کلمه جو
صفحه اصلی

groundless


معنی : بی اساس
معانی دیگر : بی دلیل، بی موجب، بی مجوز، بی جا، غیرمستدل

انگلیسی به فارسی

بی اساس


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: groundlessly (adv.), groundlessness (n.)
• : تعریف: not having a logical foundation; unsubstantiated.
مترادف: baseless, tenuous, unfounded, unsubstantial, unwarranted
متضاد: well-founded, well-grounded
مشابه: conjectural, erroneous, faulty, hypothetical, idle, illogical, irrational, speculative

- groundless suspicions
[ترجمه ترگمان] بدگمانی بیجا
[ترجمه گوگل] سوء ظن ناعادلانه

• without foundation; unfounded, without cause or reason
a fear or suspicion that is groundless is not based on reason or evidence.

مترادف و متضاد

without reason, justification


بی اساس (صفت)
delusive, unsubstantial, baseless, unfounded, groundless, idle, insubstantial, vaporous, fragile

Synonyms: baseless, bottomless, causeless, chimerical, empty, false, flimsy, foundationless, gratuitous, idle, illogical, illusory, imaginary, unauthorized, uncalled-for, unfounded, unjustified, unprovoked, unsupported, unwarranted


Antonyms: called-for, grounded, justified, proven, reasonable, warranted


جملات نمونه

1. groundless complaint
شکایت بی اساس

2. In nature there are no groundless talk, the earth will not form.
[ترجمه ترگمان]در طبیعت هیچ حرف بی پایه و اساس وجود ندارد، زمین شکل نخواهد گرفت
[ترجمه گوگل]در طبیعت هیچ بحث بی پایه ای وجود ندارد، زمین شکل نمی گیرد

3. Most of Nigel's worries proved groundless.
[ترجمه ترگمان]بیشتر نگرانی نایجل بی اساس بود
[ترجمه گوگل]بیشتر نگرانی های نایجل بی اساس است

4. Fortunately my suspicions proved groundless .
[ترجمه ترگمان]خوشبختانه سو ظن من بی اساس بود
[ترجمه گوگل]خوشبختانه سوء ظن هایم بی اساس است

5. As it turned out, their fears were groundless .
[ترجمه ترگمان]چون معلوم شد که ترس آن ها بی اساس است
[ترجمه گوگل]همانطور که معلوم شد، ترس آنها بی اساس بود

6. My fears turned out to be groundless.
[ترجمه ترگمان]ترسم از این بود که groundless شوم
[ترجمه گوگل]ترس من ناخوشایند شد

7. Their suspicions were dismissed as groundless.
[ترجمه ترگمان]سو ظن آن ها هم بی اساس بود
[ترجمه گوگل]سوء ظن آنها بی اساس بود

8. Their fears proved to be groundless.
[ترجمه ترگمان]این ترس ها بی پایه و اساس بودند
[ترجمه گوگل]ترس آنها ثابت شده است بی اساس است

9. She maintains that the accusation is groundless.
[ترجمه ترگمان]او ادعا می کند که این اتهام بی اساس است
[ترجمه گوگل]او ادعا می کند که اتهام بی اساس است

10. It's not difficult to tear down a groundless argument.
[ترجمه ترگمان]جدا کردن یک بحث بی اساس دشوار نیست
[ترجمه گوگل]سخت است که یک استدلال بی پایه را از بین ببریم

11. Mr Kay's lawyer said the accusations were groundless.
[ترجمه ترگمان]وکیل آقای کی کی گفت این اتهامات بی اساس هستند
[ترجمه گوگل]وکیل آقای کای گفت که اتهامات بی اساس است

12. Our suspicions turned out to be groundless.
[ترجمه ترگمان]سو ظن ما به این نتیجه رسیده بود که بی اساس است
[ترجمه گوگل]سوء ظن های ما بی اساس است

13. Fleury dismissed our fears as groundless, though he was secretly alarmed.
[ترجمه ترگمان]فلوری fears ما را به اندازه بی اساس دور کرده بود، هر چند که او مخفیانه ترسیده بود
[ترجمه گوگل]فلیری ترسهای ما را بی اساس دانست، هرچند او مخفیانه هراس داشت

14. Our fears proved groundless.
[ترجمه ترگمان]ترس های ما بی پایه و اساس بودند
[ترجمه گوگل]ترس ما بی اساس است

groundless complaint

شکایت بی اساس


پیشنهاد کاربران

بدگمان، بدبین


کلمات دیگر: