کلمه جو
صفحه اصلی

frantic


معنی : اشفته، عصبانی، از کوره در رفته، بی عقل، اتشی
معانی دیگر : سراسیمه، (کاملا) بی تاب، برآشفته، (از شدت درد یا خشم یا دلواپسی) از خود بی خود، دل شوریده، با سراسیمگی، با بی تابی، دیوانه وار، (قدیمی) دیوانه

انگلیسی به فارسی

سراسیمه، (کاملا) بی‌تاب، برآشفته، (از شدت درد یا خشم یا دلواپسی) از خود بی‌خود، دل شوریده


با سراسیمگی، با بی‌تابی، دیوانه‌وار


از کوره در رفته، عصبانی، بی عقل، اتشی، اشفته


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: frantically (franticly) (adv.), franticness (n.)
(1) تعریف: frenzied; desperate.
مترادف: desperate, frenzied, wild
متضاد: calm
مشابه: distraught, overwrought, panic-stricken, upset

- They were frantic with fear when they realized their child was missing.
[ترجمه ترگمان] وقتی متوجه شدند که بچه شان گم شده است از ترس دیوانه شده بودند
[ترجمه گوگل] آنها هنگامی که فهمیدند که فرزندشان از دست رفته است، ترس و وحشت زده بودند
- She was frantic about the deadline and couldn't take time to eat.
[ترجمه ترگمان] او از ضرب العجل عصبانی بود و وقت غذا خوردن را نداشت
[ترجمه گوگل] او در مورد مهلت خشمگین بود و نمی توانست زمان بخورد
- He would never have gone to her for help, but he was frantic and had no choice.
[ترجمه ترگمان] او هرگز برای کمک به او نرفته بود، اما او دیوانه بود و چاره ای نداشت
[ترجمه گوگل] او هرگز برای کمک به او نرفت، اما او کینه و نفرت داشت و هیچ انتخابی نداشت

(2) تعریف: marked by hurried or agitated movement or nervous activity.
مترادف: hectic, pell-mell, wild
متضاد: calm, easy
مشابه: agitated, desperate, excited, furious, mad, nervous

- I was in a frantic rush to get everything ready in time.
[ترجمه ترگمان] عجله داشتم تا همه چیز را به موقع آماده کنم
[ترجمه گوگل] من در عجله فریبنده بودم تا همه چیز را در زمان آماده کنم

• frenzied, wild, mad, hysterical
if you are frantic, you behave in a wild and desperate way because you are frightened or worried.
when there is frantic activity, things are done hurriedly and in a disorganized way.

مترادف و متضاد

اشفته (صفت)
upset, disturbed, disordered, berserk, messy, disheveled, frenzied, frenetic, phrenetic, turbulent, garbled, frantic, vexatious, tumultuary

عصبانی (صفت)
mad, feisty, furious, choleric, nervy, frenzied, short-tempered, frenetic, wrathful, nervous, pelting, huffy, maniac, frantic, high-strung, horn-mad, horn-red, red-hot, huffish, wreakful

از کوره در رفته (صفت)
madding, frantic

بی عقل (صفت)
insane, unmeaning, frantic, injudicious

اتشی (صفت)
furious, frenzied, frenetic, frantic, ignescent

distressed, distracted


Synonyms: agitated, angry, at wits’ end, berserk, beside oneself, corybantic, crazy, delirious, deranged, distraught, excited, flipped out, fraught, freaked out, frenetic, frenzied, furious, hectic, hot and bothered, hot under the collar, hyper, in a stew, in a tizzy, insane, keyed up, mad, out of control, overwrought, rabid, raging, raving, shook up, spazzed out, unglued, unscrewed, unzipped, violent, weird, weirded out, wigged out, wild, wired, worked up, zonkers


Antonyms: calm, collected, composed, docile, peaceful, tranquil


جملات نمونه

1. the frantic yells of a giant whose child had been stolen
نعره های دیوانه وار دیوی که بچه ی او را دزدیده بودند

2. toothache was making me frantic
دندان درد داشت مرا دیوانه می کرد.

3. the mother of the lost child was frantic with worry
مادر کودک گم شده از دلواپسی سرازپا نمی شناخت.

4. Things are frantic in the office right now.
[ترجمه ترگمان]همین الان همه چیز داره تو دفتر کار می کنه
[ترجمه گوگل]در حال حاضر چیزهایی که در دفتر وجود دارد، کینه و نفرت دارند

5. He made frantic dash for the departing train.
[ترجمه ترگمان]با عجله به سوی قطار حرکت کرد
[ترجمه گوگل]او قطار فریبنده برای قطار قطار ساخته شده است

6. We had to make a frantic dash across town to get our plane.
[ترجمه ترگمان]ما مجبور بودیم با عجله به شهر بریم تا plane رو بگیریم
[ترجمه گوگل]ما مجبور شدیم یک هواپیمای بدون سرنشین را در سراسر شهر بگیریم تا هواپیما را بگیریم

7. The children have been driving me frantic all day!
[ترجمه ترگمان]بچه ها تمام روز مرا دیوانه کرده اند
[ترجمه گوگل]بچه ها همه روز من را از بین برده اند!

8. Where on earth have you been? We've been frantic with worry.
[ترجمه ترگمان]کجا بودی؟ ما از نگرانی دیوانه شده بودیم
[ترجمه گوگل]شما کجا در کجا هستید؟ ما با نگرانی سرگردان هستیم

9. I've had a frantic rush to get my work done.
[ترجمه ترگمان]من عجله دارم تا کارم را تمام کنم
[ترجمه گوگل]من کار عجله ای داشتم تا کاری را انجام دهم

10. A busy night in the restaurant can be frantic in the kitchen.
[ترجمه ترگمان]یک شب شلوغ در رستوران می تواند در آشپزخانه دیوانه باشد
[ترجمه گوگل]یک شب شلوغ در رستوران می تواند در آشپزخانه خسته کننده باشد

11. Let's go back. Your parents must be getting frantic by now.
[ترجمه ترگمان]بیا برگردیم الان دیگه پدر و مادرت دارن دیوونه میشن
[ترجمه گوگل]بیا برگردیم والدین شما باید تا حالا خشمگین شوند

12. He admonished those frantic football fans to change their wicked ways.
[ترجمه ترگمان]او به آن هواداران فوتبال خشمگین هشدار داد که راه های شریر خود را تغییر دهند
[ترجمه گوگل]او این طرفداران فوتبال فانتزی را تحسین می کرد تا شیوه های شوم خود را تغییر دهند

13. The Moroccan came out best in a frantic sprint for the line.
[ترجمه ترگمان]مراکش با سرعت جنون آمیزی برای صف بیرون آمد
[ترجمه گوگل]مراکش بهترین نتیجه را در خط میانی به دست آورد

14. He was quite frantic by the time we got home.
[ترجمه ترگمان]وقتی به خانه رسیدیم کاملا دیوانه شده بود
[ترجمه گوگل]او تا زمانیکه ما را به خانه می برد بسیار کینه توز بود

15. We were frantic. We thought you were a goner.
[ترجمه ترگمان]ما دیوانه شده بودیم ما فکر می کردیم تو دیگه رفتنی ام
[ترجمه گوگل]ما کینه توز بودیم ما فکر می کردیم که شما یک جادوگر بودید

Toothache was making me frantic.

دندان درد داشت مرا بی‌تاب می‌کرد.


The mother of the lost child was frantic with worry.

مادر کودک گم‌شده از دلواپسی سرازپا نمی‌شناخت.


The frantic yells of a giant whose child had been stolen.

نعره‌های دیوانه‌وار دیوی که بچه‌ی او را دزدیده بودند.


پیشنهاد کاربران

پی در پی، پشت سر هم

very worried

شتاب زده، با عجله

کلافه

پرسروصدا

Extremely hurry and not organized
اشفته، پرهیجان، دیوانه وار

While females were more selective. . .
They were, in each case, catering to the demands of only one small egg, while each male had millions and millions of 💥frantic💥 sperm screaming wildly, let us out! Please, let us out now

Husbands and wives 1992

بی تاب ( از درد یا نگرانی ) ؛ شتاب زده , سریع

# Toothache was making me frantic
# The mother of the lost child was frantic with worry
# Their frantic efforts to put out the fire
# They made frantic attempts to revive him

آشفته


کلمات دیگر: