با تسلیم بقضا، با توکل، متوکلانه
resignedly
با تسلیم بقضا، با توکل، متوکلانه
انگلیسی به انگلیسی
• in a resigned manner, acquiescently, yieldingly, submissively
جملات نمونه
1. 'I suppose you're right,' she said resignedly.
[ترجمه ترگمان]به آرامی گفت: فکر می کنم حق با تو باشه
[ترجمه گوگل]'من فکر می کنم شما درست است،' او استعفا داد
[ترجمه گوگل]'من فکر می کنم شما درست است،' او استعفا داد
2. Better that, she thought resignedly, than making a complete fool of herself.
[ترجمه ترگمان]به خودش گفت: بهتر است این کار را بکند تا اینکه خودش را احمق جلوه دهد
[ترجمه گوگل]بهتر است که او از نظر استعفا، از اینکه خود را کاملا احمق کند
[ترجمه گوگل]بهتر است که او از نظر استعفا، از اینکه خود را کاملا احمق کند
3. Seeing Felix resignedly pick up his towel and bathing suit, Mabs and Tashie rushed behind a rock to change.
[ترجمه ترگمان]با دیدن فیل کس که می توانست حوله اش را بردارد و کت و شلوار بپوشد، Mabs و Tashie به پشت سنگی رفتند تا تغییر کنند
[ترجمه گوگل]دیدن Felix استعفای خود را انتخاب کنید حوله خود و کت و شلوار حمام، Mabs و Tashie عجله پشت سنگ برای تغییر
[ترجمه گوگل]دیدن Felix استعفای خود را انتخاب کنید حوله خود و کت و شلوار حمام، Mabs و Tashie عجله پشت سنگ برای تغییر
4. Resignedly the Policeman sat down again.
[ترجمه ترگمان]با وجود این، پلیس دوباره نشست
[ترجمه گوگل]استعفای پلیس دوباره نشست
[ترجمه گوگل]استعفای پلیس دوباره نشست
5. "I know you don't believe me," I said resignedly.
[ترجمه ترگمان]با تسلیم گفتم: می دونم که حرفم رو باور نمی کنی
[ترجمه گوگل]'من می دانم که شما به من اعتقاد ندارید،' من استعفا دادم
[ترجمه گوگل]'من می دانم که شما به من اعتقاد ندارید،' من استعفا دادم
6. Resignedly, I telegraphed back that it was all right with me if he insisted.
[ترجمه ترگمان]من به او تلگراف کردم که اگر اصرار کند همه چیز با من درست است
[ترجمه گوگل]رد کرد، من به تلگراف برگشتم که اگر اصرار دارد، همه چیز درست است
[ترجمه گوگل]رد کرد، من به تلگراف برگشتم که اگر اصرار دارد، همه چیز درست است
7. She noticed that Muffat was sitting resignedly on a narrow divan - bed.
[ترجمه ترگمان]متوجه شد که Muffat با تسلیم و تسلیم بر تخت باریکی نشسته است
[ترجمه گوگل]او متوجه شد که Muffat استعفا داد و در دیوار باریک - تخت نشست
[ترجمه گوگل]او متوجه شد که Muffat استعفا داد و در دیوار باریک - تخت نشست
8. Her hostess might be speculating, resignedly on the cause of her delay.
[ترجمه ترگمان]ممکن بود خانم میزبان به خاطر تاخیر خود به این فکر بیفتد
[ترجمه گوگل]میزبان او ممکن است حدس بزنید، استعفا دهد و دلیل تاخیر او باشد
[ترجمه گوگل]میزبان او ممکن است حدس بزنید، استعفا دهد و دلیل تاخیر او باشد
9. Mammy sighed resignedly, beholding herself outguessed.
[ترجمه ترگمان]مامی آهی کشید و در حالی که خودش را دید، آهی کشید و گفت:
[ترجمه گوگل]مامان با استراحت از خواب برخاست و خودش را غافلگیر کرد
[ترجمه گوگل]مامان با استراحت از خواب برخاست و خودش را غافلگیر کرد
10. She nodded her head resignedly.
[ترجمه ترگمان]سرش را به علامت تسلیم تکان داد
[ترجمه گوگل]او سرش را بازنشسته کرد
[ترجمه گوگل]او سرش را بازنشسته کرد
11. "We're going to be late again, " he said resignedly.
[ترجمه ترگمان]وی با تسلیم و رضا گفت: \" ما دوباره دیر خواهیم کرد \"
[ترجمه گوگل]او گفت: 'ما دوباره دیر می شویم '
[ترجمه گوگل]او گفت: 'ما دوباره دیر می شویم '
12. As the clock struck two, she was there an'd at four she turned resignedly away.
[ترجمه ترگمان]وقتی که ساعت به دو ضربه نواخت، او در ساعت چهار به آنجا رسید و با تسلیم و رضا به سوی او برگشت
[ترجمه گوگل]همانطور که ساعت دو بار به پایان رسید، او در آنجا چهار نفر بود که از استعفا خارج شده بود
[ترجمه گوگل]همانطور که ساعت دو بار به پایان رسید، او در آنجا چهار نفر بود که از استعفا خارج شده بود
کلمات دیگر: