کلمه جو
صفحه اصلی

imbued

انگلیسی به فارسی

نفوذ کرد، رسوخ کردن در، خوب نفوذ کردن، اشباع کردن، خوب رنگ گرفتن، اغشتن، ملهم کردن


پیشنهاد کاربران

سرشار

They created that sword for her and imbued her with extraordinary strength
اونا شمشیرو براش ساختن تا قدرت فوق طبیعی بهش بدن.

بخشیدن
القا کردن
دادن
منسوب کردن
واگذار کردن


کلمات دیگر: