تزریق شده، تزریق کردن، زدن، اماله کردن، سوزن زدن
injected
انگلیسی به فارسی
انگلیسی به انگلیسی
• forced in; filled with a substance which has been forced in
جملات نمونه
1. he injected a note of intimacy into our conversations
او به مکالمات ما یک حالت خودمانی داد.
2. part of the medicine injected in me calcified and years later had to be removed surgically
بخشی از دارویی که به من ترزیق شده بود سخت و آهکی شد و سال ها بعد با عمل جراحی آن را در آوردند.
پیشنهاد کاربران
تزریق شدن
کلمات دیگر: