نفوذ کرد، رسوخ کردن در، خوب نفوذ کردن، اشباع کردن، خوب رنگ گرفتن، اغشتن، ملهم کردن
imbued
انگلیسی به فارسی
پیشنهاد کاربران
سرشار
They created that sword for her and imbued her with extraordinary strength
اونا شمشیرو براش ساختن تا قدرت فوق طبیعی بهش بدن.
بخشیدن
القا کردن
دادن
منسوب کردن
واگذار کردن
اونا شمشیرو براش ساختن تا قدرت فوق طبیعی بهش بدن.
بخشیدن
القا کردن
دادن
منسوب کردن
واگذار کردن
کلمات دیگر: