کلمه جو
صفحه اصلی

inured

انگلیسی به فارسی

متولد شد، عادت دادن، اموخته کردن، معتاد کردن، موجب شدن


جملات نمونه

1. i inured myself to those cold iowa winters
خودم را به آن زمستان های سخت آیوا خو دادم.

2. gradually he became inured to that stifling environment
کم کم به آن محیط خفقان آور خو گرفت.

پیشنهاد کاربران

خو گرفتن, عادت کردن


کلمات دیگر: