(با دیواره یا تیغه کشیدن) به بخش های کوچکتر تقسیم کردن، اتاق اتاق کردن، کوپه بندی کردن، اتاقکدار کردن، محفظه دار کردن، (کتاب یا مطلب و غیره) فصل بندی کردن، بخش بندی کردن، تبدیل به اجزا کردن، تبدیل به اجزا کردن the compartmentalization of science into physics and chemistry, etc. is sometimes misleading تقسیم بندی علم به فیزیک و شیمی و غیره گاهی گمراه کننده است
compartmentalize
(با دیواره یا تیغه کشیدن) به بخش های کوچکتر تقسیم کردن، اتاق اتاق کردن، کوپه بندی کردن، اتاقکدار کردن، محفظه دار کردن، (کتاب یا مطلب و غیره) فصل بندی کردن، بخش بندی کردن، تبدیل به اجزا کردن، تبدیل به اجزا کردن the compartmentalization of science into physics and chemistry, etc. is sometimes misleading تقسیم بندی علم به فیزیک و شیمی و غیره گاهی گمراه کننده است
انگلیسی به فارسی
(با دیواره یا تیغه کشیدن) به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن، اتاق اتاق کردن، کوپهبندی کردن، اتاقکدار کردن، محفظهدار کردن
(کتاب یا مطلب و غیره) فصل بندی کردن، بخش بندی کردن، تبدیل به اجزا کردن
دفع کردن
انگلیسی به انگلیسی
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: compartmentalizes, compartmentalizing, compartmentalized
مشتقات: compartmentalization (n.)
حالات: compartmentalizes, compartmentalizing, compartmentalized
مشتقات: compartmentalization (n.)
• : تعریف: to divide or separate into compartments or categories.
• مشابه: compartment
• مشابه: compartment
• separate into compartments, partition, place in separate compartments (also compartmentalise)
to compartmentalize something means to divide it into separate sections.
to compartmentalize something means to divide it into separate sections.
جملات نمونه
1. Life today is compartmentalized into work and leisure.
[ترجمه ترگمان]امروزه زندگی به صورت کار و فراغت تفکیک شده است
[ترجمه گوگل]زندگی امروز به کار و اوقات فراغت تعلق دارد
[ترجمه گوگل]زندگی امروز به کار و اوقات فراغت تعلق دارد
2. Modern life is compartmentalized into work and leisure.
[ترجمه ترگمان]زندگی مدرن به صورت کار و فراغت تفکیک شده است
[ترجمه گوگل]زندگی مدرن به کار و اوقات فراغت تعلق دارد
[ترجمه گوگل]زندگی مدرن به کار و اوقات فراغت تعلق دارد
3. His life was carefully compartmentalized, with his work in one city and his social life in another.
[ترجمه ترگمان]زندگی او به شدت بخش بندی شده بود و کارش در یک شهر و زندگی اجتماعی در یک شهر دیگر به پایان رسیده بود
[ترجمه گوگل]زندگی او با دقت محصور شده بود، با کارش در یک شهر و زندگی اجتماعی اش در دیگری
[ترجمه گوگل]زندگی او با دقت محصور شده بود، با کارش در یک شهر و زندگی اجتماعی اش در دیگری
4. Life today is rigidly compartmentalized into work and leisure.
[ترجمه ترگمان]زندگی امروزه به شدت به کار و زندگی اختصاص داده شده است
[ترجمه گوگل]امروزه زندگی به سادگی به کار و اوقات فراغت تعلق دارد
[ترجمه گوگل]امروزه زندگی به سادگی به کار و اوقات فراغت تعلق دارد
5. Traditionally men have compartmentalized their lives, never letting their personal lives encroach upon their professional lives.
[ترجمه ترگمان]مردم به طور سنتی زندگی خود را تفکیک کرده اند و هرگز اجازه نمی دهند که زندگی خصوصی آن ها به زندگی حرفه ای آن ها تجاوز کند
[ترجمه گوگل]به طور سنتی مردان زندگیشان را تقسیم می کنند، هرگز اجازه زندگی شخصی خود را به زندگی حرفه ای خود نمی دهند
[ترجمه گوگل]به طور سنتی مردان زندگیشان را تقسیم می کنند، هرگز اجازه زندگی شخصی خود را به زندگی حرفه ای خود نمی دهند
6. Women are better than men at compartmentalizing their lives.
[ترجمه ترگمان]زنان در مقایسه با مردان بهتر از مردان هستند
[ترجمه گوگل]زنان در حال جمع کردن زندگی خود بهتر از مردان هستند
[ترجمه گوگل]زنان در حال جمع کردن زندگی خود بهتر از مردان هستند
7. In addition, large growth faults developed which compartmentalized these sands.
[ترجمه ترگمان]علاوه بر این، نقص های رشد بزرگ توسعه یافته اند که این شن را تفکیک می کنند
[ترجمه گوگل]علاوه بر این، گسل های بزرگ رشد ایجاد شده اند که این ماسه ها را به هم متصل کرده اند
[ترجمه گوگل]علاوه بر این، گسل های بزرگ رشد ایجاد شده اند که این ماسه ها را به هم متصل کرده اند
8. I mean you know they were we can compartmentalize it.
[ترجمه ترگمان]منظورم اینه که می دونی که ما می تونیم این موضوع رو از هم جدا کنیم
[ترجمه گوگل]منظورم اینه که می دونید که ما می توانیم آن را جداسازی کنیم
[ترجمه گوگل]منظورم اینه که می دونید که ما می توانیم آن را جداسازی کنیم
9. The message was clear: the brain must be compartmentalized.
[ترجمه ترگمان]پیام روشن بود: مغز باید تفکیک شود
[ترجمه گوگل]این پیام واضح بود که مغز باید مجسم شود
[ترجمه گوگل]این پیام واضح بود که مغز باید مجسم شود
10. Religion is not compartmentalized, but a living part of contemporary society, reflecting where it is and what its potentials are.
[ترجمه ترگمان]مذهب بخش بندی و تفکیک نشده است، بلکه یک بخش زنده از جامعه معاصر است، که منعکس کننده آن است و پتانسیل های آن چیست
[ترجمه گوگل]مذهب سازش نشده است، بلکه بخشی زنده از جامعه معاصر است، که منعکس کننده کجای آن است و پتانسیل آن چیست
[ترجمه گوگل]مذهب سازش نشده است، بلکه بخشی زنده از جامعه معاصر است، که منعکس کننده کجای آن است و پتانسیل آن چیست
11. Rather, the internal market has been compartmentalized.
[ترجمه ترگمان]در عوض، بازار داخلی بخش بندی شده است
[ترجمه گوگل]در عوض، بازار داخلی تقسیم شده است
[ترجمه گوگل]در عوض، بازار داخلی تقسیم شده است
12. The brain does not neatly compartmentalize the areas used for language.
[ترجمه ترگمان]مغز به خوبی نواحی مورد استفاده برای زبان را مرتب نمی کند
[ترجمه گوگل]مغز منظم مناطق مورد استفاده برای زبان را به طور جدی ناپدید می کند
[ترجمه گوگل]مغز منظم مناطق مورد استفاده برای زبان را به طور جدی ناپدید می کند
13. Many people often compartmentalize these things and fail to how they all relate to one another.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم اغلب این چیزها را طبقه بندی می کنند و در این که چطور همه آن ها با هم ارتباط برقرار می کنند، شکست می خورند
[ترجمه گوگل]اغلب افراد اغلب این موارد را به هم متصل می کنند و به این ترتیب که همه آنها به یکدیگر متصل می شوند
[ترجمه گوگل]اغلب افراد اغلب این موارد را به هم متصل می کنند و به این ترتیب که همه آنها به یکدیگر متصل می شوند
14. You cannot compartmentalize your life like this!
[ترجمه ترگمان]تو نمیتونی اینطوری زندگیت رو از هم جدا کنی
[ترجمه گوگل]شما نمیتوانید زندگی خود را اینگونه تقسیم کنید!
[ترجمه گوگل]شما نمیتوانید زندگی خود را اینگونه تقسیم کنید!
The large hall has been compartmentalized into several cubicles.
تالار بزرگ را به چندین اتاقک تقسیم کردهاند.
The compartmentalization of science into physics and chemistry, etc. is sometimes misleading.
تقسیمبندی علم به فیزیک و شیمی و غیره گاهی گمراهکننده است.
پیشنهاد کاربران
تقسیم بندی
بخش بندی
قسمت بندی
جزء به جزء کردن
بخش بندی
قسمت بندی
جزء به جزء کردن
سرومان دادن ( به افکار مثلا )
کلمات دیگر: