگمان]حیوانات در حبس خانگی نگهداری می شوند
[ترجمه گوگل]حیوانات در محدوده نزدیک نگهداری می شوند

4. He spent eleven years in solitary confinement.
[ترجمه ترگمان]یازده سال در زندان انفرادی بود
[ترجمه گوگل]او 11 سال را در سلول انفرادی گذراند

5. The arch - criminal was kept solitary confinement.
[ترجمه ترگمان] اون مجرم طاق دار بوده
[ترجمه گوگل]قاتل - جنایی در سلول انفرادی نگه داشته شد

6. After a year spent in solitary confinement, he publicly recanted .
[ترجمه ترگمان]بعد از گذراندن یک سال در سلول انفرادی، او به طور عمومی توبه کرد
[ترجمه گوگل]پس از گذشت یک سال در زندان انفرادی، او به طور عمومی از بین رفت

7. He has been put in solitary confinement for attacking another prisoner.
[ترجمه ترگمان]او برای حمله به یک زندانی دیگر زندانی شده است
[ترجمه گوگل]او در زندان انفرادی برای حمله به یکی دیگر از زندانیان قرار داده شده است

8. He visited prisoners at their place of confinement.
[ترجمه ترگمان]او زندانیان را در محل حبس خود ملاقات کرد
[ترجمه گوگل]او در زندان به زندان افتاد

9. She had been held in solitary confinement for four months.
[ترجمه ترگمان]چهار ماه بود که در زندان انفرادی محبوس شده بود
[ترجمه گوگل]او چهار ماه در سلول انفرادی نگه داشته شده بود

10. When I was in solitary confinement I was in a state of hatred.
[ترجمه ترگمان]وقتی من در زندان انفرادی بودم، در یک حالت نفرت و نفرت بودم
[ترجمه گوگل]هنگامی که من در سلول انفرادی بودم، من در حالت تنفر بودم

11. The increase of confinement time with radius follows approximately a diffusion law-confinement time proportional to the square of the radius.
[ترجمه ترگمان]افزایش زمان حبس با شعاع به دنبال تقریبا انتشار قانون انتشار متناسب با مربع شعاع است
[ترجمه گوگل]افزایش زمان محکومیت با شعاع، تقریبا یک زمان محرمانگی انتشار است که متناسب با مربع شعاع است

12. Towards the end of her confinement she climbed up into the den and refused to leave.
[ترجمه ترگمان]در اواخر زایمان بالا رفت و از اتاق بیرون رفت و از رفتن امتناع ورزید
[ترجمه گوگل]در انتهای محکومیت او به طرف جلو رفت و حاضر به ترک آن نشد

13. Her personal experience with invalidism and long confinement in a sanatorium gave her an empathy for her patients not common among physicians.
[ترجمه ترگمان]تجربه شخصی او با invalidism و زایمان طولانی در آسایشگاه برای او همدلی با بیماران نبود که در میان پزشکان شایع بود
[ترجمه گوگل]تجربه شخصی اش با معلولیت و محکومیت طولانی در یک آسایشگاه، موجب همدلی برای بیماران شد که در بین پزشکان رایج نیست

14. Sien was admitted for her confinement while he was still in hospital himself.
[ترجمه ترگمان]Sien در حالی که هنوز در بیمارستان بستری بود، بستری شد
[ترجمه گوگل]سینا در زندان او بستری شد، در حالی که هنوز در بیمارستان بود

Her previous confinements were very easy.

زایمان‌های قبلی او خیلی آسان بود.


پیشنهاد کاربران

در زمان کرونا: محدودیت

حصر

محفظه

confinement
محصور شدگی
رشته مهندسی عمران
confinement
تحدید ، زندان بودن ، زایمان ، بستری ، بازداشت
رشته روانشناسی
confinement
تحدید حدودتوقیف
رشته حقوق
magnetic confinement
تحدید مغناطیسی
رشته مهندسی مواد
magnetic confinement fusion
سیستم گداخت محصور شدهٔ مغناطیسی
رشته مهندسی مواد
plasma confinement
محبوس کردن پلاسما استفاده از میدان مغناطیسی برای محبوس کردن پلاسمای گازی در ناحیه مرکزی اتاقک تخلیه شده به مدت کافی برای ایجاد دمای بالای مورد نیاز در واکنش همجوشی هسته ای کنترل شده
رشته مهندسی برق
quantum confinement
تحدید کوانتومی
رشته فیزیک

Solitary confinement زندان انفرادی

حدود

قرنطینه

در برگیری ، در بندگیری ، در بندسازی ، در بندشدگی

ماهیت محدود کننده ( حقوقی )



کلمات دیگر: