کلمه جو
صفحه اصلی

bow out


معنی : با تعظیم خارج شدن، کنار کشیدن
معانی دیگر : رسما کناره گیری کردن، رسما ترک کردن، با تعظیم به بیرون (و درون) راهنمایی کردن، retire : عقب نشستن

انگلیسی به فارسی

( withdraw ، retire =) عقب نشستن، کنار کشیدن، با تعظیم خارج شدن


با احترام خارج شو، با تعظیم خارج شدن، کنار کشیدن


انگلیسی به انگلیسی

عبارت ( phrase )
• : تعریف: to remove oneself from an activity or the like; leave, withdraw, or resign.
مشابه: withdraw

- One candidate bowed out of the campaign.
[ترجمه ترگمان] یک نامزد از این مبارزه سر باز زد
[ترجمه گوگل] یک کاندیدا از این کمپین بیرون آمد

• withdraw, drop out (esp. from a contest or campaign); quit, resign

مترادف و متضاد

back out


با تعظیم خارج شدن (فعل)
retire, withdraw, bow out

کنار کشیدن (فعل)
retire, withdraw, bow out, recede

Synonyms: bail out, drop out, exit, leave, make one's exit, pull out, quit, retire, walk away from, withdraw


Antonyms: opt in


جملات نمونه

1. Smith will bow out of professional football at the end of the season.
[ترجمه ترگمان]اسمیت در پایان فصل از فوتبال حرفه ای سر باز خواهد زد
[ترجمه گوگل]اسمیت در پایان فصل از فوتبال حرفه ای تعطیل خواهد کرد

2. Jack had to bow out as a contender.
[ترجمه ترگمان] جک \"مجبور شد به عنوان یه رقیب تعظیم کنه\"
[ترجمه گوگل]جک مجبور شد که به عنوان یک مدافع تعظیم کند

3. Reeves thinks it is time for him to bow out of politics.
[ترجمه ترگمان]ری وز فکر می کند که وقتش است که او از سیاست بیرون بیاید
[ترجمه گوگل]ریوز فکر می کند وقت آن است که او از سیاست دور بماند

4. She has finally decided it's time to bow out of international tennis.
[ترجمه ترگمان]او بالاخره تصمیم گرفته بود که برای بیرون رفتن از تنیس بین المللی وقت داشته باشد
[ترجمه گوگل]بالاخره او تصمیم گرفت که وقت آن رسیده تا از تنیس بین المللی تعویض شود

5. You're not trying to bow out of this, are you?
[ترجمه ترگمان]تو که نمی خوای از این کنار بکشی، مگه نه؟
[ترجمه گوگل]شما سعی نکردید از این قضیه بپرسید، آیا شما هستید؟

6. Jack had to bow out a contender.
[ترجمه ترگمان] جک \"مجبور شد یه رقیب داشته باشه\"
[ترجمه گوگل]جک مجبور شد که یک طرفدار باشد

7. The old leader decided to bow out.
[ترجمه ترگمان]فرمانده پیر تصمیم گرفت تعظیم کند
[ترجمه گوگل]رهبر قدیمی تصمیم گرفت که به زمین بیفتد

8. Vergil: It's time for the clown to bow out, Arkham. Sentence dictionary
[ترجمه ترگمان]وقت ملاقات با دلقکی است که باید در آن تعظیم کند لغت نامه از جمله
[ترجمه گوگل]Vergil وقت آن است که دلقک ها به آرامگاه بروند فرهنگ لغت جمله

9. Can you bow out when they're shouting your name?
[ترجمه ترگمان]وقتی نام تو را فریاد می زنند، می توانی تعظیم کنی؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانید زمانی که آنها نام خود را فریاد می زنید

10. Clijsters's retirement marked the second seeded player to bow out of the tournament on Tuesday and sixth in two days.
[ترجمه ترگمان]بازنشستگی s دومین بازیکن seeded بود که سه روز سه شنبه و ششم در دو روز از مسابقات خارج شد
[ترجمه گوگل]بازنشستگی Clijsters دومین بازیکن بذر را مشخص کرد تا در روز سه شنبه و ششم در دو روز از مسابقات قهرمان شود

11. Vergil: It's time for the clown bow out, Arkham.
[ترجمه ترگمان]وقت ملاقات دلقکی است
[ترجمه گوگل]Vergil وقت آن رسیده است که کلمهای از بین بروند، Arkham

12. He wouldn't offer to bow out.
[ترجمه ترگمان]حاضر نبود تعظیم کند
[ترجمه گوگل]او پیشنهاد نمیکند که تعظیم کند

13. My mother used to bow out guests.
[ترجمه ترگمان] مادرم عادت داشت از مهمون ها سر در بیاره
[ترجمه گوگل]مادر من به مهمانها احتیاج داشت

14. After thirty years in politics, he feels it is time to bow out.
[ترجمه ترگمان]پس از سی سال سیاست، او احساس می کند زمان آن رسیده است که سر تعظیم فرود آورد
[ترجمه گوگل]پس از سی سال در سیاست، او احساس می کند زمان برتری است

15. She didn't want to compain anymore, so she decided to bow out.
[ترجمه ترگمان]او دیگر نمی خواست حرف بزند، بنابراین تصمیم گرفت تعظیم کند
[ترجمه گوگل]او نمی خواست دیگران را جبران کند، بنابراین او تصمیم گرفت تا از آن عبور کند

پیشنهاد کاربران

از کاری کناره گیری کردن
قید کاری رو زدن

استعفا

محدب بودن

در اقتصاد یعنی حالت تحدب به بیرون داشتن

هرگاه وعده اى داده اید یا قرارى گذاشته اید ولی به هردلیلی از انجام آن ناتوان شدید و مجبور به کنسل نمودن آن شدید با این عبارت اعلام کناره گیرى یا کنسل نمودن قرار مذکور را مینمایید.

کناره گیری کردن


کلمات دیگر: