کلمه جو
صفحه اصلی

diffident


معنی : محجوب، دارای عدم اتکاء بنفس
معانی دیگر : فاقد اعتماد به نفس، ناخوداستوار، کم رو، سربه زیر، خجالتی

انگلیسی به فارسی

دارای عدم اتکا‌به‌نفس، محجوب


ترسناک، محجوب، دارای عدم اتکاء بنفس


انگلیسی به انگلیسی

• shy, timid, hesitant due to lack of confidence
diffident people lack confidence and are rather shy.

مترادف و متضاد

محجوب (صفت)
shy, bashful, timid, unobtrusive, diffident, decent, blate, unassertive

دارای عدم اتکاء بنفس (صفت)
diffident

hesitant; unconfident


Synonyms: backward, bashful, blenching, chary, constrained, coy, demure, distrustful, doubtful, dubious, flinching, humble, insecure, meek, modest, mousy, rabbity, reluctant, reserved, retiring, self-conscious, self-effacing, sheepish, shrinking, shy, suspicious, timid, timorous, unassertive, unassuming, unassured, unobtrusive, unpoised, unsure, withdrawn


Antonyms: bold, confident


جملات نمونه

1. a diffident girl who wouldn't even say a word
دختر کم رویی که یک کلمه هم حرف نمی زد

2. don't be so diffident about your abilities
درباره ی توانایی های خود این همه بی اعتماد نباش !

3. He was diffident about his own success.
[ترجمه ترگمان]از موفقیت خود شرمنده بود
[ترجمه گوگل]او در مورد موفقیت خود راضی بود

4. Helen was diffident and reserved.
[ترجمه ترگمان]هلن محجوب و تودار بود
[ترجمه گوگل]هلن تاسف خورد و محروم شد

5. He was modest and diffident about his own success.
[ترجمه ترگمان]او نسبت به موفقیت خود محجوب و کم رو بود
[ترجمه گوگل]او نسبت به موفقیت خود بسیار ضعیف بود

6. He has a politely diffident manner.
[ترجمه ترگمان]رفتارش مودبانه و محجوب است
[ترجمه گوگل]او شیوه مودبانه و ناهموار دارد

7. You shouldn't be so diffident about your achievements - you've done really well!
[ترجمه ترگمان]تو نباید در مورد دلاوری های تو انقدر محتاط باشی که تو واقعا کارت را خوب انجام دادی!
[ترجمه گوگل]شما نباید در مورد دستاوردهای خود بسیار نگران باشید - شما واقعا خیلی خوب کار کرده اید!

8. Diffident, stupid with fatigue, she stood blinking.
[ترجمه ترگمان]گیج و منگ پلک می زد و پلک می زد
[ترجمه گوگل]مخوف، احمقانه با خستگی، او چشمک زد

9. Shaun became noticeably diffident when the conversation turned to the subject of his promotion.
[ترجمه ترگمان]وقتی گفتگو به موضوع ترفیع او تبدیل شد او به طور قابل توجهی خجالت کشید
[ترجمه گوگل]زمانی که مکالمه به موضوع تبلیغ او تبدیل شد، شان به شدت ناپدید شد

10. She was diffident, which gave him confidence and fed his sense of superiority.
[ترجمه ترگمان]این زن محجوب بود و به او اعتماد داشت و احساس برتری خود را به او می داد
[ترجمه گوگل]او ناراحت بود، که به او اعتماد کرد و احساس برتری او را تحمل کرد

11. The Neanderthals seemed unexpectedly gentle and diffident people.
[ترجمه ترگمان]انسان های اولیه به طور غیر منتظرانه و محجوب به نظر می رسیدند
[ترجمه گوگل]نئاندرتال ها به نظر می رسید به طور غیر منتظره ملایم و ناراحت مردم

12. The discipline that journalists have been most diffident about is economics.
[ترجمه ترگمان]نظم و انضباطی که روزنامه نگاران به آن diffident، اقتصاد است
[ترجمه گوگل]نظم و انضباطی که روزنامه نگاران بیشتر درگیر آن هستند، اقتصاد است

13. He was winsome and diffident, with a quiet sense of humour.
[ترجمه ترگمان]او جذاب و محجوب بود، با احساس آرامش و شوخ طبعی
[ترجمه گوگل]او عجیب و غریب و بی رحم بود، با حس آرام طنز

Don't be so diffident about your abilities!

درباره‌ی توانایی‌های خود این همه بی‌اعتماد نباش!


A diffident girl who wouldn't even say a word.

دختر کم‌رویی که یک کلمه هم حرف نمی‌زد.


پیشنهاد کاربران

آقا مجتبی نجفی

خجالت

خجالتی ( به خاطر کمبود اعتماد به نفس ) Syn:Shy


کلمات دیگر: