کلمه جو
صفحه اصلی

forbid


معنی : قدغن کردن، باز داشتن، ممنوع ساختن، منع کردن، اجازه ندادن، ممانعت کردن
معانی دیگر : ممنوع کردن، بازمان کردن، بازداری کردن، نشایست کردن، جلوگیری کردن، نگذاشتن، راه ندادن، اجازه ندادن adj : accursed : ملعون، مطرود

انگلیسی به فارسی

ممنوع کردن، قدغن کردن، منع کردن، باز داشتن، اجازه ندادن، ملعون، مطرود


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: forbids, forbidding, forbad, forbade, forbid, forbidden
(1) تعریف: to give orders that bar or prohibit (an action).
مترادف: ban, prohibit
متضاد: allow, authorize, empower, permit
مشابه: inhibit, interdict, outlaw, proscribe, taboo, veto

- His grandparents forbid smoking in their house.
[ترجمه سیروس مرادی] پدر بزرگ ومادربزرگش سیگار کشیدن را در خانه شان ممنوع کردند.
[ترجمه ترگمان] پدر و مادر بزرگش سیگار کشیدن را در خانه ممنوع می کنند
[ترجمه گوگل] پدربزرگ و مادربزرگش در خانه خود سیگار کشیدن را ممنوع کرده اند
- The new government has forbidden the drinking of alcohol.
[ترجمه ترگمان] دولت جدید نوشیدن مشروبات الکلی را ممنوع کرده است
[ترجمه گوگل] دولت جدید نوشیدن الکل را ممنوع کرده است

(2) تعریف: to command that (someone) not do something.
متضاد: allow, empower, permit

- Her parents forbade her to stay out past midnight.
[ترجمه ترگمان] پدر و مادرش او را قدغن کرده بودند که از نیمه شب بیرون بمانند
[ترجمه گوگل] والدینش او را مجبور کردند تا از نیمه شب گذشته بمانند
- I forbid you to talk about your father in that way!
[ترجمه ترگمان] قدغن می کنم که در این راه با پدرت حرف بزنی!
[ترجمه گوگل] من شما را از صحبت کردن در مورد پدر خود در این راه ممنوع!

(3) تعریف: to prevent (someone) from doing something by commanding against it.
مترادف: prohibit
مشابه: prevent, stop

- Her parents tried to forbid her from marrying the man she loved.
[ترجمه ترگمان] پدر و مادرش سعی می کردند او را از ازدواج با مردی که دوستش می داشت منع کنند
[ترجمه گوگل] پدر و مادرش سعی داشتند ازدواج با مردی که دوستش داشت را ازدواج کند

(4) تعریف: to obstruct or make impossible.
مترادف: bar, obstruct, prohibit
متضاد: allow, permit
مشابه: block, deter, hinder, impede, preclude, prevent

- The high walls forbade entry to the castle.
[ترجمه ترگمان] دیواره ای بلند ورود به قلعه را ممنوع کرده بودند
[ترجمه گوگل] دیوارهای بالا ممنوع ورود به قلعه

• ban; prohibit; deny; prevent
if you forbid someone to do something, you order them not to do it.
if something forbids an event or course of action, it makes it impossible for it to happen; a literary use.
see also forbade, forbidden, forbidding.

Simple Past: forbade, Past Participle: forbidden


مترادف و متضاد

قدغن کردن (فعل)
accurse, ban, forbid, interdict, veto

باز داشتن (فعل)
deter, stay, ban, forbid, interdict, bar, hold, arrest, detain, impeach, encumber, prevent, debar, dissuade, block, contain, impede, stow

ممنوع ساختن (فعل)
ban, forbid, prohibit

منع کردن (فعل)
ban, forbid, prevent, check, hinder, prohibit, withhold, inhibit, forfend

اجازه ندادن (فعل)
ban, forbid, interdict, prohibit

ممانعت کردن (فعل)
curb, forbid, interdict, prevent, check, prohibit, impede

outlaw, prohibit an action


Synonyms: ban, block, cancel, censor, check, debar, declare illegal, deny, deprive, disallow, embargo, enjoin, exclude, forestall, forfend, freeze, halt, hinder, hold up, impede, inhibit, interdict, lock up, nix, obstruct, obviate, oppose, preclude, prevent, proscribe, put the chill on, restrain, restrict, rule out, say no, shut down, shut out, spike, stop, stymie, taboo, veto, withhold


Antonyms: allow, approve, authorize, permit, sanction


جملات نمونه

Smoking is forbidden.

استعمال دخانیات ممنوع است.


Women are forbidden in this club.

ورود زن‌ها به این باشگاه ممنوع است.


1. Spitting on the floor is forbidden in public places.
تُف انداختن در مکان های عمومی ممنوع است

2. The law forbids drunken drivers to handle their autos.
قانون به رانندگان مست، اجازه رانندگی نمی دهد

3. I forbid you to enter the dense jungle because of the peril which awaits you there.
به خاطر خطرهایی که در کمین تو است اجازه نمی دهم که وارد جنگل انبوه شوی

4. i forbid you to associate with him
تو را از مصاحبت با او منع می کنم.

5. god forbid
خدا نکند

6. I forbid anyone to touch that clock.
[ترجمه ترگمان]من به کسی اجازه نمیدم که اون ساعت رو لمس کنه
[ترجمه گوگل]من هر کسی را به این ساعت لمس می کنم

7. I can't forbid you / your seeing that man again.
[ترجمه ترگمان]من نمی توانم تو را از دیدن این مرد منع کنم
[ترجمه گوگل]من نمیتوانم شما را مجازات کنم

8. God forbid that I should ever have to work with him again.
[ترجمه ترگمان]خدا نکند که باز هم مجبور شوم با او کار کنم
[ترجمه گوگل]خدا ممنوع الخروج من باید مجبور باشه دوباره کار کنه

9. forbid a doctor to have a love affair with a patient.
[ترجمه ترگمان]به یک دکتر اجازه داده که رابطه عاشقانه با یک بیمار داشته باشه
[ترجمه گوگل]دکتر را ممنوع کنید تا یک رابطه عاشقانه با یک بیمار داشته باشید

10. His parents forbid him wine.
[ترجمه ترگمان]پدر و مادرش او را از شراب منع می کنند
[ترجمه گوگل]والدین او شراب را ممنوع می کنند

11. I forbid you to go swimming.
[ترجمه ترگمان]قدغن می کنم که بری شنا
[ترجمه گوگل]من شما را ممنوع می کنم تا شنا کنم

12. They forbid any ships to enter the water.
[ترجمه ترگمان]آن ها هیچ کشتی ای را برای ورود به آب منع می کنند
[ترجمه گوگل]آنها هر گونه کشتی را به آب وارد می کنند

13. The bylaws forbid playing ball in the public garden.
[ترجمه ترگمان]مقررات منع پخش توپ در باغ عمومی ممنوع است
[ترجمه گوگل]مقررات اجازه پخش توپ در باغ عمومی را نمی دهد

14. If you want to go, Ican't forbid you.
[ترجمه ترگمان]اگر می خواهی بروی، من به تو اجازه نخواهم داد
[ترجمه گوگل]اگر می خواهید بروید، نمی توانم شما را ممنوع کنم

15. What would you do financially if, heaven forbid, your husband died?
[ترجمه ترگمان]اگر خدا نکند شوهرت بمیرد، از نظر مالی چه می کنی؟
[ترجمه گوگل]اگر اگر بهشت ​​را ببینی، شوهرت چکار می کنی؟

16. You cannot do that. I absolutely forbid it.
[ترجمه ترگمان]تو نمی تونی این کار رو بکنی واقعا قدغن می کنم
[ترجمه گوگل]شما نمیتوانید این کار را انجام دهید من کاملا آن را ممنوع کرده ام

17. College statutes forbid drinking on campus.
[ترجمه ترگمان]قوانین کالج نوشیدن در محوطه دانشگاه را ممنوع می کنند
[ترجمه گوگل]قوانین کالج ممنوع الکل در محوطه دانشگاه

18. Heaven forbid that anything awful should have happened to her.
[ترجمه ترگمان]خدا نکند بلایی سر او بیاید
[ترجمه گوگل]بهشت ممنوع است که هر چیز بدی برایش اتفاق افتاده باشد

19. They'll forbid you to marry.
[ترجمه ترگمان]قدغن می کنند که تو ازدواج کنی
[ترجمه گوگل]آنها شما را ازدواج خواهند کرد

He was forbidden to leave the house.

به او اجازه نداده بودند که از خانه بیرون برود.


I forbid you to associate with him.

تو را از مصاحبت با او منع می‌کنم.


The doctor has forbidden him to drink alcoholic beverage.

دکتر او را از نوشیدن مشروبات الکلی منع کرده است.


The steepness of the slope forbade ascent.

شیب زیاد سربالایی، بالا رفتن را میسر نمی‌کرد.


پیشنهاد کاربران

ممنوع کردن


کلمات دیگر: