کلمه جو
صفحه اصلی

dizziness


معنی : سرگیجه
معانی دیگر : گیجی، دوران

انگلیسی به فارسی

گیجی، منگی


انگلیسی به انگلیسی

• vertigo, giddiness, light-headedness; confusion, bewilderment; thoughtlessness

مترادف و متضاد

سرگیجه (اسم)
dizziness, vertigo, giddiness

جملات نمونه

1. She suffered from dizziness and blurred vision.
[ترجمه دكتر س حبيبى] او از سرگیجه و تارى دید رنج مى برد
[ترجمه ترگمان]از گیجی و تاری دید رنج می برد
[ترجمه گوگل]او از سرگیجه و دید مبهم رنج می برد

2. He had a turn of dizziness.
[ترجمه ترگمان]دچار سرگیجه شده بود
[ترجمه گوگل]او سرگیجه داشت

3. A dizziness overcame him, blurring his vision.
[ترجمه ترگمان]گیجی بر او غلبه کرد و دید او را مات و مبهوت کرد
[ترجمه گوگل]سرگیجه او را برآورده می کند، چشم اندازش را تار می کند

4. She was plagued by weakness, fatigue, and dizziness.
[ترجمه ترگمان]از ضعف، خستگی و سرگیجه دچار دردسر شده بود
[ترجمه گوگل]او از ضعف، خستگی و سرگیجه رنج می برد

5. A fit of dizziness came over her.
[ترجمه ترگمان]دچار سرگیجه شد
[ترجمه گوگل]تناسب سرگیجه به او رسید

6. A fit of dizziness came over her so she had to lie down.
[ترجمه ترگمان]دچار سرگیجه شد و ناچار شد دراز بکشد
[ترجمه گوگل]یک تن از سرگیجه به او رسید، بنابراین او مجبور بود به زمین بیفتد

7. He complained of headaches and dizziness.
[ترجمه ترگمان]او از سردرد و سرگیجه شکایت داشت
[ترجمه گوگل]او از سردرد و سرگیجه شکایت کرد

8. His complaint causes dizziness and nausea.
[ترجمه ترگمان]این شکایت موجب گیجی و حالت تهوع می شود
[ترجمه گوگل]شکایت او باعث سرگیجه و تهوع می شود

9. Typical symptoms would include severe headaches, vomiting and dizziness.
[ترجمه ترگمان]علائم معمول شامل سردردهای شدید، استفراغ و سرگیجه می شوند
[ترجمه گوگل]علائم معمول عبارتند از سردرد شدید، استفراغ و سرگیجه

10. You may experience some dizziness after taking the medicine.
[ترجمه ترگمان]ممکن است بعد از گرفتن دارو کمی سرگیجه داشته باشید
[ترجمه گوگل]ممکن است بعد از مصرف دارو سرگیجه را تجربه کنید

11. The dizziness that ended his streak of consecutive starts for the Celtics will keep him out at least two more games.
[ترجمه ترگمان]گیجی که به خط شروع متوالی زندگی بوستون خاتمه داد، او را حداقل به دو بازی دیگر ادامه خواهد داد
[ترجمه گوگل]سرگیجه که سر خط خود را از شروع متوالی شروع می کند برای سلتیک ها او را حداقل دو بازی دیگر را حفظ خواهد کرد

12. An acute attack of dizziness while doing my sit-ups.
[ترجمه ترگمان]یک حمله حاد به گیجی در حالی که sit را انجام می دهد
[ترجمه گوگل]یک حمله حاد سرگیجه در حالی که انجام تمرینات من

13. A sudden dizziness overpowered him.
[ترجمه ترگمان]سرگیجه ناگهانی بر او چیره شد
[ترجمه گوگل]سرگیجه ناگهانی او را تحمل کرد

14. Then she felt a wave of dizziness as he slipped right up inside her.
[ترجمه ترگمان]آن وقت احساس گیجی و سرگیجه می کرد
[ترجمه گوگل]سپس او موجی از سرگیجه را احساس کرد، به طوری که او در داخل خودش بیرون زد

پیشنهاد کاربران

سر گیجه

dizziness ( پزشکی )
واژه مصوب: گیجی
تعریف: احساس نااستواری همراه با احساس حرکت در سر


کلمات دیگر: