کلمه جو
صفحه اصلی

insistent


معنی : مصر، مصرانه، مقاوم، پاپی
معانی دیگر : پافشار، کشتیار، سمج، خواستار، دوپا در یک کفش کن، پافشارانه، پژوژ، توجه انگیز، سرتق

انگلیسی به فارسی

مصر، پافشار، پاپی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: insistently (adv.)
(1) تعریف: firm in requesting, demanding, or asserting; unyielding.
مشابه: aggressive, emphatic, urgent

- The child was so insistent in his demand that the parents finally gave in.
[ترجمه ترگمان] کودک چنان پافشاری می کرد که پدر و مادرش بالاخره تسلیم شدند
[ترجمه گوگل] کودک خواستار آن بود که والدین در نهایت آن را تحمل کردند
- I told her you were busy, but she was insistent that she speak with you.
[ترجمه ترگمان] بهش گفتم سرت شلوغه، ولی اون اصرار داشت که با تو حرف بزنه
[ترجمه گوگل] من به او گفتم شما مشغول بودید، اما او اصرار داشت که با شما صحبت کند

(2) تعریف: incessant; persistent.

- The insistent ticking of the clock was the only sound that could be heard.
[ترجمه ترگمان] صدای تیک تاک ساعت تنها صدایی بود که شنیده می شد
[ترجمه گوگل] تکرار مداوم ساعت ها تنها صدائی بود که می توانست بشنود
- I have an insistent desire for sweet things after dinner.
[ترجمه ترگمان] من دنبال چیزهای شیرین برای چیزهای شیرین بعد از شام هستم
[ترجمه گوگل] پس از شام، یک خواست مستمر برای چیزهای شیرین وجود دارد

(3) تعریف: emphatically demanding or commanding attention.

- The insistent pain kept her awake through the night.
[ترجمه ترگمان] درد insistent او را در شب بیدار نگه می داشت
[ترجمه گوگل] درد شدید او را در طول شب بیدار کرد

• persistent; firmly emphatic, assertive; demanding, urgent
someone who is insistent keeps saying firmly that something must be done.
if a noise or action is insistent, it continues for a long time and gets your attention.

مترادف و متضاد

مصر (صفت)
persistent, exigent, demanding, recalcitrant, exacting, clamorous, insistent, unrepentant, urging, pressing, importunate

مصرانه (صفت)
insistent, urgent

مقاوم (صفت)
resistant, persistent, opposing, insistent, refractory, resisting, renitent

پاپی (صفت)
insistent, papal, popish

demanding


Synonyms: assertive, burning, clamant, clamorous, continuous, crying, dire, dogged, emphatic, exigent, forceful, imperative, imperious, importunate, incessant, obstinate, peremptory, perseverant, persevering, persistent, pressing, reiterative, resolute, resounding, unrelenting, urgent


Antonyms: disinterested, indifferent, lenient, tolerant


جملات نمونه

1. insistent demands
درخواست های مصرانه

2. the insistent pounding of waves
کوبش های پی در پی امواج

3. the insistent rhythm and rhyme of this poem
وزن و قافیه ی جالب توجه این شعر

4. She was most insistent that we shouldn't leave the door unlocked.
[ترجمه ترگمان]خیلی اصرار داشت که در را باز بگذاریم
[ترجمه گوگل]او اصرار داشت که ما نباید درب را باز کنیم

5. The doctor demurred, but Piercey was insistent.
[ترجمه ترگمان]دکتر اندکی درنگ کرد، اما Piercey اصرار داشت
[ترجمه گوگل]دکتر متقاعد شد، اما Piercey اصرار داشت

6. Why are you so insistent that we leave tonight?
[ترجمه محدثه مُلائی] چرا این قدر اصرار دارید که ما امشب برویم؟
[ترجمه ترگمان]چرا اینقدر اصرار داری که امشب بریم؟
[ترجمه گوگل]چرا شما خیلی قوی هستید که امشب را ترک می کنیم؟

7. He is insistent on the advocacy of new scientific methods.
[ترجمه ترگمان]او بر حمایت از روش های جدید علمی پافشاری می کند
[ترجمه گوگل]او بر حمایت از روش های علمی جدید اصرار دارد

8. They were insistent on having a contract for the work.
[ترجمه ترگمان]اونا اصرار داشتن که یه قرارداد برای کار داشته باشن
[ترجمه گوگل]آنها از داشتن یک قرارداد برای کار مستحکم بودند

9. She was insistent about inviting him.
[ترجمه ترگمان]او اصرار داشت که او را دعوت کند
[ترجمه گوگل]او در مورد دعوت او اصرار داشت

10. The dean's very insistent that they should finish the papers in time.
[ترجمه محدثه مُلائی] دین بسیار تأکید داشت که آنان باید مقالات شان را سر وقت به اتمام برسانند.
[ترجمه ترگمان]رئیس خیلی اصرار داره که کاغذها رو به موقع تموم کنن
[ترجمه گوگل]دین بسیار استوار است که آنها باید مقالات را در زمان به پایان برسانند

11. You mustn't be late; he was most insistent about that.
[ترجمه ترگمان]تو نباید دیر کنی؛ او از این موضوع خیلی اصرار داشت
[ترجمه گوگل]شما نباید دیر شود او در مورد آن اصرار داشت

12. There was an insistent knock on my door.
[ترجمه ترگمان] یه ضربه به در خونه من زده شد
[ترجمه گوگل]یک ضربه محکم در درب من وجود داشت

13. They were insistent on good manners.
[ترجمه ترگمان]آن ها اصرار داشتند که رفتار خوبی داشته باشند
[ترجمه گوگل]آنها در رفتار خوب بودند

14. The teacher is insistent that the school is not to blame for the situation.
[ترجمه ترگمان]معلم اصرار دارد که مدرسه مقصر این وضعیت نیست
[ترجمه گوگل]معلم مدافع است که مدرسه برای این وضعیت سرزنش نمی شود

15. She's a most insistent person; she won't take 'no' for an answer.
[ترجمه محدثه مُلائی] او قوی ترین فرد است؛هرگز نه نمی گوید.
[ترجمه ترگمان]او خیلی اصرار دارد، اما جواب نمی دهد
[ترجمه گوگل]او یک شخص قوی تر است او جواب نمی دهد 'نه'

insistent demands

درخواست‌های مصرانه


the insistent rhythm and rhyme of this poem

وزن و قافیه‌ی جالب‌توجه این شعر


the insistent pounding of waves

کوبش‌های پی‌در‌پی امواج


پیشنهاد کاربران

تأکید

قابل توجه، توجه برانگیز

چموش


کلمات دیگر: